
کنار آب خوابیده بود که صدای پای آنها را شنید.
بیدار شد و پرسید: «کجا میروید؟»
گفت: «میرویم تا سفرهی هفت سین درست کنیم.»
خمیازهای کشید و گفت: «سفرهی هفت سین شما درست شد!»
همه با هم پرسیدند: «چه طوری؟»
گفت:«من هستم، تو ! تو ، تو ، تو و تو هم .
اسم همهی ما با سین شروع میشود.»
همه به همدیگر نگاه کردند.
درست میگفت.
گفت: «اما ما فقط شش تا سین هستیم. پس سین هفتم کجاست؟»
خندید و گفت: « ! یعنی همین که رویش ایستادهاید؛ این هم سین هفتم!»
آن روز ، ، ، ، و روی عید را جشن گرفتند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 126صفحه 19