فصل هفتم
علیت امر مجرد عقلی برای نفس ناطقه
مبدأ بلاواسطۀ نفس چیست؟ آیا حضرت باری تعالی است؟ آیا صورت جسمیه است؟ آیا اعراض عارض بر جسم است؟ آیا یکی از مجردات عالم عقل است؟ و آیا نفوس در یکدیگر تأثیر دارند؟ در این مطلب وجوهی است که ان شاء الله همۀ آنها را متذکر خواهیم شد.
اما اینکه جسم نمی تواند مبدأ بلاواسطۀ نفس باشد، برای اینکه اولاً: اگر جسم تأثیر داشته باشد، لازم می آید از هر جسمی، هر نفسی صادر شود.
و ثانیاً: جسم، صاحب وضع است و تأثیرش محتاج به محاذات است، و حال آنکه نفس، جسم نیست تا صاحب وضع باشد. علاوه بر این: فرض در عدم است که جسم می خواهد از کتم عدم، نفسی ایجاد کند و وضع جسم با کتم عدم صحیح نیست.
و ثالثاً: وجود نفس چون مجرد است، اشرف و اعلای از جسم است و اخسّ چگونه فاعل اعلی می شود؟
و اما اینکه اعراض جسم هم نمی تواند مبدأ بلاواسطۀ نفس باشند، برای اینکه اولاً: آنها هم چون جسمانی هستند، صاحب وضع می باشند و باید در تأثیر خودشان، به تبع معروض خود، برای خود وضعی قرار دهند.
و ثانیاً: وجود اعراض جسم ـ از قبیل سفیدی و سرخی و اعراض دیگر ـ انزل از
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 157
خود جسم می باشند و جسم، انزل از نفس مجرد می باشد، پس انزلِ در انزل نمی تواند در اعلی تأثیر کند.
و اما اینکه خداوند متعال هم مبدأ نفس نیست، به جهت انقصیت و اخسّیت نفس است. و این در باب کوتاهی فیض در ناحیۀ فیّاض نیست، بلکه نفس قابلیت ندارد که از مبدأ ـ جلّت عظمته ـ صادر شود، به جهت ترکیبی که در خود نفس است، یعنی نفس جهت مادی و جهت تجردی دارد و خالص از ترکیبات نیست، به ویژه اینکه خود نفس قوایی دارد که به توسط هر قوه، در نفس ترکیبی ایجاد شده است.
اما فاعل و مبدأ نفس نمی تواند نفس دیگر باشد؛ چون نفس در فعل به جسم احتیاج دارد؛ پس باید در مبدأیت و فاعلیتش ذو الوضع باشد تا تأثیر کند؛ و این هم محال است.
در نتیجه از اقسام متصوّره، تنها یک فرض باقی می ماند و آن اینکه یک موجود مجردی نفس را ایجاد نماید، و آن عقل فعّال است. هذا کله علی مسلکنا.
ولیکن برهانی که شیخ برای اینکه نفس نمی تواند مبدأ نفس دیگری باشد اقامه کرده، چنین است:
اما اینکه نمی تواند افراد، یکی برای دیگری علت باشد، برای این است که افراد، در نوع متحد هستند و معنی ندارد فردی از نوع، فاعل فرد دیگری از آن نوع باشد والاّ ترجیح بلامرجّح لازم می آید.
و اما اینکه بعضی از مجموع افراد به طور مبهم نمی تواند مبدأ نفس باشد، برای اینکه این هم معنی ندارد که معلول، معین باشد، ولی علت آن در نفس الامر غیر معین باشد.
و اما اینکه بعض معین از مجموع، نمی تواند مبدأ نفس باشد؛ برای اینکه امکان ندارد برای بعض، حدی معین کرد؛ مثلاً آیا دو نفس منضمّ به یکدیگر علت می باشند، یا سه نفس به ضمیمۀ هم؟ و هکذا. و دست گذاشتن روی بعض معین چون ترجیح بلامرجّح است، محال خواهد بود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 158
اما مجموع افراد هم نمی توانند علت باشند؛ زیرا اگر مجموع سلسلۀ قبل در نفس تأثیر کردند، سپس بعد از پیدایش نفس اول، اگر در خلق و ایجاد نفس دوم، محتاج باشد که به انضمام مجموعۀ نفوس با نفس اول، نفس دوم ایجاد شود، معلوم می شود که مجموعۀ اول در خلق نفس اول کافی نبوده اند و این خلاف فرض است.
و یا اینکه می گوییم: ضرورتی ندارد که نفس اول برای ایجاد نفس دوم به مجموعۀ نفوس افزوده شود؛ در نتیجه معلوم شد که مجموع هم نمی تواند علت و مبدأ نفس باشند.
آخوند می فرماید: این معنی که از شیخ به صورت برهان نقل شده است، غلط است؛ زیرا اولاً ممکن است دو شی ء از یک نوع باشند و فردی در دیگری تأثیر کند، برای اینکه تأثیر به ماهیت نیست تا بگوییم که در ماهیت فرق ندارند؛ بلکه تأثیر به وجود است و ممکن است دو فرد در وجود از حیث ضعف و شدت مختلف باشند؛ گرچه اختلاف در ماهیت امکان ندارد.
و ثانیاً: مادامی که نفوس در حرکت هستند، از یک نوع می باشند و همۀ افراد از نوع واحدی هستند، ولی بعد به واسطۀ رسوخ ملکات و اخلاق ملکیه یا شیطانیه و یا بهیمیه و یا سبعیه، هر فرد، نوع مستقلی خواهد شد؛ در نتیجه می تواند نوعی در نوع دیگر تأثیر کند، چنانکه نوعی می تواند از نوع دیگر متأثر گردد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 159