خشم خدایی؛ غریبه برای بسیجیان گمنام

دو قطعه شعر از مجموعه «دیروز کسی با ما بود» سروده خانم دکتر فاطمه راکعی

‏ ‏

خشم خدایی

‏ ‏

بگو دیشب ای چشم پر آب من

که آمد؟ که؟ تا ساحل خواب من

که بود آن دلارای دلسوخته


em8

ز خشمی خدایی برافروخته؟

من آویختم خسته بر دامنش

به سودای بویی ز پیراهنش

که ای نام تو شور آواز من

و عشق تو آغاز پرواز من

من از «بادۀ عشق» تو خورده ام

و زآن رشک بر خویشتن برده ام

«ره عشق» تو راه تقدیر من

بگو تا زند شحنه زنجیر من

مرا از خودم تا خدا برده ای

ببین از کجا تا کجا برده ای!

من و لاف عشق و زبان آوری

و او بود و یک بغض، ناباوری!

دل من، دل تنگ رسوای من

ز من تنگدل بود، ای وای من!

چه کردم که آزرده کردم تو را؟

به حرفی، کلامی، ادب کن مرا...


حضورج. 61صفحه 156

دریغ از کلامی، که در چشم او

عیان بود آیاتی از خشم او

ببخشا به من ناصمیمیّتم!

و ناخالصیهای در نیّتم


em6

ببخشا که در سایۀ نام تو

نشستم به تحریف پیغام تو

ببخشا اگر نام مستضعفان

شعاریست خالی مرا بر زبان

ببخشا اگر نام و نانی مرا

کشانیده تا ورطه های ریا

ببخشا به ایمان من جهل من

و بر عشق من نفس نااهل من

که خسته ست پاهای گمراهی ام

شکسته ست تندیس خودخواهی ام

و... صبح است و تصویری از او مرا

ز خود می برد، می برد تا خدا

دلم خیره در چشم دلگیر او

و شرمنده حتی ز تصویر او

و چشمم به لبهای او دوخته

کزو سالها عشق آموخته!

مرا آه، ای خوب، بخشیده ای

و یا همچنان، سخت رنجیده ای؟!

چه می بینم؟ انگار لبخنده ای

نشسته به لبهای بخشنده ای...


حضورج. 61صفحه 157

غریبه

برای بسیجیان گمنام


tazeeni25

هی، با توام سلام، غریبه

یک حرف، یک کلام، غریبه

از پینه های دست تو پیداست

من با تو آشنام، غریبه

چشمت چقدر خاطره دارد

از جبهه، از امام، غریبه!

پشت تبسّم تو نهان است

یک گریۀ مدام، غریبه

دردی که در نگاه تو جاری ست

حرفی ست بی کلام، غریبه

با زانوان خسته، روانی

راه تو مستدام، غریبه

‎ ‎

حضورج. 61صفحه 158