مجله کودک 440 صفحه 36

مثل قرقی امیرمحمد لاجورد بابابزرگ 60 سال پیش بابابزرگ: «ای بابا، این تلویزیون بازم که برفکی شد. حالا چه جوری بفهمم اخبار از چه قراره؟» این بود که بابابزرگ تصمیم گرفت به پشت­بام برود و آنتن را بچرخاند. هر کاری کردم که صرف نظر کند نشد. وقتی کاری را بخواهد بکند، می­کند. -: «الان مثل قرقی میرم و درستش می­کنم.» نیلوفر: «پس اجازه بدید من هم باهاتون بیام.» بابابزرگ: «تو کجا می­خوای بیای دختر؟... تا چشم به هم بزنی مثل قرقی رفتم و برگشتم.» نیلوفر: «خودم دلم می­خواد بیام.» راستش اصلا دلم نمی-خواست بروم چون تکالیفم مانده بود و می­خواستم... آن­ها را انجام دهم. بابابزرک می­گوید مثل قرقی می­رود و به یک چشم بر هم زدن برمی-گردد اما من که می­دانم تا به پشت­بام برسیم... حداقل یک ساعتی طول می­کشد. یک ربع از شروع سفرمان از همکف ساختمان به پشت­بام گذشته بود که موفق شدیم به طبقه اول برسیم. بابابزرگ: «آخ آخ، قرصمف وقت قرصه تو همین­جا وایسا تا من بپرم و برم و قرصم رو بخورم و زودی بیام. جایی نری­ها، همین الان برمی­گردم.» سنگ آذرین «کیمبرلیت» که اولین بار در منطقه «کیمبرلی» آفریقای جنوبی به همراه قطعه درشتی از الماس کشف شد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 440صفحه 36