باغبان رفت و...

باغبان رفت و…

‏ ‏

داغ او در باغ تا افتاد آتش می گرفت...

باغبان رفت و گل و شمشاد آتش می گرفت

rehlat3

پیلۀ خود را درید و بی صدا پرواز کرد

شمع با شیون درون باد آتش می گرفت

از میان اهل امت رفت پیغمبر مگر؟!

شعله در شعله ثمود و عاد آتش می گرفت

آه ای ایرانیان دردا که پیر قوم رفت

پارس را گریاند و قوم ماد آتش می گرفت

شوکران ها آمدند و شور شیرین تلخ

در کنار بیستون فرهاد آتش می گرفت

نوعروسان را عزا پوشیده اند این قوم آه!

در میان حجله اش داماد آتش می گرفت

ماه شهریور نماند و رفت تا اردیبهشت

تیر در مرداد در خرداد آتش می گرفت

 مهدی میرزایی

 

‎ ‎

حضورج. 64صفحه 248