مجله کودک 448 صفحه 8

قصهاز: «جوامعالحکایاتعوفی» وزیروبرهمن بازنویسیاز: محمدعلیدهقانی قسمتدوم پادشاه، بعد از خواندن این نامه، برای مدتی به فکر فرو رفت. بعد قاصدی را به دنبال وزیر اعظم فرستاد و او را پیش خودش خواند. وقتی که وزیر اعظم حاضر شد، پادشاه، نامه را به او نشان داد و گفت: «چه نظری داری؟» وزیر، نامه را گرفت و خواند و از چیزی که در آن نوشته شده بود، خیلی تعجب کرد. آن جا که وزیر اعظم، بسیار زیرک و باهوش بود، فوراً فهمید که این نامه ساختگی است و حیلهایست که برهمن های حسود و موذی برای نابودی او سوار کرده اند. برای او به خوبی روشن بود که مرده از آن دنیا نمی تواند برای زنده ها نامه بنویسد. اما او هم می‏‏دانست که پادشاه، خرافاتی ست و این جور حقه ها را زود باور می کند. برای همین هم به روی خودش نیاورد و در مقابل پادشاه تعظیم کرد و با احترام گفت: «سرورم! اگر نمای پشت از خودروی فاسل وگا

مجلات دوست کودکانمجله کودک 448صفحه 8