مجله کودک 455 صفحه 38

قسمت اول چرخ­ها، گاهی پنچر می­شوند امیرمحمد لاجورد محمد: «بله، کیه؟» امیر: «منم، فقط یه دقیقه بیا دم در، کارت دارم.» محمد: «بازم تو؟ کارت می­دونم چیه، من با تو دیگه کاری ندارم. دست از سرم بردار.» امیر: «تو حالا یه دقیقه بیا.» محمد: «چند بار باید بگم که دیگه نیا دنبال من؟ اصلا دیگه نمی­خوام باهت دوست باشم. مگه زوره؟» امیر: «زوری نیست، اما من دلم می­خواد بازم با هم دوست باشیم. محمدجان من که چند بار ازت معذرت خواهی کردم. ببخش دیگه، در رو نبند محمد... آدم هیچوقت در رو روی دوستش نمی­بنده.» امیر: «تو دیگه دوست من نیستی، حالا هم برو و دیگه هم اینقدر نیا اینجا و زنگ­مون رو نزن.» محمد و امیر با هم دوست­اند. یا به عبارت دیگر دوست بودند. اما برای حفظ دوستی، لازم است حواس­مان به خیلی از چیزها باشد. گاهی، در مسیر دوستی ممکن است اتفاقاتی بیفتد که چرخ­های رفاقت پنچر شوند. محمد: «هیچی بابا، امیر بود، ول کن که نیست، هی می­خواد دوباره با من دوست بشه. همش می­خواد کاری کنه که از دلم بیاد بیرون.» مامان: «تو هنوز از اون قصه دلخوری؟ کار خوبی نمی­کنی­ها محمد. حالا یه اتفاقی افتاده تموم شده، فراموشش کن. خیلی از چیزها رو آدم باید فراموش کنه، همینطور که خیلی از چیزها رو هیچوقت نباید فراموش کرد. امیر که نمی­خواسته تورو ناراحت کنه، محمد، دیگه نبینم امیررو پشت در نگه­داری­ها، دوست دارم این دفعه که اومد باهاش مهربون باشی، بیارش تو، با هم دوست باشین، مثل قبلا، بارک­الله پسر.» نام کشتی: فولانگ Õ کشور سازنده: چین Õ نوع: کشتی اژدرافکن Õ تعداد خدمه: 25 نفر Õ طول و عرض: 44 در 5 متر Õ سلاح اصلی: دو اژدرافکن 356 میلیمتری

مجلات دوست کودکانمجله کودک 455صفحه 38