مجله کودک 446 صفحه 10

سحری، همه چیز را به یادم آورد. قلبم تیر کشید. به تندی از جا برخاستم. چراغ را روشن کردم. با دیدن ساعت، وا رفتم. فقط چند دقیقه به اذان صبح مانده بود. نگران سحری نخوردنم نبودم. از بدقولیام با خدا کلافه بودم. چقدر برنامهریزی کرده بودم! چه قول و قرارها که نگذاشته بودم! اما حالا چه؟ بغض کرده بودم. پدر آمد و دستهایم را گرفت و با خود به کنار سفره بود. مادر با عجله، غذایی در بشقاب کشید و به دستم داد. آنها نگران گرسنگیام بودند، اما من... دعای سحر تمام شد. صدای پیر و دلنشینی از پشت رادیو گفت: حتی خوابتان نیز در این ماه عبادت است... بقیه حرفها را نشنیدم. اما همین یک جمله کافی بود که خستگی را از تنم بگیرد. اشتیاق تازهای گرفتم. لقمههای غذایم را با اشتها خوردم و وقتی تیک تاک ضربههای قبل از اذان پخش میشد، با خودم گفتم: «مهم نیست که دیر از خواب بیدار شدم، ماه رمضان آن قدر خوب است که خدای مهربان، خوابهای ما را هم در این ماه به حساب عبادت میگذارد.» چه روزه شیرینی بود، روزهی آن سال! آمفی کار این خودرو محصول سال 1962 آلمان است. این خودرو با وجود 4 سیلندر بودن، کشش و نرمی زیادی در حرکت داشت. آمفی کار شباهت زیادی به خودروی کادیلاک داشت.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 446صفحه 10