خدا را درنگی
خدا را درنگی!کجا می روی
که با ما و از ما جدا می روی
بر این امتداد نهایت گریز
کجا تا کجا تا کجا می روی
چو اشگی و از دیده ها می چکی
چو آهی و از سینه ها می روی
چنان عطر سبز علفزارها
به بال نسیم صبا می روی
افق در افق رقص آیینه هاست
تو بر خطی از روشنا می روی
چنان زورقی در هیاهوی موج
بر این بحر بی انتها می روی
مگر موسئی و به گهواره ای
که بر نیلی از اشگها می روی
دمادم به ژرفای خیزابها
فرو می شوی و فرا می روی
دل از روزن دیده سر می کشد
که می مانی از راه یا می روی
حضورج. 76صفحه 196
برو با خدا می سپارم ترا
وگر چند بی ناخدا می روی
خدا را چه گویم ای وای من
نبینم که از دست ما می روی
به خود آمدم جمله تا آمدی
زخود می روم جمله تا می روی
هنوز این تویی کز خم کوچه ها
به کف بر گرفته عصا می روی
هنوز این تویی مست و هوهوزنان
قلندروش از کوچه ها می روی
شبانگاه بگشوده بال عروج
به خلوتسرای خدا می روی
محمد رضا روزبه
حضورج. 76صفحه 197