سالگرد جنگ تحمیلی

سالگرد جنگ تحمیلی

‏ ‏

‏□ قصیده ای از محمد علی مردانی‏

‏بر این نه تو رواق آنجا که خوانی ملک امکانش‏

‏نگر تا حد امکان بر مقرنس طاق و ایوانش‏

 

44

خود این بی انتها گردون گردان را که می‌ بینی‏

‏نداند انتهایش را مگر گردون گردانش‏

 

‏ز حصر افزون بود منظومه‌ های انجم و کیوان‏

‏در این پیدای ناپیدا که پیدا نیست پایانش‏

 

‏زده بر لوح هستی دست قدرت آفرین، نقشی‏

‏که کس را آگهی نبود نه از پیدا نه پنهانش‏

 

‏در این بحر گران کس راه بر ساحل نمی یابد‏

‏مگر در کشتی قرآن نشانند اهل عرفانش‏

‏ ‏

‏مگر چون نوح پیماید ره کوی تولا را‏

‏که دست حق رهایی بخشد از امواج توفانش‏

 

‏چو در این عرصه گیتی نماند جاودان جز حق‏

‏بنایی جاودان ماند که حق بنهاده بنیانش‏

 

‏زهی بر نهضت جمهوری اسلامی ایران‏

‏که بنهاده است بنیان دست حق در خاک ایرانش‏

 


حضورج.98صفحه 212

‏بود معراج عشق این خاک و دنیا را بدان ماند‏

‏که چون خالی به پیشانی بود مهر درخشانش‏

40

‏زهی بر انقلاب سرخ انسان پرور ایران‏

‏که حق جاوید کرد از دولت جاوید قرآنش‏

 

‏به گوش جان نوید نصرت آید از زن و مردش‏

‏سرود فتح می‌ خوانند اطفال دبستانش‏

 

‏ندای وحدت از هر گوشه می‌ آید به گوش دل‏

‏گل امید هردم بشکفد از باغ و بستانش‏

 

‏نسیم فتح و فیروزی وزد بر دشت و صحرایش‏

‏غریو عشق بر می‌ خیزد از کوه و بیابانش‏

 

‏عبیرافشان صبا می‌ آید از دامان الوندش‏

‏شفا بخشد دل بیمار را خاک خراسانش‏

 

‏شده گلشن زمین از خون فرزندان جانبازش‏

‏بود خرم وطن از خرم آباد لرستانش‏

 

‏زهی بر خاک کردستان و مردان خداجویش‏

‏ز ایلام و کرند و قصر شیرین تا به گیلانش‏

 

‏ز خاک قهرمان خیز و سعادت بخش و خلد آیین‏

‏به آذربایجان مردم پاکیزه دامانش‏

‏ ‏


حضورج.98صفحه 213

‏ز تأثیر دعای خیر آن پیر مسیحا دم‏

‏که جان صدهزاران همچو من گردد به قربانش‏

 

43

بنای کفر ویران گشت و دست قدرت یزدان‏

‏پی احیای دین احمدی باشد به فرمانش‏

 

‏بود چشم امید ما به دست حضرت قائم‏

‏به سرسبزی خونین شهر و کارون خروشانش‏

 

‏بشیر از شاهدان زنده تاریخ می‌ آرد‏

‏بشارتها ز جانبازی و ایثار شهیدانش‏

 

‏بود رشک فرات و علقمه اروند و کارونش‏

‏به دشت کربلا ماند ذهاب و دُب حردانش‏

 

‏نه تنها در جنوب و غرب خون می‌ جوشد از سنگر‏

‏که گلنار است از بحر خزر تا حوض سلطانش‏

 

‏چو حرف از حوض سلطان آمد و بحر خزر آن به‏

‏که گویم شمه ای از دورۀ طاغوت طغیانش‏

 

‏هنوز از آب شور و تلخ دریا بوی خون آید‏

‏هنوز اشک شفق یاقوت می‌ ریزد به دامانش‏

 

‏ز جهل غول استکبار و جلادان خونخوارش‏

‏ز ظلم دیو استعمار و از تبعید و زندانش‏

‏ ‏


حضورج.98صفحه 214

‏الا ای سالک بیدار دل یکره خدا را بین‏

‏که شست از اشک شور دیده مظلوم دیوانش‏

 

‏در این اندیشه می‌ جستم نشان زین موهبت ناگه‏


48

سروشم خواند بر خوان کریم و باب احسانش‏

 

‏به شکر آن که نصرت داده حق بر ملت ایران‏

‏به پاس آن که همراه است با او لطف یزدانش‏

 

‏عجب نبود گر از هرسو بود شور و نوا برپا‏

‏زهر استان و شهرستان ز بازاری و دهقانش‏

 

‏ز تکبیر خلایق گشته در عرش برین غوغا‏

‏چه غوغایی که خلق عالمی باشند حیرانش‏

 

‏در این وادی که تیر کین ز ابر فتنه می‌ بارد‏

‏در این سامان که نار جنگ بنموده است میزانش‏

 

‏شود پیروز بر شمشیر بران خون آن امت‏

‏که باشد پرچم ایمان به کف در روز میدانش‏

 

‏چه بهتر زآنکه سازم زیب دفتر گفتۀ رهبر‏

‏که بشنیدم ز لعل برتر از یاقوت و مرجانش‏

 

‏کنم روشن دل عشاق و مشتاقان رویش را‏

‏ز گفتار حلاوت بخش و کلک گوهر افشانش‏

‏ ‏


حضورج.98صفحه 215

‏چه غم باشد گرامی امت اسلام و احمد را‏

‏که قربان ره حق و حقیقت می‌ شود جانش‏

 

‏چه غم رزمنده مرد مکتب قسط و عدالت را‏


49

که تابد اختر آزادی از خاک گریبانش‏

 

‏چه غم از دادن جان پیرو خط خمینی را‏

‏که دردش درد دین است و شهادت هست درمانش‏

 

‏به شکر وحدت آزاد مردان و سلحشوران‏

‏به پاس اتحاد ملت و نیروی ایمانش‏

 

‏به یاد کودک و نیل و عصا و وادی ایمن‏

‏ز سحر ساحران و فتنۀ فرعون و هامانش‏

 

‏مرا آمد به یاد از نار نمرودی و لطف حق‏

‏که چون خواند خلیل او را شود آتش گلستانش‏

 

‏سخن از اتحاد و وحدت و جنگ و شهادت شد‏

‏به خاطر آمدم صدام و از مغز پریشانش‏

 

‏مرا از سالگرد جنگ تحمیلی به یاد آمد‏

‏ز ایّامی که اکنون هفته جنگ است عنوانش‏

 

‏ز پیروزی فرزندان با اخلاص روح الله‏

‏که بر دشمن شکست آرد ز لطف حی سبحانش‏

‏ ‏


حضورج.98صفحه 216

‏ز بعث عفلقی و خادم مزدور بی دینش‏

‏ز کید دشمن بی مایه و ارباب سلطانش‏

 

44

به پاس قدر سربازان راه حق و آزادی‏

‏به یاد آنکه کرد ایثار جان در پای جانانش‏

 

‏به یاد خون پاک لاله رخساری که از جهد‌‌ش‏

‏شده ایران بهشت و لاله روید از بیابانش‏

 

‏به یاد زادۀ زهرا و یاران گرانقدرش‏

‏به هفتاد ودو تن از همرهان پاکدامانش‏

 

‏به یاد سید اعظم که رهبر خواند مظلومش‏

‏بهشتی با دگر یاران والا عزت و شأنش‏

 

‏به یاد باهنرها و رجایی‌ های با ایمان‏

‏با یاد قاضی و همسنگران بهتر از جانش‏

 

‏به یاد پاسداران رشید سنگر قرآن ‏

‏به یاد ارتش اسلامی و تبیان و برهانش‏

 

‏به یاد مرزداران و جوانمردان و جانبازان‏

‏بماند جاودانی نام فلّاحی و چمرانش‏

 

‏به یاد پاوه و خون جوانان سلحشورش ‏

‏که سردادند تا ماند به نیکی نام و عنوانش‏

‏ ‏


حضورج.98صفحه 217

‏سروشم مژدۀ فتح  مبین آورد و از شادی‏

‏قلم را نیست یارا تا کند تقریر آسانش‏

 

‏به پاس احترام رهبر روشن روان ما‏

‏که رشک روضۀ رضوان بود بیت جمارانش‏

 

‏اگر فرمان دهد روزی که خاک مقدمش بوسم‏

‏به کیوان سربرافرازم نمایم جان به قربانش‏

 

‏چو موری جان ناقابل به کف بگرفته مردانی‏

‏به هدیه می‌برد ران ملخ نزد سلیمانش‏


69

حضورج.98صفحه 218