
کم نشه آقا. آقا از دست ما خیلی عصبانی نشین، ببخشین، عرق کردین آقا، دارین نفس نفس میزنین، یه کم خستگی در
کنین، عجب این نردهها
سفته. ما داریم از کاری که
کردیم ازتون خجالت
میکشیم آقا، آقا میشه...»
-: «یه کم حرف نزن ببینم
چکار دارم میکنم بچه جان،
ایـ یـ یـ یـ یـ یـ یـ یـ یَـ یـَه... نخیر،
نمیشه. باید بُریدش.»
محمدجواد: «نه تو رو
خدا آقا، فکمون رو
میخواین ببُرین آقا؟»
آقای مدیر: «چی میگی؟
الان برمیگردم. باید برم
اره آهنبُر بیارم و یکی
از این نردهها را ببُرم.»
محمدجواد: «از دست ما
کمکی برمیاد آقا؟»
آقای مدیر: «اینقدر
حرف نزن و چشماتو
ببند که بُرادههای آهن تو
چشم و گلوت نره. از
دست این کارهای شما
نمیدونم باید چه کنم.»
آقای مدیر: «پس اینطور، گویا شما قولهایی به
من داده بودید، یادتونه؟ اون از اون دفعه که
کیفتون رو نثار کلهی من کردید. این هم از این
دفعه که یه نرده به اموال مدرسه خسارت وارد
کردید. آخه جناب گیاشی، مگه مدرسه در نداره؟»
محمدجواد: «آقا اجازه؟ رومون نیومد در بزنیم.
حالا از نمرهی انضباطمون کم میکنین آقا؟»
-: «بهتر نیست صبحها یه کم زودتر بجنبی تا
مجبور نباشی سرت رو اینقدر پایین بندازی؟
گردن درد نگیری، فکات چطوره؟»
-: «آقا اجازه؟ یه کم درد میکنه آقا.»
-: «برو، قبل از این هم که بری سر کلاس یه سر
برو پیش مربی بهداشت تا یه نگاه به فکات بیاندازه.
به جای این هم که اینقدر آقا آقا کنی خواهشمند
است منت بر سر من نهاده و از این به بعد از راههای
غیرمعمول ورود به داخل مدرسه استفاده نفرمایید
و مانند بقیهی بچهها از در تشریف فرما بشین.»
محمدجواد: «آقا اگه اینجوری شوخی کنین ما بیشتر خجالت میکشیم. آقا این دفعه رو هم ببخشین دیگه قولِ قولِ قولِ قول میدیم که...»
ترمزهای دیسکی ساخت کمپانی «مک فرسون» قابلیت ایستایی زیادی به خودرو میداد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 449صفحه 40