مجله کودک 448 صفحه 35

چند تا دختر و پسر کوچولو، بارانی و چکمه پوشیده بودند و بازی می کردند. دختر کوچولوی فقیری گوشه ی زمین بازی ایستاده بود و بازی بچه ها را نگاه می کرد. او نه بارانی پوشیده بود، نه چکه. سرتاپایش خیس خیس شده بود. باد، چتر را درست جلو پای دختر کوچولو زمین گذاشت. دختر کوچولو چتر را برداشت و نگاه کرد. با خودش گفت: «اگر این چتر را روی سرم بگیرم، دیگر خیس نمی شوم.» دختر کوچولو چتر را روی سرش گرفت. باران از روی چتر سُر می خورد و پایین میریخت. دختر کوچولو دیگر خیس نمی شد. ناگهان یادش آمد که چتر مال خودش نیست. فکر کرد باید صاحب آن را پیدا کند. پیش بچه ها رفت و از آن ها پرسید: «چتر مال شماست؟» بچه ها گفتند: «نه مال ما نیست.»... ‏ به نظر می آید که کار درست را دختر کوچولو انجام می دهد. خوب است بقیه قصه و چند قصه ی دیگر را در کتاب که به بهای 2100 تومان چاپ و منتشر شده است بخوانید و دنبال کنید. نمای عقب لانچیا دلتا

مجلات دوست کودکانمجله کودک 448صفحه 35