فرصت واژه ها

فرصت واژه ها

‏ ‏

 دکتر غلامعلی رجایی

‏ ‏

‏در این سالها سخن از خمینی بسیار گفته شده است اما‏‎ ‎‏هنوز واژه ها فرصت بسیار می خواهند تا‏‎ ‎‏از او به سرایند و او را که از ستایش خود توسط دیگران بیزار بود مشتاقانه بستایند.‏

‏مردی که فقط مثل خودش بود و کسی همانند او نبود و نیست! مردی که به جای پادشاهان ایستاد، آنان را برانداخت اما هرگز ادای آنان را در حکومت داری در نیاورد.‏

‏مردی که در طول سالهایی که با مردم خود سخن گفت هرگز خود را به لفظ "ما" نخواند و سخنی که از آن بوی کبر و بزرگی بر دیگران به مشام آید بر زبان نراند.‏

‏با اینکه همه چشم ها به او دوخته شده بود اما هیچگاه دیده نشد و کسی از او نشنید که مردم یا قشری از آنان را به همانندی و همسانی با خویش فرا بخواند.‏

‏مردی که هرگز خود را نمی دید و قید هر چه خود را در خویش زده و خودیت خود را پی کرده بود.‏

‏مردی که بت شکن بود و خود شکن ،خود سوزبود و خودکوب.و هرگزخویش را به چیزی نگرفت .‏


حضورج. 73صفحه 47
‏با اینکه از عمق محبت مردم نسبت به خویش آگاه بود و می دانست بعضی به هر دلیل با او بر سر مهر نیستند اما هرگز از در کینه و انتقام با آنان برنیامد.‏

‏هرگز در صدد تحقیر و عقوبت مخالفان و منتقدانش که گاه از میان هم لباسی هایش بودند و به زعم خود شان به دلیل ستم هایی که برخی از کارگزاران حکومت شاهد بودند- و او از آنها آگاه نبود و به انجامشان رضایتی نداشت - عملکرد بعضی از ارکان حکومتش را از شاه بدتر می دانستند بر نیامد.‏

‏در تعامل با مردم و در راهبری آنها برای خود حقوقی ویژه قائل نبود.‏

‏یکبار که در ابتدای ورودش به قم مقدس به حرم عمه اش حضرت معصومه(س) مشرف شده بود و در میان مردم زیارت می کرد تا چشمش به کسی افتاد که در کنار ضریح جلوتر از او صف مردم را می شکافت تا راه را برای زیارت او باز کند از خشم ابروهایش در هم کشید و آن فضای خالی شده را به حال خود باقی گذاشت واز دیگر سو در میان انبوه متراکم جمعیت به زیارت پرداخت.‏

‏ رأی و نظر مردم را آنقدر با ارزش می دانست که آن را میزان و ترازوی وجاهت و مشروعیت نظام اسلامی می‌ دانست.‏

‏تنها دل در گرو ایرانیان و مسلمانان آن نداشت. به همه مسلمین و حتی بشریت از ته دل عشق می‌ ورزید.‏

‏مظهر غیرت الهی بود.‏

‏جنگی هشت ساله را با شایستگی و در اوج مظلومیت و با پشتوانه مردم و امدادهای الهی اداره کرد و با سرافرازی به پایان رسانید و اگر در پایان آن از سر کشیدن جام زهر یاد کرد از آن جهت بود که غیرت الهی او بقای ستمگر فاسد خونریزی چون صدام را بر نمی تافت. جنایتکاری که به مدد ابرقدرتها می‌ خواست پس از نقش بر آب شدن رویای تکرار قادسیه و سیادت بر جهان عرب ‏


حضورج. 73صفحه 48
‏وحاکمیت بر اروند رود و جدایی خوزستان چند سال دیگر با سر افکندگی در میان مردم خود به زندگی ننگین اش ادامه دهد .‏

‏مردم را آزاد می خواست آنچنان که آفریده شده بودند.‏

‏هرگز در صدد آن نبود که انتساب بعضی به وی مردم را از رأی و نظر و استقلال رأیشان باز دارد.‏

‏یکبار که فرزند برادر بزرگش – مرحوم آیت الله سید مرتضی پسندیده – در رقابت انتخابات مجلس در شهر و زادگاهش خمین از یک پاسدار بی نام و نشان شکست خورد و برادرش با او از برخی مسایل در عدم سلامت انتخابات سخن گفت‏‎ ‎‏بی آنکه این شکست را خدشه به حیثیت و وجاهت خاندان خمینی بداند خنده ای کرد و گفت از این انتخابات سالم تر کدام است که فرزند برادر من در شهر من در انتخابات شرکت کند و رأی نیاورد!‏

‏تواضع و کوچکی اش در برابر مردم از سر اظهار بزرگی نبود، همانندکسانی نبود که برای بزرگ شدن در نظر مردم و عزیزتر شدن شان در نظر آنها خود را کوچک می خوانند.‏

‏با اینکه سلسله جنبان انقلاب و نهضت و خیزش مردم بود اما در جلسه‌ای از صمیم دل می‌ گفت در نهضت پشت سر مردم حرکت می کند و مردم جلودار او هستند. در همان دیدار، زمانی که نخست‌وزیر وقت به او گفت اگر مسئولین پشت سر مردم باشند ولی همه می دانند که در این انقلاب شما از مردم عقب نیستید وجلودار آنهایید بلافاصله از او پاسخ شنیده که نه، من هم پشت سر مردم هستم.‏

‏یکبار که دولتمردان در اتاق کوچک خانه اجاره‌ای‌ اش به سخنانش گوش می دادند خدا را شاهد گرفت و به آنها گفت‏‎ ‎‏که من در پیروزی این انقلاب برای خود هیچ نقش و سهمی قائل نیستم و برای شما هم هیچ سهمی قائل نیستم. هر چه در این انقلاب شد فقط از خدا بود و بس.‏

‏با اینکه خود را فقیهی می دانست که ولایت امر و امر حکومت برعهده اوست گاه که می شنید بعضی که حتی بر مسند فتوا یا قضا یا اجرا نشسته‌ اند ولایتش را بر نمی‌ تابند یا در حدود ولایتش با ‏


حضورج. 73صفحه 49
‏او منازعه دارند آزرده نمی شد و این مخالفت آنان را با ولایت فقیه مستوجب خروجشان از دایره نظام و یا سبب طرد و توبیخ و توبه و عقوبت و مجازاتشان نمی دانست.‏

‏یکبار که از مسئول امر قضای حکومت شنید در صدد جابجایی بعضی از قضاتی است که مقلد او نیستند‏‎ ‎‏و مرجعیتش را قبول ندارند سخت برآشفت و گفت مگر قبول داشتن من جزو اصول دین مردم شده است که نداشتن آن موجب برکناری آنان از کارگردد؟‏

‏عدم اعتقاد به اصل ولایت فقیه را نشانه ضد انقلاب بودن کسی نمی دانست. و معتقد بود کسی می‌ تواند او را بعنوان ولایت فقیه قبول نداشته باشد اما در عرصه خدمات کشوری باقی بماند.‏

‏نسبت به حضور‏‎ ‎‏و ظهور کسانی که‏‎ ‎‏تفکرشان را موجب آسیب به انقلاب می دانست - مانند کسانی که دستور او مبنی بر حرمت چراغانی جشن نیمه شعبان که او در دوران مبارزه با شاه صادر کرده بود را نادیده گرفته و با آن به مخالفت برخاستند- در عرصه های مسئولیت به شدت عکس‌ العمل نشان می‌ داد.‏

‏یکبار که از او خواسته شد داماد آقای مصباح یزدی را به در خواست فرمانده وقت سپاه بعنوان نماینده خود در سپاه منصوب کند به دلیل‏‎ ‎‏احتمال تأثیر پذیری او از تفکر پدر خانمش‏‎ ‎‏و‏‎ ‎‏رواج اندیشه او در سپاه با این پیشنهاد مخالفت کرد.‏

‏در اجرای امر خدا، خودی و‏‎ ‎‏غیر خودی نمی شناخت.‏

‏پس از تسخیر سفارت آمریکا در تهران که بر او به دلیل عملکرد خائنانه‌ اش در ایران‏‎ ‎‏لانه جاسوسی نام نهاد به دولتمردان گفت در عین حال که دانشجویان باید آن محل را محکم‏‎ ‎‏در تصرف خود داشته باشند تا امریکا به شرایط ایران تن در دهد ولی نباید فراموش کنند که این تصرف، نافی مالکیت سفارت امریکا بر این زمین نیست. ‏

‏در طول ده سال که بر مردم حکومت کرد نه از انتقاد کسی رنجید و نه اجازه داد کسانی را به دلیل نوشتن نامه‌ هایی که در آنها با تعابیر تندی با او سخن گفته بودند مورد پیگرد قانونی قرار دهند.‏


حضورج. 73صفحه 50
binesh tarikhi

‏زمانی که یک عرب جنگ زده خرمشهری که به توصیه او مبنی بر ترک شهر عمل نموده و با بجا گذاشتن اموالش، دارائیش را در اشغال خرمشهر توسط عراق از دست داده بود از او به دادگاهی شکایتی برده‏‎ ‎‏و‏‎ ‎‏خواستار‏‎ ‎‏تاوان ضرر از دست رفتن مالش توسط او بود و قاضی این شکایت را به احضاریه‌ ای تبدیل و آن را به جماران ارسال کرده بود بی آنکه برآشفته شود که این چه کسی است که جرأت شکایت از من را پیدا کرده و این کدام قاضی است که مرا به دادگاه احضار نموده، از مسئول قضای‏‎ ‎‏حکومت خواست به شکایت آن خرمشهری متضرر که از او شده رسیدگی و با پرداخت مبلغی رضایت او را‏‎ ‎‏به دست آورد.‏

‏با اینکه اصول مندرج در قانون را بخشی از اختیارات ولایت فقیه می دانست اما آنگاه‏‎ ‎‏که‏‎ ‎‏نمایندگان مجلس در موردی و نسبت به انجام امری که اعمال آن را توسط او ورای قانون دیده بود‏‎ ‎‏به او تذکر دادند نه تنها به او بر نخورد و به آنها نگفت که اختیارات مطلقه دارد تذکر شان را پذیرفت و با توجیه جنگی بودن شرایط انجام آن کار به آنها وعده داد که پس از این بر طبق قانون عمل خواهد کرد.‏


حضورج. 73صفحه 51
‏هرگز خود را بری از اشتباه ندانست. بارها در سخنانش و از جمله در وصیتنامه اش با ذکر مصادیقی، صادقانه به مردم از اشتباهات خود سخن گفت.‏

‏انتقاد را می پذیرفت.‏

‏بارها با مشورت و پس از شنیدن نظر صاحب نظرانی که در اداره امور کشور به آنها اعتقاد داشت بی پرده‌ پوشی از رأی و نظر خود صرف نظر می نمود و این تغییر رأی بر او گران نمی آمد.‏

‏وقتی مسئولین کشور از او خواستند در ششمین روز آخرین فروردین عمرش نامه خود را خطاب به مرحوم آیت الله منتظری‏‎ ‎‏مبنی بر کنار گذاشتن او از منصب مهم‏‎ ‎‏قائم مقامی‌ اش‏‎ ‎‏که حاوی تعابیر تند و گزنده ای بود تعدیل کند پذیرفت و‏‎ ‎‏دو‏‎ ‎‏روز بعد با تعابیر مشفقانه تری نامه دیگری به او نوشت.‏

‏رهبر همه مردم بود و به همه مردم حتی آنهایی که بر مرام و مسلک او و معتقد به او نبودند عشق می‌ ورزید و آنان را ولی نعمت خود می‌ دانست.‏

‏وقتی می گفت مردم، مراد و منظور او بخشی از مردم - متدینین - یا کسانی که به او علاقه و عقیده داشتند و یا به دستورات و توصیه هایش عمل می کردند نبود.‏

‏میزان‏‎ ‎‏قرب و نزدیکی یارانش به او در این نبود که در میان مردم یا اظهار و یا تبلیغ اطاعت او کنند و یا زبان به مدح او بگشایند و یا مناقبش را در بین مردم ترویج و تبلیغ کنند.‏

‏همه مردم حتی غیر متدینین و غیر مسلمین کشورش ایران را، از آن جهت که بندگان و خلق خدا بودند دوست داشت و شایسته بهترین خدمت ها می دانست و می‌ شناخت و به خدمت به آنان افتخار می‌ کرد.‏

‏با اینکه فقیر زاده نشده بود و املاکی بسیار از پدر‏‎ ‎‏در خمین به او به ارث رسید اما همچون مرفهان و متمکنان و برخورداران نزیست و به کسی – آیت الله حسن صانعی-‏‎ ‎‏که در دفترش متولی‏‎ ‎‏ثبت دخل و خرج زندگی او بود نوشت فقیر است، مواظب عدم افزایش هزینه های زندگی‌ اش باشد.‏


حضورج. 73صفحه 52
‏نسبت به سفرهای مستحب و مکرر زیارتی و گاه سیاحتی بعضی اعضای دفتر و گاه بستگان نزدیک خود رضایتی نداشت و در جهت همسانی شان با مردم ،بی آنکه آمرانه از این‏‎ ‎‏امور بازشان بدارد با اعلام ناخشنودی از اینگونه امور به دلیل وابستگی شان به خود آنان را از این سفرها باز می داشت.‏

‏گاه که نامه های محبت آمیز مردم را که به دفترش می رسید‏‎ ‎‏می دید معترضانه می‌ گفت نمی‌ شود همه نامه ها تعریف از او باشد و حتماً نامه‌ هایی‏‎ ‎‏با محتوای فحش و یا مخالفت با او‏‎ ‎‏هم به دفتر رسیده که از او مخفی شده است. و متصدی امر را در دفترش از این امر نهی می‌ کرد.‏

‏از تهمت هایی که بعضی ها از سر نا آگاهی به او زده بودند‏‎ ‎‏و بعدها از او‏‎ ‎‏حلالیت می طلبیدند به راحتی می گذشت.‏

‏در ابتدای پیروزی، که خبرنگاری خارجی از او پرسید آیا در جمهوری جدید شما، فرزند شاه مخلوع هم می تواند به ایران باز گردد و در ایران زندگی کند ویژگی پهلوی زادگی و یا شاهزاده بودن او را مستوجب عقوبت و کیفر و یا محرومیت از بازگشت به کشور و زندگی در آن ندانست و گفت اگر ثابت شود که دست او مانند پدرش به خون بیگناهی آلوده نشده حق دارد مانند یکی ازآحاد مردم ایران در کشورش زندگی کند..‏

‏هرکس را که به خدا نزدیکتر می دید بیشتر از دیگران حتی از نزدیکانش دوست داشت.‏

‏یکی از خادمین بیتش که در جنوب تهران مغازه کوچک جگرکی داشت و سالها با خواهر خود در بیت او خدمت می کرد را بسیار دوست داشت. در پاسخ‏‎ ‎‏به این علاقه‏‎ ‎‏نسبت به او می گفت هر وقت برای نمازشب بر می خیزم می بینم چراغ اتاق او روشن است و مشغول تهجد و راز و نیاز با خداست .روزی دیگر در نهایت تواضع در حالی که به وی اشاره می کرد به یکی از اعضای دفتر گفت آرزوی من این است که خدا‏‎ ‎‏مرا با او محشور کند.‏

‏چنان آیینه تمام نمای صداقت بود‏‎ ‎‏که حتی دشمن ترین دشمنانش‏‎ ‎‏نیز در صداقت او تردیدی نداشتند.‏


حضورج. 73صفحه 53
‏نماد مجسم دین بود و با تمام وجود به علی و اولاد علی عشق می ورزید . روزی در جماران‏‎ ‎‏در جمع مردم گفت همه چیز ما علی است.‏

‏نه تنها در شکست مخالفان و دشمنان خود شادی نکرد بلکه آنگاه که می شنید برخی و بعضی ها خود را از مسیرانقلاب جدا کرده اند بی آنکه آمرانه با آنها سخن بگوید ملتمسانه از آنها می‌خواست به اقیانوس مردم باز گردند و اگر باز نمی گشتند در جدایی شان از سیل مردم اشک می‌ ریخت.‏

‏ساده‌ اندیش و دهان بین نبود و می‌ گفت اگر توفیقی داشته در این بوده که بسیار خوش بین و زود باور نبوده است.‏

‏بسیار خوش اشک بود و بخصوص در ماه رمضان دستمال کفاف اشکهایش را نمی داد. هر ماه رمضان که‏‎ ‎‏به پایان می رسید نوری که فرشتگان الهی در نیمه شبها به سیمایش‏‎ ‎‏می بخشیدند چنان بود که چشمها را می زد.‏

‏شوق رفتن داشت و از همه می خواست برایش دعا کنند تا به وصال دوست برسد و رسید و شاهد وصل را درآغوش کشد و کشید.‏

‏و من در مانده ام با غربتی که یاران او دچار شده وآماج تهمت و اتهام قرار گرفته اند. و از تاختن هایی بی امان که به آل او می شود.‏

‏و من در مانده ام از راه او، که رفته رفته در غبار تحریف‏‎ ‎‏گم و پنهان می شود.‏

‏و من مانده ام با این همه واژه هایی که ملتمسانه از من می خواهند قلم در نکشم و هنوز از او که از خود هیچ و هیچ نگفت وحتی از دیگران خواست که از او نگویند بنویسم .‏

‏از مردی که فقط مثل خودش بود و کسی همانند او‏‎ ‎‏نیست!‏

‎ ‎

حضورج. 73صفحه 54