همیشه با بهار، پروازی با سیمرغ قاف عشق و مسندنشین سریر عقل

همیشه با بهار

پروازی با سیمرغ قاف عشق و

مسندنشین سریر عقل

 سید کمال میرخلف

‏ ‏

بهار شرح جمال تو داده در یک فصل

بهشت ذکرجمیل توکرده درهر باب

مرا به دور لبت شد یقین که جوهر لعل

 پدید  می شود  از  آفتاب  عالمتاب

 

آذرخشی در شب

‏شبی داشتیم سرد و سنگین، یلدایی تاریک، بغضی دردناک در گلوی تاریخ که چراغ توحید در آن فسرده بود.‏

‏قرنها بود که خفتگان به تازیانه جهالت رام و بیداران به جرم هشیاری در دام و فرهیختگان به بازی کودکانه ای آرام بودند. دستها را و سنگها را بسته و قلاده ها و سگ ها را گشوده بودند. حرامیان بر حریم حرمت ها تاخته و توحید ستایان در نائره خشم خدایان دروغین سر می باختند. در یوزگان به سجده تاج فراعنه رفته و بر دست های زرنشان و عصاهای مرصع بوسه می زدند. رواق فکر و اندیشه پرغبار و تجارتخانه مکر و مدیحه برقرار بود و چکمه های دژخیم آغشته از خون آزادی بر سینه زمین نقش رعب و هراس می زد. در این سالهای خواب و خمودگی و تکرار خمیازه های پوچی، سعادت در بند شقاوت و حیات در دست هرزه گی اسیر بود، ثانیه ها با دشنه ستم مجروح، سوگواره چند صد ساله فرهنگ و تمدن بر پا و جشنواره ابتذال بر شانه های دردناک ستمدیدگان و تُنُک کیسه‌گان و بر اهرام فراعنه شاهنشاهی برگزار،... و زمانی سرد و سنگین گذشت ‏


حضورج. 73صفحه 190
‏تا به دعای دستهای برفراز و آه سینه های سرفراز مردی از تبار ابراهیم با عزمی آهنین و چهره ای نورانی طلوع کرد... شب ما شب بی خبری، شب آرمیدن در رویاهای کودکانه، شب آسودگی در بستر خیال، شب او توسن راهوار بیداری و مرکب دریافت و معرفت تا کشف دروازه های صبح، شب ما شب حیرت و سرگردانی،گم گشتن راه مقصود، شب او گاه چیدن نگاه هدایت از مژگان ستارگان، شب های تهجد، شب های نافله، شب های شهود، تا یافتن منزلتی پسندیده و «جایگاهی شایسته» و وصول به رهبری و هدایت یک امّت:‏

‏«وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَه لَکَ عَسی اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاما مَحْموُدا»‏

‏ ‏

فیض فیضیّه

‏کاوش جوهر وجود و حقیقت انسان از صدف معرفت زلال قرآنی، چیدن چهل ستاره حدیث از گنجینه های ناگشوده آسمانی، گشودن نافه مشکبار فیضیه و رویت رقعه گرانسنگ حکمت الهی، کشف اسرار وجود برای نجات گمشدگان وادی ضلالت، درک جامعیتِ «مقدمات» و شهودِ «مقاماتِ» راه یافتگان در سیر آفاق و سلوک انفس، به دست آوردن رموز مرزبانی از محضر سیراب شدگان غدیر ولایت، به رسالت رفیع «روحانی» دست یافتن، از حیازت دانش به «حوزه» بینش رسیدن، به آداب ادب مشرف شدن و از اصول «منطق» به منطق «اصول» راه یافتن، به خلوت «تجرید» پای نهادن و به اشاره «اشارات» دیده دوختن و سینه به شرح « اسفار»شرحه کردن، با نردبان اندیشه به بام «حکمت متعالیه» عروج کردن و در سدره «صدرا» آرمیدن‏‏،‏‏ با «مصباح» انیسان مأنوس و از زلال «حکمت اشراق» و از «بحارِ» نور نوشیدن، به جوهره «جواهر» دست یافتن و به اکسیر تفقه کیمیاگری آموختن....‏

‏این همه حکایت مردی است که از آن «شب» شبی ساخت بیکرانه، پشتوانه یک تاریخ زنده و احیاء دوباره تشیع حیات بخش.‏

چه ساز بود که بنواخت دوش آن مطرب

که رفت عمر و دماغم هنوز پر ز هواست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادنـــد

فضای سینه ز شوقم هنوز پر زصد است

 


حضورج. 73صفحه 191
تیغ آفتاب

‏در انفجار سحرگاهانِ خرداد آتشفشانی از این دانش اندوخته و عرفان گداخته برپا شد و گدازه های قرن ها اجتهاد و مرزبانی، دیده بان تیزبین و بلند اندیش تشیع را به یک باره در چشمان تاریخ فرو پاشید و هیبت دروغین شب را شکست و هیمنه شب باوران فروریخت و همین نیمه خرداد بود که تمام راه را به ما نمود و دست نیازمان را بالا برد، بذر آگاهی را به مزرعه دلهامان پاشید تا با چشمان خسته طالب گلاب ساغرش شدیم و سرودیم:‏

به روی ما زن از ساغر گلابی

که خواب آلوده ایم ای بخت بیدار

‏ ‏

‏و این همان پیام آشنای دلها بود که از پس قرنها انتظار در آخرین ماه بهار 42 همچون نسیم نوید بخشی بر قلب محرومان و پابرهنگان تاریخ وزیدن گرفت.‏

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

بـه پیـــام آشنـایـی بنوازد آشـنا را

‏ ‏

‏او در عصیانی ترین خشم فیضیه بر منبری از نور و بیداری فراز آمد. در حلقه ای از مریدان ستم آشنا، در ماتم اشکبار حسین و عاشورا شعله می پاشید و اشک می گرفت، سِحر فریادش طبل حماسه می کوفت. از ابتدا با بلند نظری ژرفای پیروزی را نوید می داد؛ قامت استوار «رسالت» را از پیرایه های خرافات پیراست و «ولایت» را از نقش تبرزین های سالوسی و کشکول‌ های مذلّت پروری و خانقاه های رهبانیت زده وا رهانید و خرقه ریاضت ذلیلانه را از شیعه بازستاند و زره عدالت و عزت را به او باز بخشید. سوز اشک ها را به برق شمشیرها پیوند زد و حماسه «عاشورا» را یکبار دیگر بازسازی کرد. سلوک تحذیری و زهد تخدیری را افسرد و انزوای صوفیانه را منزوی کرد، روح آسمان را در کالبد زمین دمید و راه را بنمود تا هویتمان را باز شناسیم و مذهبمان را از دست خشک مغزان و دین برای «خود»خواهان و سبکسران برهانیم. در اوج «مرجعیت فقهی» و «صدارت علمی»، مقام دنیا پرستانه و منزلت آقایی و اهل بیت پروری را به حشمت و عزت خداپسندانه به سخره گرفت.‏


حضورج. 73صفحه 192

t6

  

تبعید سپیده

‏ما را به میهمانی خورشید برد و بزم روشنایی برایمان بپا کرد و همچنان در ستایش نــــور پای می‌ فشرد و از نورستیزان تحذیرمان می‌ کرد تا آنکه خفاشان وجودش را تاب نیاوردند و خورشید مشرقی را به تبعید راندند و آنگاه در غربتش یک دشت آفتابگردان عاشق فسردند و سر به گریبان بردند و دست به آسمان که:‏

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

باز  آید  و  برهاندم از  چنگ  ملامت

خاک ره آن یار سفر کـرده  بیارید

تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت

‏ ‏

میلاد یک تاریخ

‏او در جغرافیایی دور و مادر تاریخی نزدیک آرام نماند و آرام نماندیم، خروشید و خروشیدیم؛ هشدارمان داد بیدار شدیم.‏

‏ایمانمان مجسم، بغض هایمان فریاد، اشک هایمان طوفان مشت هایمان فشرده خشم هایمان تندر و گام هایمان محکم و استوار ، بر هیمنه ستم تاختیم و دیواره کاخ دژخیم را درهم شکستیم؛ چنگ ‏


حضورج. 73صفحه 193
‏گشود و تازیانه به کف گرفت و بر پیکرهای رنجورمان زخم کینه کاشت و خواست با فریادش  خشم شکفته را فرو نشاند.‏

‏نگاهبانان کاخ شیشه‌ای به انتقام، پاره جان او و خلاصه وجودش «مصطفی» را هدف قرار دادند و جراحتی دیگر بر او فزودند اما «او» این جراحت سخت را به هوای حلاوت مقصد به جان خرید و «لطف خفیّه»اش نامید و به این ریاضت رضایت خداوند را در آغوش کشید.‏

دلی که غیب نمای است و جام جـم دارد

ز خاتمی که دمـی گم شود چه غـم دارد

نه هر درخت تحمــل کند جفــای خزان

غلام همت ســـروم که این قـــدم دارد

‏ما که حلاوت بهار از دستان او چشیده بودیم در خزانی طولانی به انتظار باز آمدنش نشستیم و چهارده خزان چشم به راهش دوختیم، دست به آسمان برداشتیم و به مژگان چشمانمان غبار ستم زدودیم. رقص حماسه و سماع خون برپا کردیم و جانهای بسیار تقدیم راهش کردیم.‏

به بوی مژده وصل تو تا سحر شب دوش

به راه باد نهادم چراغ روشن چشم

‎ ‎

مـی چکـد ژاله بر رخ لاله

المـدام المدام یا احبــاب

مـی وزد از چـمن نسیـم بهشت

پس بنوشید دائمـاً مـی ناب

در میــــخانه بسته انــد اگــر

افتتح یا مفــتح الابـــواب


‏روز و شب را به امید دیدارش گذراندیم و آنچه داشتیم از اشک چشم و نثار خون و دل، به اشتیاق زیارتش دریغ نداشتیم تا آنگاه که بوی بهشتیش به مشام می رسید و نوید وصل و پیروزی می داد.‏

‏ ‏

‏لحظه انتظار به پایان رسید در زمستان سرد، یخ های فروبستگی را به گام گرمش گشود ...«او» آمد و قدم نَه بر خاک که بر دل انبوهی عاشق بیقرار نهاد، دیده به دیدگانش دوختیم که ستاره صبح را می نگریست و تا صبح آزادی و پیروزی تنهایش نگذاشتیم.‏

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن

دور فلک درنــگ ندارد شتـــاب کن

خورشید می زمشرق ساغر طلوع کرد

گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن

 


حضورج. 73صفحه 194
خورشید بر جماران

‏دیگر بار میخانه را گشوده اند و ما به محضر آفتابی اش راه یافته ایم و از لعل لبانش جرعه های نور می نوشیم و به فریب چشمانش صد فتنه در جهان دل می افکنیم، در افق پیشانی اش آفتاب را دیده و در زخمه ابروانش موسیقی فلک را شنیده ایم.‏

دیدن لعـــل تو را دیده جان بیـــن باید

وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

 خـدا چـو صورت ابروی دلگشـای تو بست

گشاد کار من اندر کــرشمه های تو بست

‏هر روز غمزه ای و هر زمان اشارتی، هر دم کرشمه ای و هر گاه بشارتی؛ این بود محصول دمادمی که از خم مجنونی ابروانش می چیدیم.‏

به یک کرشمه که نرگس به خود فروشی کرد

فریب چشم تو صـد فتنه در جهان انداخت

‏به سوی ارادتش مجذوب بودیم به کوی جمارانش نیز گرفتار آمدیم. هر صبح و شام در محفلی از محبان و حلقه ای از ارادتمندان به قبله ابروانش قامت می بستیم:‏

بر دوخته ام دیده چو باز از همه عالم 

تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است

در کعبه کوی تو هر آن کس که درآید

از قبله ابروی تو در عین نمـاز است

‏از آتشفشان خروشش در فصل «فریاد» و از فوران خشمش در فصل «حماسه» و از گلباران عاطفه اش در فصل «عشق» و از زلالی حکمتش در فصل «اندیشه» مجموعه ای فراهم آمده است که مایه شرمساری آب است و دلازاری آفتاب، «صحیفه ای از نور» که در آن عقل و عشق، تفکر و تذکر، جهاد و اجتهاد، شور و شعور با هم به کنار آمده اند و بطن در بطن و سطر در سطر تفسیر منور انقلاب ما و تصویر روشن مقصد ماست.‏

آن عهد یاد باد که از بام و در مرا

هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی

‏ ‏

جهاد در اجتهاد

در آن زمین که نسیمی وزد زطرّه دوست

چه جای دم زدن نافه های تاتاریست

‏او آموخته های «وحیانی» را با یافته های «عرفانی» به تعقل عرضه داشت تا نقاب دیرین  و غبار دوران از چهره نورانی دین برگیرد و ابرهای تردید را از برابر حاکمیت دینی کنار زند و این از ‏


حضورج. 73صفحه 195
‏آن رو بود که او بر قله رفیع بیش از نیم قرن اجتهاد فراز آمده بود. از خرمن پر فیض اکابر عرصه تفقه خوشه برداشته بود تا توسن تیز پای اندیشه اش تا نفس آخر از تسخیر افقهای نو باز نایستد و نگاه موشکافانه و نافذش تا دم واپسین از نگرشهای جدید پس نماند او سنت رایج در این جهاد علمی را به پشت سر داشت اما ذهن گسترده نگر، اندیشه ژرف اندیش، استنباط عمیق و شجاعت بی مانندش در عرصه فقه و نظر از کاوش ها و کشف های نوین محرومش نساخت و به پشتوانه همین باور عظیم و وسعت آموخته ها بود که احیاگرانه بر به صحنه آوردن «دین» تأکید ورزید و به بازسازی فقه جواهری به منزله فلسفه عملی آن دست یازید. قالب های رایج را متعهدانه و محققانه با شجاعتی در اوج احتیاط که در هزاره درخشان گذشته با همه برجستگی ها و فخامتش کسی را در این کار شجاع تر از او نیافته ایم به تیغ نقادی سپرد.‏

‏«استصحابِ» بازگشت به فلسفه وحی و بازیافت اندیشه دینی و وفادار ماندن به انگاره های مذهب را با «احتیاطِ» در نیفتادن به مکاتب ذهن ساخته و مصلحت گرایانه بشری که تحدید و مرزبانی اش چشمانی تیزبین و فرانگر و عمق اندیش می طلبید توام ساخت و همین از او شخصیتی ساخت که در تاریخ بازشناسی و بازنگری جامع دینی منحصر و بی نظیر بود، دیگرانی بوده اند که به فراخور اندیشه و توسّع علمی و قابلیت مجال، اراده کرده اند که معمار بخش یا تمامی بنای دینی با نظرداشت طرح و افقهای نو باشند. اما به دلایلی از جمله نداشتن جامعیت علمی لازم، بر حذر نبودن از نفسانیت های جاه طلبانه و انانیت اعتقادی و اخلاقی، عدم التزام به ارزشهای پسندیده، نداشتن پشتوانه مردمی برای تحکیم نظریات، آلودن دیدگاه به نظرگاههای وارداتی ، نیافتن مجال آزمودن تفکر در آزمایش تاریخی و جامعه شناختی بدلیل وجود حاکمیت های غیردینی و... به چنین توفیقی دست نیافتند.‏

‏آزمون دین و حکومت دینی در آزمایشگاه جامعه و تاریخ و سنجش و ارزیابی مفاهیم مذهبی در مقام عمل و عیار زدن تئوری «حاکمیت دینی» در بوته «حکومت دینی» و به ظهور رساندن فلسفه عملی بسیاری از احکام شریعت و به حیطه عمل درآوردن متعلقات فلسفه اجتماعی و دیدگاه اقتصادی سیاسی دین از برکات و مواهب درخشان حکومت اسلامی بود که همواره ‏


حضورج. 73صفحه 196
‏مدنظر و مورد تأکید آن بزرگوار بود؛ موهبتی که در اعصار گذشته تنها یک بار آن هم در صدر اسلام به متدینین اعطاء شده بود.‏

taz7

این آزمون هر چند نتایجش مقبول همگان نبود اما انحرافات و خطاهای بسیاری را در فهم و عمل برملا کرد و از افتخارات و برکات قابل توجه اندیشه سیاسی اجتماعی امام بود، و همین جاست که باید بر آنان خرده گرفت که در این عصر بر شکستن بسیاری از قالبهای رایج و سنتی تفکر دینی و نفی ذهنیت های تاریخی و زدودن غبار از چهره معصومانه شریعت افسوس می خورند و واشریعتا سر می دهند، شبه ارزشهایی که نه به دلیل حقانیت بلکه تنها به سبب ماندگاری در لابلای متون و سینه به سینه گشتن و نقل به نقل شدن، ماندگار شده و بعضاً بر آن مهر اجماع خورده و به تبع، باورهای جامعه را به دنبال خود کشیده است این طبیعت احیاگری دینی است که از یک سو خشک مغزان و جامد اندیشان را ملول می کند و در سوی دیگر سبک سران بی قید و ستایش گران مسلک های دیگر را به طعن و سخره وا می دارد چه از سر جهالت باشد یا عناد.‏

‏اما سرانجام دیری نمی پاید که جلوه این حسن، باب چنان دل آزردگی را مسدود و مجال ‏


حضورج. 73صفحه 197
‏چنین ریشخند را از کف طاعنان می گیرد منظر نوینی که آن بزرگ در دیدگاه اجتهادی با نفی «اجتهاد مصطلح» گشود و افق روشنی که با مدخلیت «زمان و مکان» در کوشش های اجتهادی با تأکید بر «فقه سنتی جواهری» در برابر محققان حوزه فقاهت و کاوشگران احکام عملیه از اصول شرعیه گسترد؛ جرقه ای بود که در تاریخ تشیع کم نظیر و شاید در حوزه معرفتی عرضه آن به صورت یک نظریه صریح بی نظیر بود.‏

‏نیز برداشت نوین و آگاهانه آن مسندنشین عرصه فقاهت از مرزبندی «حکم و موضوع» تا پرداختن جدی به فلسفه سیاسی «حکومت و حاکمیت» و ارائه مفهومی روشن از «دولت اسلامی» و «حکومت» به عنوان «فلسفه عملی تمامیت فقه» و برتر شمردن حاکمیت اسلامی از نماز و حج و سایر واجبات با عرضه تئوری «حاکمیت و ولایت فقیه» و شکستن حصار دیدگاه سنتی مالکیت، گشودن نظرگاهی نو در عرصه هنر و... به همان میزان حائز اهمیت بود و این همه از خجسته ترین و مبارک ترین موالید آن نگرش نوین اجتهادی آن بزرگ است که به یقین با اعانت نفس قدسی آن بزرگوار ریشه های ارجمند شجره مبارکی خواهد بود که شاخه ها و فروع آن تا دوردست های افق تاریخ سایه می افکند.‏

روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک

لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست

‏ ‏

‏اثرگذاری این دیدگاه بر حوزه کلامی و اعتقادی و ارائه مجال و بخشیدن جرأت به متکلمان و صاحبنظران دینی با برداشت و منظر متفاوت ـ در عرضه نگاههای تازه به «معرفت دینی» صرف نظر از هر گونه ارزش گذاری و نقد، از پرتوهای دیگر این افق نوین و جامع نگرانه است.‏

‏با این همه او در ترسیم روش و باز نمودن افق هم «آغاز» بود و هم «پایان» اما در تعیین مصداق و کشف موضوعات به دلیل قرار گرفتن در ظروف زمانی و مکانی خاص تنها یک آغازگر بود و بر فقیهان عظام و محییان شریعت و مؤمنان فرا اندیش و کاوشگران دین باور است که به تناسب توان و قدر کفایت و وسع بضاعت با نظر داشتن به مشی و سیره اجتهادی آن بزرگمرد که همانا التزام به فقه سنتی با عنایت به عناصر زمان و مکان بود افقهای نوین این نگرش و ‏


حضورج. 73صفحه 198
‏شیوه را کشف و مصادیق گسترده آن را استخراج کنند و بدینسان نیازهای جدی و فزاینده جامعه باورمدار را برآورده سازند.‏

‏از این روست که چنانچه این هدف در برابر باشد و این بینش در میان و این شرایط فراهم، نباید از تکثر روشها و تکثیر راهها و دیدگاههای روش مند و مبتنی بر اصول، هراسی به دل راه داد. خطر، تفریق و تفرقه در «هدف» است این نکته را بارها و بارها از اشراف پدرانه و دیده بانی تیزبینانه و نصایح مشفقانه آن بزرگوار نسبت به جناحهای دوستان آموخته ایم امروز جامعه اسلامی بدلیل پیچیدگی اسباب و علل، مشکلات و ژرفای اهداف بیش از هر چیز به این «وحدت در عین کثرت» و «کثرت در عین وحدت» نیازمند است و مقتضای توحید و بینش توحیدی نیز همین است.‏

‏ او در نقد «اجتهاد مصطلح» تکفیر «دین برای نان خواهان» را و در عرضه تئوری «ولایت فقیه» ناسپاسی و هجوم موالیان ولایت گل مولایی و طعن دین فروشان سیاست زده و تمسخر هراسناکان قدرت های پوشالی و اسیران نفسانیت های هواپرستانه را و در «تفسیر کتاب وکلام خدا» پرخاش محدودنگران انحصارگر را، و در خلوص «هنر» دهها طعن بداندیشان بی هنر را و در«سیاق موسیقی » سازهای ناسازگار را ودر فتوای «شطرنج »شطی از رنج را با خود برابر کرد. آن بی هنران و سست نظران چه محروم و بی نصیب ماندند از درک آن وجود جامع الاطراف و چه در غفلت که:‏

برهنگان طریقت به نیـــم جو نخـــــرند

قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است

بر آستان تو مشــکل تـوان رسیـــد آری

عروج بر فلک سروری به دشـــواری است

سحـر کـرشـمه حسنت به خواب مـی دیدم

زهی مراتب خوابی که به ز بیـــداری است

‏ ‏

‏این همه گفتیم اما اگر از جذبه روحانی و کشش عاطفی و حلاوت معنوی اش نبود تنها این تعالی اندیشه خلقی را مجنون خود نمی ساخت. اکسیر اعظم تجلیات عارفانه و کبریت احمر مکاشفات اسرار آمیز او بود که پروانه های جان سوخته و فرزانگان دردمند را با هم مجذوب خود ساخت و ما را واداشت دفتر عشقش را هم مرور کنیم.‏


حضورج. 73صفحه 199

دفتر سرمستی

مژگان تو تا تیغ جهان گیر برآورد

بس کشته دل زنده که بر یکدیگر افتاد


‏اجمالی که از حماسه اجتهادی و سلوک فکری آن فقیه فرزانه و احیاگر زمان مرور کردیم خود بی نصیب از تابش پرتو «عشق» نبود؛ اگرچه اهل معرفت و خواص بلند اندیش بر این نکته واقفند که تا سهم عشق خوب ادا نشده و نقش عاطفه خوب برجسته نشود به چنین اوج و عروجی در اندیشه و فکر و هم به چنین توفیقی در عمل نمی توان دست یافت اما این نقش در آن زوایای دقیق معرفتی و تنگناهای مباحث تخصصی و فنی برای عامه مردم ناشناخته است و استمداد از «اشاره و کنایه» در تجسم آثار عشق برای اغلب مردم کارساز نیست اما عطیه روشنگر خداوند بود که میوه عشق را نیز بصورتی برجسته به این بوستان معانی بخشید تا طعم مکاشفه و شهود را به جستجوگران وادی حیرت بچشاند و از باده گوارای محفل تجلی و مقام جذبه ساغری بنوشاند و برای آنان نیز که آتش عشق بیش از فروغ اندیشه هشیارشان می کند حجت را تمام کرده و با قیامی فردی و یا جمعی برای خدا دعوتشان کند و در این راه کثرت معاندان و قلّت راهیان بیمناک شان نکند و بخوانند که:‏

هزار دشمن اگر می کنند قصد هلاک

گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک

‏از همین رو بود که در مدتی که به شرف ارادتش واصل بودیم و به توفیق اطاعتش نائل بودیم؛ اوراقی از دفتر عشق و حماسه را در محضرش آموختیم و بدینسان جرعه هایی از معارف را در کوتاه زمانی نه به مدد درس و درک و استاد که به یمن تجلی و شهود و مراد به یکباره نوشیدیم، معارفی که تنها بصورتی افسانه گونه و خاطره آمیز در «مقامات عارفان» یا «دواوین شاعران» ثبت شده بود اینک از مطلع تا ختام حماسه هایی چون 15 خرداد، 17 شهریور، 12 بهمن، 22 بهمن، و در روزهای خوب خدا روزهای جنگ تحمیلی که اوج شکوهمند ولایت عشق و نهایت سرمستی عاشقان در این سرزمین بود می درخشید مفاهیم و مضامین بلندی چون «سرسپردگی به فرمان ولایت خدا»، «تعهد به تکلیف نه توجه به نتیجه»، «از خدا بودن و به خدا رسیدن»، «وصول به عبادت جهاد و سعادت شهادت»، «همسانی خدمتگذاری خلق خدا و اطاعت‏


حضورج. 73صفحه 200

taz2

‏خدا»، «عالم را محضر خدا دیدن و جز او همه را هیچ نگاشتن» و صدها دریافت دیگر، محصول این فصل پرالتهابست. درس هایی از عشق که در دفتر نبود و تنها به شستن اوراق نصیب همدرسان می شد و عقل را رندانه می راند و می ربود و جنون را مستانه می خواند و می ستود. یافته‌هایی که در عارفانه‌های ابیات و ذوق سروده‌های دیوانش نیز نشانه‌ هایی برای اهل ادب و نظربر جای گذاشته است:‏

ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب

که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست

‏و ما اکنون بر سر این سفره پرفیض که حماسه سازان عشق‌ گستر و محبان شوریده گسترده اند نشسته ایم در حالی که شاهد بوده‌ایم سپید بالانی از برکه آفتاب برفرازمان چتر نور گستردند و به یک جلوه خجسته تلألو تابناک برق ایمان را به چشمان مبهوت زمین هدیه کردند. این هیجان مقدس باید پاس داشته شود و این قبس نور را نگاهبانی باید که این قبیل تجلیات بسیار کمند و نادر و لاتکرار فی التجلی!! و به اقتضای ماهیت ذاتی و تاریخی شان ناشکیبانه از خاطر می روند و تاب ماندن ندارند و صحنه را به حریف می سپارند. بیداران و هنروران باید که روح این تجلی را در ‏


حضورج. 73صفحه 201
‏متن زمان جاری کنند؛ در فرهنگ و اندیشه و هنر و... و این عرصه ها را با آن اکسیر کیمیاگرانه جاودانه سازند که رمز بقای ما این عشق عارفانه ماست، عشقی سرشار از شناخت و دریافت دیدگاهی که رسالت عشق را تنها در حماسه سازی و شورانگیزی و انقلاب لازم می انگارد و در اداره و تدبیر امور و سیاست مدن عذرش را می خواهد از آن جهت مورد نکوهش است که در عقل هم عاشقانه باید شتافت همچنانکه در عشق عاقلانه.‏

بر زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

‏ ‏

غزل خاموش ـ حماسه ناتمام

ناگشوده گل قبا آهنگ رحلت ساز کرد

     ناله کن بلبل که فریاد دل افکاران خوش است

‏... و در رفتنش که نماد اندیشه و عشق را در این سرزمین بر دست ها می بردند چه عاشقانی که برایش گریبان چاک کردند و چه فرهیختگانی که شعله برافروختند، سرود ساختند و غمنامه نوشتند و قصّه فراق نگاشتند ‏‏و تصویر ‏‏هجران قاب کردند سوگواره سرودند و مرثیه خواندند.‏

نَفَس نَفَس اگـر از بـــاد بشنــوم بویت

زمان زمان اگر از غم چو گل گریبان چاک

رود به خواب دو چشم از خیال تو؟ هیهات

بود صــبور دلم از فــراق تو؟ حــاشاک

‏ ‏

‏لیکن هیچیک با غزلواره ای که او خود در حیات خود سرود برابر نیست. غزلی بی پایان که مطلعش اینچنین آغاز شد و ختامش تا تاریخ هست سروده می شود. غزلی ‏‏همیشه با ‏‏بهار‏

‏ ‏

‎ ‎

حضورج. 73صفحه 202