
توران خانم: «اینم هفت هزار و ششصد تومن. محمود آقا، بیزحمت اینا اینجا بمونه، سنگینه نمیتونم ببرم، به حسین آقا زنگ میزنم ظهر که
داره میاد خونه سر راه اینارو ازتون بگیره و بیاره.»
محمود آقا: «این حرفا چیه؟ اصلا خودم ظهر که
دارم میرم خونه میارمشون دم در منزل.»
محمد: «میخواین من با دوچرخم بیارمشون.»
توران خانم: «قربون دستت محمدجان. عجلهای
نیست. مامانت خوبه؟ سلام برسون.»
محمود آقا: «این هم یه سطل ماست برای محمد آقا.
با دوچرخهای؟ بپا نریزیتش.»
محمد
سطل ماست را
گرفت و
از مغازه
محمود آقا
بیرون آمد و..
اما..
اما همانجا
ایستاد و
خشکش زد.
دنیا
به یک باره
چه سیاه
شده بود.
محمد مدتی به این طرف نگاه کرد
مدتی هم به آن طرف نگاه کرد.
دوباره به این طرف نگاه کرد
دوباره به آن... آنچه را که میدید باور
نمیکرد. به عبارت بهتر، آنچه را
که نمیدید باور نمیکرد. بغضش گرفته
بود، روز روشن، چه تاریک شده بود.
صداها، چه موهوم شده بود.
رضا: «چیه محمد؟ چی
شده؟ چرا ماتت برده؟»
سامان: «چرا داری
اینجوری نگاه میکنی
محمد؟ حالت خوبه؟
بروبر به چی نگاه
میکنی؟ چرا جواب
نمیدی؟»
مدتی گذشت.
زبان محمد
به یکباره باز شد.
محمد: «آی دزد،
آی دزد،
کمک کنین.
دوچرخهمو
بردن...»
ادامه دارد
نام کشتی: فولمین
Õ کشور سازنده: ایتالیا
Õ نوع: ناوشکن
Õ تعداد خدمه: 174 نفر
Õ طول و عرض: 94 در 9 متر
Õ سلاح اصلی: 4 توپ 140 میلیمتری
مجلات دوست کودکانمجله کودک 455صفحه 40