پیر و قدس نرگس

پیر و قدسِ نرگس

‏ ‏

‏ ‏

‏سروده زیر بخشهایی از شعر بلندی است سروده آقای «علی گلابی» متخلص به «هنر» از شعرای کرد و اهل مهاباد که حدود یک دهه قبل آن را سروده است. ما، در سالیان بسیار با هم نشسته ایم و گفته ایم. سالها قبل که رفته بودم همدان، در تخت پیمان هگمتانه در تنگه ای از کوهی باشکوه و سر به فلک کشیده در غروبی بهاری به عظمت ریزش آبشاری که از قله های آبی بیکران آسمان ایران بر این سرزمین افسانه ای در هگمتانه فرود می آمد، نظاره گر شکوه آفرینش رحمت الهی بودم، دور از همه معادلات محدود و عینی و نه در واقعیت محدود دنیایی. گاه نشستن شد و نوشیدن لیوانی چای در مسیر رودخانه پرخروش که می رفت تا رویش هستی را در سرزمین بیکران پیش رویش سیراب سازد و آبشار اندیشه اسطوره ای تاریخ هگمتانه را جای سازد. آری، نشسته بودیم به نظاره.‏

‏کسی آمد. سلامی گفت و افزود: دوستم می خواهد با شما سخن بگوید، اما...‏

‏گفتم: اما چه؟‏

‏گفت: خجول است.‏

‏گفتم: بیایید.‏

‏آمد. گاه سخن گفتن هیجان زده بود و می لرزید. در آغوش گرفتمش. با دوستانش بود. خوشامد گفتمشان. نشستند. جماعتی دیگر هم با من بودند. ساعتها نشستیم. گفت شعر می سراید و ‏


حضورج. 70صفحه 182

‏گفت در نگاهت چیزی یافتم که خواستم با تو بنشینم. وقتی از من پرسید گفتم: فخرم خادم حضرت امام عشق و امام عاشقان بودن است و در مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرتش به کار دل مشغولم.‏

‏گفت: درست جسته ام. تو را می جستم. آنگاه پرسید: خم پنهان خمینی کیست؟‏

‏گفتمش: می، نشناسم که او قطب عالم وجود است.‏

‏گفت: مرا سر آن باشد تا او را بشناسم.‏

‏گفتم: نامش را می دانم. «قدس» است. و در شعری آورده است، او، خمینی کبیر.‏

‏گفت: این را می دانم و سروده ای سالها پیش برای او سروده ام. و چه اتفاق بزرگی بود این آشنایی که تو را یافتم.‏

‏سخنها گفتیم، وعده دیدار گذاشتیم و آمد و رفت شد، به تهران، همدان، مهاباد، بوکان و محضر شیخ شمس الدین برهانی در روستای برهان. و این شعر در رثای پیر و قدس نرگس، تصویری است و پیوندی با همان آبشار اسطوره ای که مسیرش تا به امروز برای روییدن و بالیدن جاری است.‏

‏ ‏

سهراب هادی (عضو تحریریه مجله حضور)

 

‎ ‎

حضورج. 70صفحه 183