مجله کودک 437 صفحه 34

در بین راه نامی خوابش برد، اما از سروصدای چرخهای آهنی و بزرگ گاری که توی چالههای جاده میافتادند، خیلی زود بیدار شد. روبندش را برای جلوگیری از گرد و خاک جاده، جلو بینیاش گرفت. سر جایش نشست و به پنجه دمپاییهای قرمز ابریشمیش چشم دوخت. روبند از روی صورتش سُر خورد. وقتی دستهایش را بالا برد تا آن را مرتب کند، ناخودآگاه دستهایش به گوشهایش خوردند. گوشوارة طلایی سمت راست سر جای خود بود، ولی از گوشوارة سمت چپ خبری نبود! نامی که فکر میکرد ممکن است گوشوارهاش توی گاری افتاده باشد، همه جا را گشت؛ اما آن را پیدا نکرد. بعد آستین همسرش را کشید. ـ چه شده؟ هنوز که خیلی راه مانده است. نامی فریاد زد: «گوشوارهام، گمش کردهام! گوشواره عزیزم، یادگار مادرم.» کمال دهانة اسبها را کشید. وقتی گاری ایستاد نگاه سرزنشآمیزی به همسرش انداخت. بعد غرولندکنان گفت: «باید بیشتر از اینها مواظب جواهراتت باشی.» کمال، از گاری پایین پرید و کمک کرد تا همسرش نیز پیاده شود. اول بالشی را که همسرش روی آن نشسته بود برداشت؛ بعد زیر قالی سبز رنگی را که کف گاری افتاده بود، گشت؛ و سرانجام تمام سوراخ سمبهها را جستجو کرد، اما چیزی پیدا نکرد. نامی نیز روبندش را برداشت و تمام لباسهایش را گشت، ولی از گوشواره گربه دو رنگ ایرانی ترکیب رنگ کبود و سفید، قرمز و سفید یا کرم و سفید در این نوع گربه زیاد دیده میشود. معمولاً رنگ دم و اطراف سر از رنگ تیرهتری تشکیل میشود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 437صفحه 34