مجله کودک 446 صفحه 8

شباولمیهمانی قسمتدوم تصمیم گرفتم عطری را که روز تولدم هدیه گرفته بودم، به خودم بزنم و ساعتها با خدای مهربان درددل کنم. دلم میخواست تا آنجایی که میتوانم نماز بخوانم و تا آنجایی که بلد هستم دعاهای مفاتیح را زمزمه کنم. آن وقت حتماً سبک میشدم، حتماً آماده میشدم که اولین روزهی زندگیام را بهتر شروع کنم. حتماً خدا مرا هم بین بندگان خویش راه میداد. دلم میخواست از بابت همه کارهای بد، شیطنتها و تنبلیهایم از خدا عذرخواهی کنم. راستی در این دوازده سال چقدر پدر و مادرم را اذیت کرده بودم؟ چقدر حرص این و آن را درآورده بودم؟ چقدر دل دوستانم را شکسته بودم؟ چقدر کارهای چراغهای جلوی آلفارومئو بدون محافظ فلزی عرضه میشد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 446صفحه 8