مجله کودک 446 صفحه 39

خانم معلم: «ساکت، یه کتاب در آوردن که این همه سروصدا نداره. رو این میز چه خبره؟ اون چیه؟ اون کیف کدوم­تونه؟ اون عروسک چیه؟» فاطمه: «خانم اجازه؟ چیزی نیست، تقصیر من بود خانم، دیگه سروصدا نمی­کنیم.» خانم معلم: «مهکامه، جانم چرا این عروسک رو با خودت به کلاس آوردی؟ مگه نمی­دونی که کلاس جای آوردن اسباب بازی نیست؟ تو روز که فرصت به اندازه­ی کافی فرصت برای بازی کردن داری، اینجا، جای درس یادگرفتنه عزیزم نه جای اینکه...» مهکامه: «مه­پاره که اسباب بازی نیست، نمی­شه تنهاش بذارم. مواظبت می­خواد، اگه از من دور باشه خیلی دل­اش برام تنگ می­شه.» خانم معلم: «ببین عزیزم، ببین الان این عروسک­ات چطور نظم کلاس رو به هم ریخته، بذار پیش من باشه، بعدش هم با خودم می­برمش دفتر. آخر وقت وقتی خواستی بری خونه، بیا و بگیرش.» خانم معلم: «دختر خوب، تو دیگه بزرگ شدی، برای خودت خانمی شدی، بازی خیلی خوبه، اما باید بدونی که هر کاری، جایی و وقتی داره.» خانم مدیر: «به به مهکامه خانم گل، جریان به گوش من هم رسیده، عزیزم مگه یه روز تو هفته بهتون اجازه ندادیم که با خودتون اسباب بازی بیارین؟ قبلا هم شده بود که یواشکی این کارو کرده باشی و...؟» مهکامه: «ببخشین خانم، بله، همه­اش می­آوردیمش خانم، خیلی هم مواظب بودیم که نظم کلاس به هم نخوره، اما نفهمیدیم امروز چی شد که یهویی این­جوری شد. قول می­دیم وقتی رفتیم کلاس دوم دیگه با خودمون نیاریمش. تا آخر سال که چیزی نمونده، لطفا اجازه بدین که بقیه سال رو هم... نمای عقب خودروی ب ام و 2002

مجلات دوست کودکانمجله کودک 446صفحه 39