خانم معلم: «ساکت، یه کتاب در آوردن که این همه سروصدا نداره. رو این میز چه خبره؟ اون چیه؟ اون کیف کدومتونه؟ اون عروسک چیه؟»
فاطمه: «خانم اجازه؟ چیزی نیست، تقصیر
من بود خانم، دیگه سروصدا نمیکنیم.»
خانم معلم: «مهکامه، جانم چرا این
عروسک رو با خودت به کلاس آوردی؟ مگه
نمیدونی که کلاس جای آوردن اسباب بازی
نیست؟ تو روز که فرصت به اندازهی کافی فرصت
برای بازی کردن داری، اینجا، جای درس
یادگرفتنه عزیزم نه جای اینکه...»
مهکامه:
«مهپاره که اسباب بازی نیست، نمیشه
تنهاش بذارم. مواظبت میخواد، اگه از من
دور باشه خیلی دلاش برام تنگ میشه.»
خانم معلم: «ببین عزیزم، ببین الان این
عروسکات چطور نظم کلاس رو به هم
ریخته، بذار پیش من باشه، بعدش هم با
خودم میبرمش دفتر. آخر وقت وقتی
خواستی بری خونه، بیا و بگیرش.»
خانم معلم: «دختر خوب، تو دیگه بزرگ شدی،
برای خودت خانمی شدی، بازی خیلی خوبه، اما
باید بدونی که هر کاری، جایی و وقتی داره.»
خانم مدیر: «به به مهکامه خانم گل، جریان
به گوش من هم رسیده، عزیزم مگه یه روز
تو هفته بهتون اجازه ندادیم که با خودتون
اسباب بازی بیارین؟ قبلا هم شده بود
که یواشکی این کارو کرده باشی و...؟»
مهکامه: «ببخشین خانم، بله، همهاش میآوردیمش خانم، خیلی هم مواظب بودیم که نظم کلاس به هم نخوره، اما نفهمیدیم امروز چی شد که یهویی
اینجوری شد. قول میدیم وقتی رفتیم کلاس دوم دیگه با خودمون نیاریمش. تا آخر سال که چیزی نمونده، لطفا اجازه بدین که بقیه سال رو هم...
نمای عقب خودروی ب ام و 2002
مجلات دوست کودکانمجله کودک 446صفحه 39