مجله کودک 450 صفحه 16

داستانهای ننهجون اتوبوس شرکت واحد عباس قدیرمحسنی واقعاً نمیدانم و هرچه فکر میکنم نفهمیدم چرا آقام دستور داد ننهجون را با اتوبوس شرکت واحد ببریم خانه عمه! البته ماشین خودش تعمیرگاه بود و بعد از حمل قلیان فولادی هنوز درست نشده بود. اما میتوانست آژانس بگیرد. شاید هم دلیل پری از اتوبوسهای شرکت واحد داشت و شاید هم... اتوبوس هنوز سر ایستگاه ترمز نکرده بود که ننهجون همه را هل داد و سوار شد و خواهرم هم پشت سرش رفت بالا و من هم تند از طرف آقایان سوار شدم و جهانگردانی که در آن زمان از ایران دیدن کردهاند، نوشتهاند که؛ ایرانیان در جوانی و کودکی به تحصیل قرآن و کتابهای علمی میپردازند. آنها برای یادگیری خط، معلمان جداگانهای دارند و درسهای دیگر را با تعلیم خط همراه نمیکنند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 450صفحه 16