مجله کودک 439 صفحه 35

آخه این وضع زندگیه؟ همه چیزمان ریخته پاشیده شده. اون از وضع کمدم. اون از وضع لباس­هام. این هم از وضع درس و مشقم. آخه مگه می­شه این­جوری درس نوشت؟ نیکا: «آی آقا، دیوار منو خراب کردی بس نبود حالا اومدی این­جارو بدرنگ کنی؟ لباست پر از رنگه، مواظب باش درسهام رنگی نشه. خدایا چکار کنم؟ کجا برم؟ چرا من هرجا میرم...» نقاش: «دختر خانم داد نزن، میرم از یک جای دیگه شروع می­کنم.» مامان: «نیکا تو امروز چت شده؟» نیکا: «دیگه حسابی کلافه شدم. کی این آقاهه کارش رو تمام می­کنه؟ حتی گوشه لباس ملیکا هم رنگی شده.» مامان: «این بنده خدا که از صبح تا شب داره زحمت می­کشه...» نیکا: «چه زحمتی؟ چقدر از اون طرفداری می­کنین؟ یه قلم رنگ زدن به در و دیوار که کاری نداره.» مامان: «جداً، بفرمایید، این نردبان و این قلم­مو و این رنگ و این اتاقت.» نیکا: «حالا شد. یه ساعت دیگه که بیایید و این­جا رو ببینید کلی کیف می­کنید و می­فهمید رنگ یعنی چی.» بعضی کارها این­طوری است. تا دست به کار نشویم سختی­اش را حس... نمی­کنیم. یک ساعت که هیچ، به یک ربع هم نمی­رسد که شانه­هایمان درد می­گیرد. سرمان گیج می­رود و حتی ممکن است مثل نیکا، یک دفعه ببینیم که تمام دستمان رنگی شده است. مامان: «قرار بود اتاقت رو رنگ کنی نه خودت رو. قرار بود کلی کیف کنم.» نیکا: «قرار بود من بعضی چیزها رو بفهمم. حالا این رنگ­ها پاک میشن؟» آلبوم تصویری گربه برمیلا گربه برمیلای سایه روشن

مجلات دوست کودکانمجله کودک 439صفحه 35