مجله کودک 446 صفحه 20

خدمتکاری که آن جا بود، پرسید: «این بچهی کیست؟ چرا تنها این جا نشسته؟» خدمتکار قصهی فاطمه کوچولو را برای امام گفت. امام، وقتی از حال دخترک باخبر شد، دلش گرفت و با ناراحتی گفت: «یعنی چه؟ چرا این بچه را معالجه نمیکنند؟» خدمتکار گفت: «راستش آقا! پدر و مادرش به فکر او بودهاند. او را پیش پزشکان زیادی بردهاند و همهی آنها فاطمه را معاینه کردهاند، اما فایدهای نداشته است.» امام، که خیلی از وضع فاطمه متأثر شده بود،گفت: «این جوری نمیشود! باید این بچه درمان شود. بگویید او را به دقت معالجه کنند، شاید خوب بشود! هرچه خرج درمانش بشود، من قبول میکنم!» به این ترتیب، با اصرار و کمک امام، فاطمه کوچولو مداوا شد و با چشمهای سالم و بینا به زندگی بازگشت. دگمههای حساس به دست برای کنترل روشنایی چراغها از ویژگیهای این خودرو بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 446صفحه 20