سخنرانی

سخنرانی در جمع اعضای هیأت دولت (مردمی بودن مسئولان در نظام اسلامی)

سخنرانی

‏زمان: 7 شهریور 1361 / 9 ذی القعده 1402‏

‏مکان: تهران، جماران‏

‏موضوع: مردمی بودن مسئولان در نظام اسلامی و لزوم خدمت نمودن آنان به مردم‏

‏مناسبت: در آستانه اولین سالگرد شهادت آقایان: رجائی (رئیس جمهور) و باهنر (نخست‏‎ ‎‏وزیر)، هفته دولت‏

‏حضار: موسوی ، میر حسین (نخست وزیر) و اعضای هیأت دولت‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

مرفه نبودن متصدیان امور در نظام اسلامی

‏     ‏‏من یک نکته ای عرض می کنم و این برای این نیست که از دولت یا از ارگانهای دیگر‏‎ ‎‏تعریف کنم، این یک واقعیتی است که من عرض می کنم و شاید شماها هم مطلع هستید و‏‎ ‎‏توجه دارید.‏

‏     یکی از عنایات بزرگی که خدای تبارک و تعالی به جمهوری اسلامی و این نهضت‏‎ ‎‏اسلامی عنایت فرموده این است که متصدیان امور، چه آنهایی که در مجلس خدمت‏‎ ‎‏می کنند و چه آنهایی که در دولت خدمت می کنند، چه آنهایی که در ارتش هستند، همۀ‏‎ ‎‏اینها از آن قشر مرفه نیستند؛ از آن قشری که همه توجهشان به این است که برای خودشان‏‎ ‎‏مقام درست کنند و برای خودشان کارهایی انجام بدهند، ولو بر ضد خلق باشد.‏

‏     شما اگر توجه کنید به حکومتهائی که در تاریخ بوده است و خصوصاً در این پنجاه‏‎ ‎‏سال، ملاحظه می کنید که آنهایی که در رأس امور بودند، آنها از این «مُلک»ها و‏‎ ‎‏«سلطنه»ها و ـ عرض می کنم که ـ از این سنخ مردم و ـ به اصطلاح ـ از اشراف بودند. وقتی‏‎ ‎‏که اشراف ـ به قول خودشان ـ و اعیان و متمکنین و یال و کوپالدارها متصدی امور یک‏‎ ‎‏کشور شدند، قهراً اینها مردم را به حساب نمی آورند. این یک امر قهری است و در مقابل‏‎ ‎‏یک قدرتمند بزرگتر، از خودشان خاضع اند و در مقابل ضعفا و ملت خودشان، جابر و‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 16صفحه 442
‏ستمگر. شما اگر ملاحظه فرموده باشید، معاملۀ این دولتهایی ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ که ما داشتیم سابق، با‏‎ ‎‏مردم مقایسه کنید و معامله شان را با سفارتخانه های خارجی، اینها شخصیت خودشان را ـ‏‎ ‎‏شخصیت هم نداشتند ـ بکلی از دست می دادند. و به آن چیزی که در ذهن من است،‏‎ ‎‏یکی از سفرا ـ حالا یا سفیر انگلیس بود، یا یک جای دیگر ـ آن صدر اعظم وقت را پاشد‏‎ ‎‏گلویش را گرفت توی اتاق و زد او را به دیوار. در مقابل او، آنها سپر می انداختند، لکن در‏‎ ‎‏مقابل مردم، آن قدر به مردم ظلم می کردند و آن قدر به خیال خودشان به بزرگی و امثال‏‎ ‎‏ذلک رفتار می کردند که همه می دانید.‏

‏     وقتی بنا شد که متصدی یک امور کشوری، قشر اشراف ـ به اصطلاح خودشان ـ‏‎ ‎‏اعیان، مرفه ها و صاحب اموال و ـ نمی دانم ـ پارک و اتومبیل ها و کذا و کذا، یا آن وقت‏‎ ‎‏کالسکه ها و آن حرفها باشد، این یکی از مصیبتهای بزرگی است که در یک ملت هست.‏‎ ‎‏سر چشمۀ همۀ مصیبتهایی که ملتها می کشند این است که متصدیان امورشان از قشر مرفه‏‎ ‎‏و از اشراف و اعیان ـ به اصطلاح خودشان ـ از آنها باشد. و آنها این طور هستند، اشراف و‏‎ ‎‏اعیان این طور هستند که تمام ارزشها را به این می دانند که آنجایی که زندگی می کنند بهتر‏‎ ‎‏از دیگران باشد، آن رفتاری که مردم با آنها می کنند، رفتار عبید با موالی باشد؛ تمام‏‎ ‎‏افکارشان متوجه به این مسائل است. باید حتماً چند تا پارک داشته باشد، چند تا باغ داشته‏‎ ‎‏باشد در شمیران، در تهران، در کجا، تا اینکه بشود یک نفر آدم ـ عرض می کنم که ـ‏‎ ‎‏نخست وزیر یا یک نفر آدم وزیر کذا. و اینها وضع روحیشان، به حسب نوع، وضع‏‎ ‎‏روحیشان این طور بود که چون قدرت را، تمام ارزشها را به قدرت می دانستند، تمام‏‎ ‎‏ارزشها را به قدرت مالی می دانستند، به قدرتهای دیگر می دانستند، در مقابل قدرت‏‎ ‎‏بالاتر از خودشان خاضع و عَبد بودند، در مقابل ضعفایی که قدرت ندارند، فرمانفرما و‏‎ ‎‏حکومت بودند. این وضع طبیعی این است که یک قشر اشراف و اعیان ـ به اصطلاح‏‎ ‎‏خودشان ـ و مرفه به یک کشوری حکومت کنند و قابل اجتناب نیست این. وقتی‏‎ ‎‏حکومت آن طور شد، دیگر نمی شود این را کسی خیال کند که قابل این است که این با‏‎ ‎‏مردم چه جور باشد، از آن ور با دولتهای خارجی چه جور باشد. مقابل آنها، از باب اینکه‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 16صفحه 443
‏می دیدند آنها قدرتشان بیشتر است، خاضع بودند. هر جایی که توهّم می کردند که به‏‎ ‎‏قدرتشان یک قدرت بالاتری یک صدمه ای بزند، مقابل او لنگ می انداختند و همه جور‏‎ ‎‏تواضعی می کردند؛ برای اینکه آنجا را به دست داشته باشند. به مردم هر چه گذشت،‏‎ ‎‏گذشت و هرچه خواستند، بکنند با مردم.‏

‏     این یکی از الطاف بزرگ خدا بود که حکومت جمهوری اسلامی را و متصدیان امور‏‎ ‎‏اسلامی را از قشر مرفه و از آن اشراف و اعیان و «سلطنه»ها و «ملک»ها و اینها قرار نداد.‏‎ ‎‏و این اسباب این شد و می شود که وقتی که بناشد که یک اشخاصی زندگیشان یک‏‎ ‎‏زندگی عادی باشد و ارزش را در این زندگی هم ندانند، ارزش را به ارزش انسانی،‏‎ ‎‏ارزش اسلامی بدانند، ارزش اخلاقی بدانند، اگر یک حکومتی ارزشهایش این طور‏‎ ‎‏ارزش باشد که ارزش اسلامی باشد، بخواهد خدمت به نوع خودش بکند، خودش را‏‎ ‎‏خدمتگزار بداند، اگر دیدش این باشد، قهراً ملت با اوست و قهراً نمی تواند یک قدرت‏‎ ‎‏خارجی او را تحت تأثیر قرار بدهد. همیشه قدرت خارجی برای اینکه بر مردم مسلط‏‎ ‎‏بشود، این بالاتریها را می ترساند. آنها هم از باب اینکه تمام توجهشان به این بود که در‏‎ ‎‏بین ملت قدرتمند باشند، دارای یال و کوپال باشند، آنها را تسلیم می شد برای اینکه به‏‎ ‎‏اینها ظلم بکنند. این وضع طبیعی این جور حکومت است و وضع طبیعی حکومتی که از‏‎ ‎‏قشر غیر مرفه است، از خود این مردم درست شده، وضع طبیعی اش این است که با مردم‏‎ ‎‏باشد و خدمت بکند و ارزش را ارزش جاه و مقام نداند.‏

ارزش مقام در خدمتگزاری به مردم

‏     ‏‏شما می دانید که در جمهوری اسلامی، مقامات آن معنا که در سابق داشت از دست‏‎ ‎‏داده. نه رئیس جمهورش و نه نخست وزیرش و نه سایر وزرایش این طور نیست که خیال‏‎ ‎‏بکنند، خودشان خیال بکنند که ما یک مقام بالایی، والا مقام هستیم و ما «حضرت‏‎ ‎‏اشرف»‏‎[1]‎‏ هستیم و نمی دانم کذا. این جور نیست. آنها می بینند که ارزششان در بین‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 16صفحه 444
‏جامعه، در همه جا این است که خدمت بکنند، خدمتگزار باشند، نه ارزش به این است که‏‎ ‎‏به مردم حکومت کنند. در جمهوری اسلامی، این معنا که هم مقامات آن مقاماتی که‏‎ ‎‏سابق تخیل می شد، نیست و هم اشخاصی که متصدی امور هستند، آن اشخاصی که در‏‎ ‎‏یک خانوادۀ اشرافی بزرگ شده باشند و یک زندگی چه کرده باشند و نتوانند بسازند با‏‎ ‎‏مردم، نتوانند بسازند با یک زندگی عادی، آن طور هم نیستند.‏

‏     من فیلمی که دیشب از مرحوم رجایی‏‎[2]‎‏ گذاشته بودند و منزلش را نشان می دادند ـ‏‎ ‎‏یک دفعۀ دیگر هم مثل اینکه دیدم این را ـ بعضی از اشخاصی که پیش من بودند،‏‎ ‎‏می گفتند: ما رفتیم منزل آقای رجایی، این خوب نشان می داد، آنجا به این اندازه نیست؛‏‎ ‎‏واقع مطلب این طور نیست. این یک چیز بزرگی کانّه نشان دارد می دهد و حال آنکه ما که‏‎ ‎‏رفتیم منزلشان دیدیم که، مسئله این طور هم نیست. وقتی بنا شد که یک نفر رئیس جمهور‏‎ ‎‏شده یا یک نفر نخست وزیر است، آقا منزلش آنطوری است و وضع عادی اش‏‎ ‎‏این طوری است، این دیگر نمی شود که از یک قدرت بزرگی بترسد. برای چه بترسد؟‏‎ ‎‏این را که از او نمی گیرند. آن باید بترسد که می خواهد چپاول کند و می خواهد یک‏‎ ‎‏حکومت کذایی بکند، آن باید بترسد. اما رجایی ـ خدا رحمتش کند ـ و امثال اینها و‏‎ ‎‏باهنر‏‎[3]‎‏ و اینهایی که ما از دست دادیم، که این طور نبودند که زندگیشان جوری باشد که‏‎ ‎‏مبادا یک وقتی از دست ما برود؛ خاضع بشوند پیش دیگران و برای اینکه زندگی را‏‎ ‎‏بیشترش بکنند زورگویی کنند به مردم.‏

‏     این یک عنایتی است که خدای تبارک و تعالی به این ملت کرد، و از خود مردم، از‏‎ ‎‏خود این توده ها، از بازار ـ نمی دانم ـ از کوچه ها و خانه ها، افراد منبعث شدند و حکومت‏‎ ‎‏تشکیل دادند. وقتی از بازار، مردم حکومت را تشکیل دادند، می دانند که بازار وضعش‏‎ ‎‏چه جوری است. وقتی که از بین خود مردمی که مرفه نیستند، اینها آمدند و خودشان هم‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 16صفحه 445
‏نظیر آنها هستند، اینها به درد دل مردم می توانند برسند. من اینکه عرض می کنم‏‎ ‎‏نمی خواهم از شما تعریف کنم، برای اینکه می ترسم تعریف کنم. این برای این است که‏‎ ‎‏تنبّه بدهم؛ تنبّه بدهم به اینکه تا وضع این طوری است حکومت بر قرار است، حکومت‏‎ ‎‏اسلامی بر قرار است. تا وضع دولت، مجلس ـ نمی دانم ـ ارتش، رؤسای ارتش،‏‎ ‎‏فرماندهان؛ همه جا این وضع است که می بینیم الآن و مشاهده می کنیم، شما خوف از‏‎ ‎‏اینکه یک آسیبی این جمهوری اسلامی به آن برسد، از این خوف نداشته باشید.‏

آسیب پذیری نظام در جدایی مسئولان از مردم

‏     ‏‏شما هر چه خوف دارید، از خودتان بترسید. از اینکه مبادا ـ خدای نخواسته ـ مسیر،‏‎ ‎‏یک مسیر دیگر بشود و راه، یک راه دیگری باشد و توجه به این چیزی که الآن هست، از‏‎ ‎‏دست برود و مردمی بودن از دستتان برود. از این بترسید که اگر ـ خدای نخواسته ـ یک‏‎ ‎‏وقت این قضیه پیش آمد و شما از آن مردمی بودن بیرون رفتید و یک وضع دیگری پیدا‏‎ ‎‏کردید و خیال کردید حالایی که من نخست وزیرم، حالایی که من رئیس جمهورم،‏‎ ‎‏حالایی که من وزیر کذا هستم، باید چه و چه و چه باشم، آن وقت بدانید که آسیب‏‎ ‎‏می بینید؛ یعنی، آن وقت است که خارجیها به شما طمع می کنند.‏

‏     آنها می دانند که از چه راه باید یک کشوری را به تباهی بکشانند. آنها می دانند که باید‏‎ ‎‏از راه خود حکومت، از راه خود دولت، از راه خود مجلس، از راه خود اینها، این کارها‏‎ ‎‏را انجام بدهند. آنها می دانند که ریختن در یک کشور یا ـ  نمی دانم ـ چه کردن، با وضعی‏‎ ‎‏که این جور کشورها دارند، این نمی شود. اینها تجربه اش را در افغانستان کردند. در‏‎ ‎‏افغانستان با اینکه دولتش با آنهاست‏‎[4]‎‏ و حزبها و خیلی از حزبها شاید با آنها باشند، لکن‏‎ ‎‏چون یک توده ای دارد آنجا، توده ای که مسلمان اند، متوجه اند و مخالف با قدرتها‏‎ ‎‏هستند، چون این هست در آن، موفق نشدند به اینکه آن کاری که می خواستند، بکنند؛ هر‏‎ ‎‏روز هم رو به شکست است. اینها تجربه ها را دارند، می دانند قضیه چه جور است،‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 16صفحه 446
‏می دانند که یک ملتی که همه شان در مقابل همۀ چیزهایی که بر شان وارد می شود،‏‎ ‎‏ایستادگی کردند و می کنند، ملتی که بچۀ این قدریش ـ دیروز یک بچه ای قد این آقا‏‎ ‎‏کوچولو، به حد ده سال و اینها نبود، اینجا گریه می کرد که، ـ گریه می کرد که شما دعا کنید‏‎ ‎‏من شهید بشوم، یک ملتی این طوری ، زنش این طور، مردش این طور، پیرش آن طور،‏‎ ‎‏جوانش آن طور، اینها می دانند با این ملت نمی شود با فشار و زور و سرنیزه رفتار کرد.‏‎ ‎‏قهراً آنها می خواهند یک نقشه ای بکشند. حواسشان هم خیلی جمع است و خیلی هم‏‎ ‎‏حوصله و صبر دارند.‏

‏     آنها برای پنجاه سال دیگر، برای سی سال دیگر حالا نقشه درست می کنند. حالا نقشه‏‎ ‎‏می کشند که سی سال دیگر نتیجه بگیرند؛ یعنی، اگر ـ خدای نخواسته ـ دانشگاه ما یک‏‎ ‎‏انحرافی پیدا بکند، بعد از سی سال نتیجه اش را آنها می گیرند. اگر در دانشگاه ما یک‏‎ ‎‏اشخاص غیر اسلامی ـ امثال اینها ـ وارد بشوند، اشخاصی که انحراف دارند وارد بشوند،‏‎ ‎‏ولو حالا نتوانند کاری بکنند ـ حالا هم عجله ندارند که کاری بکنند ـ کم کم همین‏‎ ‎‏دانشگاهیها را تبلیغ می کنند، صحبت می کنند، چه می کنند، چه می کنند، هواخورشان‏‎ ‎‏می کنند؛ بالاخره هم مقدرات یک مملکت بعد از این دوره با آنهاست. آنها وقتی‏‎ ‎‏مقدرات یک دولت را و ملت را در دست گرفتند، با یک انحرافی در دست گرفتند، آن‏‎ ‎‏وقت هست که اینها نتیجه می گیرند، با دست خود اینها، نتیجه می گیرند.‏

حفظ پشتوانه مردمی توسط مسئولان

‏     ‏‏شما باید کوشش کنید همه تان، هر کس در هر وزارتخانه هست باید کوشش کند که‏‎ ‎‏اجزای این وزارتخانه، افرادی که در آن وزارتخانه هست، وضع روحی اش جوری باشد‏‎ ‎‏که با مردم بسازد. مردم باز احساس نکنند که در این وزارتخانه هم وقتی ما بخواهیم‏‎ ‎‏کارمان را به وزیر بدهیم، باید یک مدتی دم در بایستیم و یک مدتی آن مأمور و آن‏‎ ‎‏مأمور و آن مأمور، تا برسانند ما را به آنجا، آنجا هم پشت در بایستیم. نه، این وضع اگر‏‎ ‎‏یک وقت ـ خدای نخواسته ـ دیدید دارد این طور می شود، بدانید که دارید رو به تباهی‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 16صفحه 447
‏می روید، قدم دارید بر می دارید رو به تباهی. آن روزی شما قوی هستید که این بقال سر‏‎ ‎‏محله و آن مؤمن توی مسجد و آن کسی که در جاهای بزرگ و اعیان و اشراف ـ فرض‏‎ ‎‏کنید ـ هست، برای شما این طور نباشد که برای او یک کاری بکنید، برای این نکنید. اینها‏‎ ‎‏را مقدم بر آنها بدانید؛ اینهایی که شما را به وزارت رسانده اند ـ با اینکه وزارت الآن یک‏‎ ‎‏چیز مهمی نیست پیش شما ـ اینهایی که قدرتمندها را بیرون کردند، اینهایی که همۀ آن‏‎ ‎‏اشخاصی که مقدرات یک کشور در دستشان بود و ما را و شما را و همه کشور را به تباهی‏‎ ‎‏کشیده بودند، آنها را بیرون زدند، اینها را باید ما قدرشان را بدانیم؛ یعنی نگه شان داریم.‏‎ ‎‏برای خدا، برای اسلام، برای حیثیت خودتان، برای حیثیت کشورتان، باید این سر و پا‏‎ ‎‏برهنه ها را نگه شان دارید؛ اینهایی که بعد از همین که هر شهیدی شما پیدا می کنید، آن‏‎ ‎‏طور برایش تظاهرات می کنند، آن طور برایش ـ عرض بکنم ـ به سر و سینه خودشان‏‎ ‎‏می زنند، که می بینید نشان می دهند. یک همچو ملتی را باید با همین وضع نگه داشت و‏‎ ‎‏این به دست امثال شماست که این طور باقی بماند. اگر یک وقت سر خورده بشوند از‏‎ ‎‏دولت و خیال کنند که دولت دارد برای خودش یک کارهایی انجام می دهد و برای ما‏‎ ‎‏نیست و چطور، آن وقت هست که شما هر کدامتان ـ خدای نخواسته ـ از بین بروید، یک‏‎ ‎‏کسی برایتان فاتحه نمی خواند.‏

‏     شما کاری بکنید که بعد از مردنتان هم این طور وضع مردم باشد با شما؛ بعد از شهادت‏‎ ‎‏هم ـ اگر نصیبتان شد ـ مردم با شما این جور باشند. پیش خدا، این ارزش دارد. وقتی‏‎ ‎‏خدای تبارک و تعالی دید که یک جمعیتی ایستاده اند و فریاد می زنند، توی سرشان‏‎ ‎‏می زنند که رجایی چه، خدا به رجایی رحم خواهد کرد. اگر ـ خدای نخواسته ـ هم آن‏‎ ‎‏یک اشکالاتی در آن باشد، به همین، خدا رحم می کند. خوب، مؤمن، چهل تا مؤمن‏‎ ‎‏شهادت بدهند به خوبی یک کسی، خدا قبول می کند این را؛ برای اینکه یک آدمی است‏‎ ‎‏که چهل نفر مؤمن این را به خوبی شناخته اند، وقتی به خوبی شناختند، خداوند عفو‏‎ ‎‏می کند؛ فرضاً از اینکه یک جمعیتهایی این طوری بریزند در خیابان و آن طور و به سر و‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 16صفحه 448
‏سینه شان بزنند برای آنها. ارزش آقای رجایی، ارزش آقای باهنر، ارزش آقای بهشتی‏‎[5]‎‎ ‎‏و ارزش این ائمۀ جمعۀ مظلوم ما‏‎[6]‎‏ به این نبود که یک ـ مثلاً ـ دستگاهی دارد، ارزششان‏‎ ‎‏به این بود که «خودی» بودند، با مردم بودند، برای مردم خدمت می کردند، مردم احساس‏‎ ‎‏کرده بودند که اینها برای آنها دارند خدمت می کنند ولهذا آن همه تبلیغاتی که با دستهای‏‎ ‎‏فاسد بر ضد مرحوم بهشتی ـ بالخصوص ـ آنقدر کارها کردند و نسبت به مرحوم رجایی‏‎ ‎‏هم، آن آدم فاسد‏‎[7]‎‏ آنقدر پافشاری کرد و اذیت کرد، مردم اعتنایی هیچ به او نکردند و‏‎ ‎‏همان طور با آنها رفتار کردند. مردم همان طور آن تلافیهایی که در آن وقت سر آن‏‎ ‎‏مظلوم در آمد، مردم درست کردند، بعد از فوت ایشان آن طور کردند. و همۀ شما باید‏‎ ‎‏وضعتان یک همچو وضعی باشد. و من امیدوارم که همه این وضع را توجه به آن بکنید و‏‎ ‎‏حفظش بکنید. بخواهید اسلام حفظ بشود. این وضع را باید حفظ بکنید. بخواهید که‏‎ ‎‏ایران حفظ بشود. همین را باید حفظش کنید. بخواهید خودتان محفوظ بمانید. همین را‏‎ ‎‏باید حفظ کنید.‏

برخورد قاطع دولت با تخلفات

‏     ‏‏بالاخره، این وضع فعلی که شما دارید، باید رو به بهتری بروید؛ هی بروید سراغ اینکه‏‎ ‎‏یکدیگر را اسلامی کنید. اینکه من عرض کردم که باید امور، اسلامی باشد، حالا هم‏‎ ‎‏عرض می کنم: این کارهایی که شما می گویید که می روند جنگلها را خراب می کنند، اینها‏‎ ‎‏کارهای غیر اسلامی است. من می گویم باید اسلامی باشد. اگر چنانچه یک کسی تخلف‏‎ ‎‏کرد از مقررات دولت، این غیر اسلامی است، آن هم باید اسلامی بشود؛ یعنی، باید‏‎ ‎‏دولت با قدرت، آن کسی ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ که تخلف می کند از آن چیزهایی که دولت برای حفظ‏‎ ‎‏نظام دولت قرار داده است، آن را باید با قدرت جلویش را بگیرد؛ برای اینکه آن غیر‏‎ ‎‏اسلامی است، من می گویم اسلامی باید بشود. بریدن درختهای کشور را و به تباهی‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 16صفحه 449
‏کشیدن جنگلها را، این غیر اسلامی است؛ باید جلویش گرفته بشود. تخلف از مقررات‏‎ ‎‏خیابانها و رفت و آمدها، این غیر اسلامی است، باید جلویش را بگیرید. اگر یک کسی‏‎ ‎‏اعتنایی به چراغ سرخ نکرد، این غیر اسلامی عمل کرده و این را باید تعقیبش کرد و به‏‎ ‎‏دست دادگاه سپردش. حالا هم من عرض می کنم اسلامی که، اسلام که با نظم مخالف‏‎ ‎‏نیست، اصلاً اسلام می خواهد نظم حفظ بشود، نظام حفظ بشود. کلیۀ امور مربوط به‏‎ ‎‏نظام، این اسلام است. و اگر یک چیزی تخلف از نظام کرد، این بر خلاف اسلام است و‏‎ ‎‏جلوگیری لازم است.‏

ارزش انسان در توجه به تکالیف الهی

‏     ‏‏و من باز هم به آقایان عرض می کنم که توجه بکنید که مقام، شمارا نگیرد. ارزش‏‎ ‎‏انسانی انسان به مقام نیست، به این نیست که من نخست وزیرم، من رئیس جمهورم، من‏‎ ‎‏رئیس مجلسم، من وکیل مجلسم؛ اینها ارزش نیست. ارزش انسان به این است که توجه‏‎ ‎‏بکند که چه باید در مقابل خدای تبارک و بندگان خدای تبارک وتعالی بکند، چه تکلیفی‏‎ ‎‏انسان دارد در مقابل خدا و در مقابل بندگان خدا که از خدا هستند؛ این ارزش است.‏‎ ‎‏مادامی که شما این ارزش را حفظ بکنید، ارزش اسلامی و انسانی را حفظ کرده اید. و اگر‏‎ ‎‏از این، انحراف حاصل بشود، شما هر مقامی پیدا کنید؛ در علم بشوید بالاترین علما، در‏‎ ‎‏زهد هم هر چه می شوید، بشوید، اما ارزش را از دست داده باشید، شما نه پیش خدا‏‎ ‎‏دیگر ارزش دارید، نه پیش خلق خدا. باید فکر این معنا ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ بکنید که خدمت کنید به‏‎ ‎‏کشور، خدمت کنید به ملت که بعد از خود شما ـ که ان شاء الله ـ حالا طولانی باقی می مانید‏‎ ‎‏ـ مثل مرحوم رجایی که مردم این طور برایش به سر و سینه می زنند، مردم شهادت فعلی و‏‎ ‎‏عملی بدهند بر اینکه شما خوبید تا خدای تبارک وتعالی در محضرش شما را قبول کند؛‏‎ ‎‏برای اینکه آدمی بوده است که یک عده ای شهادت دارند می دهند، عملاً توی سرشان‏‎ ‎‏می زنند از رفتن او . این شهادت فعلی است بر اینکه این آدم مقبول است و خدای تبارک‏‎ ‎‏و تعالی همین طور قبول می کند و اگر گناهی هم داشته باشید، به همین می گذرد خدای‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 16صفحه 450
‏تبارک و تعالی.‏

‏     و من امیدوارم که شما همه تان همان طوری که سیرۀ انبیا بوده است ‏‏[‏‏باشید؛‏‏]‏‏ که سیرۀ‏‎ ‎‏انبیا برای این بوده است که در مقابل طاغوت محکم می ایستادند و در مقابل ضعفا و فقرا‏‎ ‎‏و مستضعفین و مستمندان فروتن بودند؛ آن طوری که وقتی عرب وارد می شود در مسجد‏‎ ‎‏رسول الله ، می گوید: کدام یکتان ‏‏[‏‏رسول خدا‏‎ ‎‏]‏‏هستید؟ در وقتی که رسول الله آن وقت‏‎ ‎‏[‏‏در رأس‏‏]‏‏ حکومت بود، آن وقت در مدینه بودند، در مدینه تشکیل حکومت بود‏‎ ‎‏بساط، لکن وضعش این طوری بود. از آن طرف، در مقابل هیچ قدرتی خاضع نبود،‏‎ ‎‏برای اینکه او خدا را می دید. کسی که توجه دارد به اینکه قدرت هر چه هست مال خدای‏‎ ‎‏تبارک و تعالی است و دیگران هیچ نیستند، این دیگر نمی تواند خاضع بشود در مقابل‏‎ ‎‏یک قدرتمندی.‏

وارستگیهای اخلاقی شهید مدرس

‏     ‏‏شما ملاحظه کرده اید، تاریخ مرحوم مدرس را دیده اید: یک سید خشکیدۀ لاغرِ‏‎ ‎‏ـ عرض می کنم ـ لباس کرباسی ـ که یکی از فحشهایی که آن شاعر به او داده بود، همین‏‎ ‎‏بود که تنبان کرباسی پوشیده ـ یک همچو آدمی در مقابل آن قلدری که هر کس آن وقت‏‎ ‎‏را ادراک کرده می داند که زمان رضاشاه غیر زمان محمد رضا شاه بود. آن وقت یک‏‎ ‎‏قلدری بود که شاید تاریخ ما کم مطلع بود، در مقابل او همچو ایستاد، در مجلس، در‏‎ ‎‏خارج که یک وقت گفته بود: سید چه از جان من می خواهی؟ گفته بود که می خواهم که‏‎ ‎‏تو نباشی، می خواهم تو نباشی! این آدم که ـ من درس ایشان یک روز رفتم ـ می آمد در‏‎ ‎‏مدرسۀ سپهسالار ـ که مدرسۀ شهید مطهری است حالا ـ درس می گفت ـ من یک روز‏‎ ‎‏رفتم درس ایشان ـ مثل اینکه هیچ کاری ندارد، فقط طلبه ای است دارد درس می دهد؛‏‎ ‎‏این طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود‏‎ ‎‏که باید حالا بروند مجلس و آن بساط را درست کند. از آنجا ـ پیش ما ـ رفت مجلس. آن‏‎ ‎‏وقت هم که می رفت مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب می بردند. من مجلس‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 16صفحه 451
‏آن وقت را هم دیده ام. کانَّهُ مجلس منتظر بود که مدرس بیاید؛ با اینکه با او بد بودند، ولی‏‎ ‎‏مجلس کانَّهُ احساس نقص می کرد وقتی مدرس نبود. وقتی مدرس می آمد، مثل اینکه‏‎ ‎‏یک چیز تازه ای واقع شده. این برای چه بود؟ برای اینکه یک آدمی بود که نه به مقام‏‎ ‎‏اعتنا می کرد و نه به دارایی و امثال ذلک؛ هیچ اعتنا نمی کرد؛ نه مقامی او را جذبش‏‎ ‎‏می کرد، ‏‏[‏‏نه دارایی‏‏]‏‏ ایشان وضعش این طور بود که ـ برای من نقل کردند این را که ـ‏‎ ‎‏داشت قلیان خودش را چاق می کرد. خودش این طور بود. فرمانفرمای آن روز ـ حالا که‏‎ ‎‏من می گویم «فرمانفرما»، شما به ذهنتان نمی آید که یعنی چه ـ فرمانفرمای آن روز وارد‏‎ ‎‏شده بود منزلش. گفته بود که به او، حضرت والا، من قلیان را آبش را می ریزم، تو این را،‏‎ ‎‏آتش سرخ کن را درست کن یا بعکس. از اینجا، همچو او را کوچک می کرد که دیگر نه،‏‎ ‎‏طمع دیگر نمی توانست بکند. وقتی این طور با او رفتار کرد که بیا این آتش سرخ کن را‏‎ ‎‏گردش بده، آن آدمی که همه برایش تعظیم می کردند، همه برایش چه می کردند، این‏‎ ‎‏وقتی این طوری می رسیده، این شخصیتها را این طوری از بین می برد که مبادا طمع کند‏‎ ‎‏که از ایشان چیزی بخواهد.‏

‏     من بودم آنجا که یک کسی یک چیزی نوشته بود. زمان قدرت رضاشاه، زمانی که آن‏‎ ‎‏وقت باز شاه نبود ـ آن وقت یک قلدر نفهمی بود که هیچ چیز را ابقا نمی کرد ـ یک کسی‏‎ ‎‏آمد گفت: من یک چیزی نوشتم برای عدلیه، شما بدهید ببرند پیش حضرت اشرف که ـ‏‎ ‎‏یک همچو تعبیرهایی ـ که ببینند. گفت: رضاخان، که باز نمی داند اصلش عدلیه را با‏‎ ‎‏«الف» می نویسند یا با «ع» می نویسند؛ من بدهم این را او ببیند؟ نه اینکه این را در غیاب‏‎ ‎‏می گفت، در حضورشان هم می گفت. این جوری بود وضعش.‏

‏     این چه بود؟ برای اینکه وارسته بود، وابسته به هواهای نفس نبود، ‏اتخذ الهَهُ هَویهُ‎[8]‎‎ ‎‏نبود. این، هوای نفسانی خودش را اله خودش قرار نداده بود، این اله خودش را خدا قرار‏‎ ‎‏داده بود. این برای مقام و برای جاه و برای وضعیت کذا نمی رفت عمل بکند، او برای‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 16صفحه 452
‏خدا عمل می کرد. کسی که برای خدا عمل می کند، وضع زندگی اش هم آن است، دیگر‏‎ ‎‏از آن وضع بدتر که دیگر نمی شود برایش . برای چه دیگر چه بکند؟ از هیچ کس هم‏‎ ‎‏نمی ترسید. وقتی که رضاشاه ریخت به مجلس که فریاد می زدند آن قلدرهای اطرافش که‏‎ ‎‏زنده باد کذا و زنده باد کذا، مدرس رفت ایستاد و گفت که مرده باد کذا، زنده باد خودم.‏‎ ‎‏خوب، در مقابل او، شما نمی دانید حالا، در مقابل او ایستادن یعنی چه و او ایستاد. این‏‎ ‎‏برای این بود که از هواهای نفسانی آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود.‏

وارستگی انسان در رهایی از وابستگیها

‏     ‏‏تمام وابستگیها منشأش وابستگی ای است که انسان به خودش دارد. تمام وابستگیها از‏‎ ‎‏خود آدم پیدا می شود. وقتی انسان وابسته است، نفسش وابسته است به جهاتی که مال‏‎ ‎‏خودش است، به نفسیت خودش، به وضعیت خودش، این تمام وابستگیهایی که در‏‎ ‎‏خارج هم برایش پیدا می شود، منشأش اینجاست. وقتی این وابستگی باشد، اگر بخواهند‏‎ ‎‏برایش تحمیل کنند، چون این وابستگی هست، تحمیل می کند، قبول می کند. وقتی ببینند‏‎ ‎‏یک چیزی با این آمالی که دارد مخالف است، اگر نکند، یک وقت به هم می خورد، این‏‎ ‎‏خاضع خواهد شد. اگر انسان از این وابستگی وارسته شد، آزاد شد از این، این دیگر آزاد‏‎ ‎‏است، این دیگر از کسی نمی ترسد؛ همۀ قدرتهای عالم جمع بشوند، این نمی ترسد؛ برای‏‎ ‎‏اینکه آخرش این است که من از بین می روم، دیگر بالاتر از این که نیست؛ همانی که الآن‏‎ ‎‏ملت ما دنبالش دارند می روند که بیایید دعا کنید من شهید بشوم. روزی چند نفر شاید من‏‎ ‎‏اینجا بعضی روزها می بینم که می گویند که دعا کنید من شهید بشوم. من می گویم: دعا‏‎ ‎‏می کنم شما پیروز بشوید، ان شاء الله .‏

‏     ان شاء الله خداوند همۀ شما را موفق کند، مؤید کند و همۀ آن اشخاصی ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ که به‏‎ ‎‏شهادت رسیدند و برای این ملت خدمت کردند ‏‏[‏‏رحمت کند؛‏‏]‏‏ مثل مرحوم رجایی که‏‎ ‎‏این روز، این روزها سالش است؛ مرحوم باهنر و دیگر اشخاصی که از همین قبیل بودند و‏‎ ‎‏رفتند از دست ما. و البته ما خیلی ضرر دیدیم، لکن باز همان مسئله است. جانشین آنها‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 16صفحه 453
‏برای این بود که ملت بود، مردم بودند، اعیان و اشراف نبودند. آن وقت اگر یک نخست‏‎ ‎‏وزیر را می کشتند، یک بساطی می شد؛ شاه مردگی همان و به هم ریختن سر تا سر ایران‏‎ ‎‏[‏‏همان‏‏]‏‏ این طور بود. تا شاه مردگی می شد، سر تا سر ایران به هم می خورد. حالا رئیس‏‎ ‎‏جمهورش نباشد، خوب، نبود، یکی دیگر بسم الله ... : «همۀ ایران بهشتی است».‏‎[9]‎‎ ‎‏خوب، مردم طرحشان این است که بهشتی از خود ماست، یک چیز خارجی نیست، از‏‎ ‎‏خارج یک چیزی صادر نکرده ایم، وارد نکرده ایم؛ از خود ما هست خود ما یکی مان‏‎ ‎‏رفت، یکی دیگر می آید. رجایی رفت، یکی دیگر می آید؛ آن هم برود، یکی دیگر‏‎ ‎‏می آید. هر کدام از ماها و شماها بروند، یکی دیگر می آید. این جوری است وضع ایران‏‎ ‎‏امروز. و این وضع را باید ما حفظ کنیم، دعا کنیم که خداوند این وضع را برای ما حفظ‏‎ ‎‏کند. و با حفظ این ، هر یک از ما از بین برویم، جا داریم. و عوض داریم؛ می آیند جایش‏‎ ‎‏را پر می کنند. و اگر این طور نباشد، یک وقتی به طور سابق بشود، دیگر آنجا جوری‏‎ ‎‏است که وقتی یکی رفت، به هم می خورد اوضاع. خدا ان شاء الله همۀ شما را حفظ کند و‏‎ ‎‏همۀ ما را موفق کند که به احکام اسلام عمل کنیم و وزارتخانه هایمان را اسلامی کنیم.‏‎ ‎‏افراد اگر چنانچه ـ خدای نخواسته ـ منحرف اند، این افراد منحرف را نصیحت کنیم؛ اگر‏‎ ‎‏نمی شود، عوض کنیم. و لازم نیست که هر منحرفی اینجا باشد؛ خوب، برود یک کار‏‎ ‎‏دیگری بکند. ان شاءالله موفق و مؤید باشید.‏

‎ ‎

صحیفه امامجلد 16صفحه 454

  • ـ «حضرت اشرف» ، لقب و عنوانی بود که بویژه در زمان سلسلۀ قاجار به صدر اعظم ها نخست وزیرها می دادند.
  • ـ اشاره است به فیلمی که از خانۀ محقر شهید رجایی تهیه کرده بودند. این فیلم چند روز قبل از شهادتش ـ زمانی که رئیس جمهور ایران بود در تلویزیون به نمایش در آمد.
  • ـ شهید محمدجواد باهنر.
  • ـ اتحاد جماهیر شوروی سابق.
  • ـ شهید سید محمد حسینی بهشتی.
  • ـ شهیدان: قاضی طباطبایی، مدنی، صدوقی، دستغیب و اشرفی اصفهانی.
  • ـ ابوالحسن بنی صدر.
  • ـ سورۀ فرقان، آیۀ 43: «هوای نفسانی خود را به خدایی گرفته است».
  • ـ اشاره است به شعار مردم در تشییع پیکرهای شهید بهشتی و یارانش:   امریکا در چه فکریه       ایران پر از بهشتیه