مجله کودک 438 صفحه 15

بیچاره قاچ میخورد و آه و نالهاش به هوا بلند میشد. پغورقاطی که آن روز بدجوری دستشویی داشت، دکمهی شلوارش را باز کرد و شلوار را دم دستشویی انداخت و پرید تو. قفل در همانطور ناله میکرد. دکمه صدای او را که شنید، گفت: «خوبی؟» قفل گفت: «خوبم؟! داغونم. دیگه پیچ سالم برام نمونده.» دکمهی فلزی گفت: «ای بابا! این قدر غصه نخور. حال و روز ما هم بهتر تو نیست. هر کدوممون یه جوری عذاب میکشیم... کاریش هم نمیشه کرد.» قفل تکانی به کمرش داد و قولنجش را شکاند و گفت: «چ ی... چیزه...» دکمه گفت: «ها؟ چی میخوای بگی؟» قفل گفت: «در حق من یه لطفی میکنی؟» دکمه گفت: «چه لطفی؟» قفل گفت: «چند روزی جاترو با من عوض کن. شاید یه کم حالم بهتر بشه.» دکمه رفت توی فکر. آن وقتها که پغورقاطی لاغر بود، کار دکمه خیلی سخت نبود، در یک سوت این طرف شلوار را به آن طرف شلوار وصل میکرد و تا شب آنها را روی هم نگه میداشت؛ از وقتی پغورقاطی چاق و چاقتر شد، دکمهی دیگر رنگ آسایش را ندید و کارش درآمد. دکمه باید یک عالم زور میزد و سینهخیز میرفت و خودش را میکشید تا به آن طرف شلوار برسد. تمام روز هم مجبور بود دو طرف شلوار را روی هم نگه دارد و نگذارد در بروند. قفل در گفت: «اگه این لطف را بکنی، هیچ وقت فراموش نمیکنم.» دکمه از پیشنهاد قفل بدش نیامد. سرش را چرخاند و این طرف و آن طرف را نگاه کرد و گفت: «بهتره تا پغورقاطی نیومده، جابهجا شیم.» و قفل رفت روی شلوار و دکمه روی در... (ادامه دارد) گربه برمه گربه برمه به گربه مقدس در بین مردم برمه معروف است. ویژگی این گربه، وجود یک قسمت سفید رنگ بر روی پنجه دست و پا است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 438صفحه 15