نورین نیّرین

نورین نیّرین

 (مدیحه نورین نیّرین فاطمه زهرا و فاطمه معصومه (سلام الله علیهما)

 

‏□ قصیده ای از امام خمینی‏

‏ای ازلیّت به تربت تو مخمّر‏

‏وی ابدیت به طلعت تو مقرّر‏

 

‏آیت رحمت ز جلوۀ تو هویدا‏

‏رایَت قدرت در آستین تو مضمَر‏

 

17

جودت هم بِسترا به فیض مقدس‏

‏لطفت هم بالشا به صدر مصدّر‏

 

‏عصمت تو تا کشیده پرده به اجسام‏

‏عالَم اجسام گردد عالَم دیگر‏

 

‏جلوۀ تو نور ایزدی را مجلی‏

‏عصمت تو سرّ مختفی را مظهر‏

 

‏گویم واجب تو را نه آنَت رُتبت‏

‏خوانم ممکن تو را ز ممکن برتر ‏

 

‏ممکن اندر لباس واجب پیدا‏

‏واجبی اندر اندر ردای امکان مظهَر‏

 

‏ممکن امّا چه ممکن، علتِ امکان‏

‏واجب امّا شعاعِ خالقِ اکبر‏


حضورج.98صفحه 197

‏ممکن امّا یگانه واسطه فیض‏

‏فیض به مهتر رسد وزان پس کهتر‏

 

‏ممکن امّا نمود هستی از وی‏


16

ممکن امّا ز ممکنات فزونتر‏

 

‏وین نه عجب زانکه نور‏‏ ‏‏اوست ز زهرا‏

‏نور وی از حیدر است و او ز پیمبر‏

 

‏نور خدا در رسول اکرم پیدا‏

‏کرد تجلّی ز وی به حیدر صفدر‏

 

‏و ز وی تابان شده به حضرت زهرا‏

‏اینک ظاهر ز دخت موسی جعفر‏

 

‏این است آن نور کز مشیّت «کن» کرد‏

‏عالم، آنکو به عالم است منّور‏

 

‏این است آن نور کز تجلی قدرت‏

‏داد به دوشیزگان هستی زیور‏

 

‏شیطان عالِم شدی اگر که بدین نور‏

‏ناگفتی آدم است خاک و من آذر‏

 

‏آبروی ممکنات جمله از این نور‏

‏گر نبدی، باطل آمدند سراسر‏


حضورج.98صفحه 198
‏جلوۀ این خود عَرَض نمود عَرَض را‏

‏ظِلّش بخشود جوهریّتِ جوهر‏

 

‏عیسی مریم به پیشگاهش دربان ‏

‏موسی عمران به بارگاهش چاکر‏

 

66

آن یک چون دیده بان فراشده بر دار‏

‏وین یک چو قاپقان معطیّ بر در‏

 

‏یا که دو طفل‌اند در حریم جلالش‏

‏از پی تکمیل نفس آمده مضطر‏

 

‏آن یک، انجیل را نماید از حفظ‏

‏وین یک تورات را بخواند از بر‏

 

‏گر که نگفتی امام هستم بر خلق‏

‏موسی جعفر ولیّ حضرت داور‏

 

‏فاش بگفتم که این رسول خدایست‏

‏معجزه اش می‌بود همانا دختر‏

 

‏دختر جز فاطمه نیاید چون این‏

‏صلب پدر را و هم مشیمه مادر‏

 

‏دختر چون این دو از مشیمۀ قدرت‏

‏نامد و ناید دگر هماره مقدّر‏

‏ ‏


حضورج.98صفحه 199

‏آن یک امواج علم را شده مبدأ‏

‏وین یک افواج حلم را شده مصدر‏

 

‏آن یک موجود از خطابش مَجلی‏

‏وین یک معدوم از عقابش مُستر‏

 

‏آن یک بر فرق انبیا شده تارک‏


38

وین یک اندر سر اولیا را مِغفر‏

 

‏آن یک در عالم جلالت «کعبه»‏

‏وین یک در مُلک کبریایی مَشعر‏

 

‏لَم یَلدم بسته لب وگرنه بگفتم‏

‏دختِ خدایند این دو نور مطهّر‏

 

‏آن یک کون و مکانش بسته به مقنع‏

‏وین یک مُلک جهانش بسته به مِعجَر‏

 

‏چادر آن یک حجاب عصمت ایزد‏

‏مِعجَر این یک نقاب عفّت داور‏

 

‏آن یک بر مُلک لایزالی تارُک‏

‏وین یک بر عرش کبریایی افسر‏

 

‏تابشی از لطف آن بهشت مخلّد‏

‏سایه ای از قهر این جحیم مُقَعّر‏

‏ ‏


حضورج.98صفحه 200

‏قطره از جودِ آن بِحار سماوی‏

‏رشحه ای از فیض این، ذخایر اغیر‏

 

‏آن یک، خاک مدینه کرده مزّین‏

‏صفحۀ قم را نموده این یک انور‏

 

10

خاک قم این کرده از شرافت جنّت‏

‏آب مدینه نموده آن یک کوثر‏

 

‏عرصه قم غیرت بهشت برین است‏

‏بلکه بهشتش یَساولی است برابر‏

 

‏زیبد اگر خاک قم به «عرش» کند فخر‏

‏شاید گر «لوح» را بیابد همسر‏

 

‏خاکی عجب خاک! آبروی خلایق‏

‏ملجأ بر مسلم و پناه به کافر‏

‏ ‏

‏گرکه شنیدندی این قصیدۀ «هندی»‏

‏شاعر شیراز و آن ادیب سخنور‏

 

‏آن یک طوطی صفت همی نسرودی‏

‏« ای به جلالت ز آفرینش برتر»‏

 

‏وین یک قمری نمط هماره نگفتی‏

‏« ای که جهان از رخ تو گشته منوّر»‏

‎ ‎

حضورج.98صفحه 201