مجله کودک 447 صفحه 40

تازه فردا هم عکست رو تو روزنامه­ها می­اندازن، یه نوار سیاه هم می­ذارن رو چشمات، یا صورتت رو شطرنجی می­کنن. ای دزد نابکار، بالاخره داری به سزای اعمال کثیفت می­رسی.» آقا: «آقا پسر، چی می­گین؟ دزد کیه؟ چرا توهین می­کنین؟ من فقط اومده بودم...» سبحان: «دستات رو بگیر بالا و تکون هم نخور، رو به عقب هم برنگرد. حرف هم لازم نکرده بزنی، این­قدر هم مودب مودب حرف نزن که من گول نمی­خورم. موهاشو ببین، حتما فکر کردی با این موهات خیلی هم خوشگل شد؟ ها؟ تازه ممکنه وقتی بردنت زندان، موهات رو هم از ته بزنن.» آقا: «اصلا معلوم هست چی می­گی؟ به موهای من دیگه چکار داری؟» سبحان: «اعتراف کن، من که شماهارو می­شناسم، ای دزد رذل، یا بگو چی بلند کردی یا اینکه... یا اینکه... اصلا یاالله دیگه، راست­شو بگو چی بلند کردی؟» محمودآقا: «وای، این­جا چه خبره؟ داری چکار می­کنی سبحان؟» سبحان تمام ماجرا را تندتند برای محمودآقا تعریف کرد. اما محمودآقا یک نگاه خیره به سبحان انداخت و ... محمودآقا: «آقا خیلی شرمند، من ازتون عذرخواهی می­کنم، شما ببخشید، اشتباه شده...» این قصه، تمام نشده است. ادامه آن را، هفته بعد می­توانید ببینید و بخوانید. نمای جلوی دوج، چراغهای جلو در جایگاه خاصی قرار دارند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 447صفحه 40