نامه

نامه اخلاقی به خانم فاطمه طباطبایی (پرهیز از استغراق در اصطلاحات)

نامه

‏زمان: آذر 1365 / ربیع الاول 1407‏‎[1]‎

‏مکان: تهران، جماران‏

‏موضوع: لزوم توجه به حقایق و پرهیز از استغراق در اصطلاحات و اعتبارات‏

‏مخاطب: طباطبایی، فاطمه‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

‏فاطی عزیزم‏

‏     بالأخره بر من نوشتن چند سطر را تحمیل کردی و عُذر پیری و رنجوری و گرفتاری ها‏‎ ‎‏را نپذیرفتی.‏

‏     اکنون از آفات پیری و جوانی سخن را آغاز می کنم که من هر دو مرحله را درک کرده‏‎ ‎‏یا بگو به پایان رسانده ام، و اکنون در سراشیبی برزخ یا دوزخ با عُمّال حضرت‏‎ ‎‏مَلَک الموت دست به گریبان هستم، و فردا نامه سیاهم بر من عرضه می شود و مُحاسبه‏‎ ‎‏عمر تباه شده ام را از خودم می خواهند و جوابی ندارم جُز امید به رحمت آن که ‏وَسِعَتْ‎ ‎رَحْمَتُهُ کُلَّ شَیْءٍ‎[2]‎‏ و ‏لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحمَةِ الله اِنَّ الله یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً‎[3]‎‏ را بر ‏رَحْمَةً لِلْعالَمِین‎[4]‎‏ نازل‏‎ ‎‏فرموده است.‏

‏     گیرم مشمول این نحو آیات کریمه شوم لکن عروج به حریم کبریا و صعود به جوار‏‎ ‎‏دوست و ورود به ضیافت الله که باید با قدم خود به آن رسید چه می شود. در جوانی که‏‎ ‎‏نشاط و توان بود با مکاید شیطان و عامل آن که نفس امّاره است سرگرم به مفاهیم و‏‎ ‎‏اصطلاحات پُرزرق و برقی شدم که نه از آن ها جمعیّت حاصل شد نه حال، و هیچ گاه‏‎ ‎‏درصدد به دست آوردن روح آنها و برگرداندن ظاهر آنها به باطن و ملک آنها به‏

صحیفه امامجلد 20صفحه 164
‏ملکوت برنیامدم و گفتم:‏

‏از قیل و قال مدرسه ام حاصلی نشد              جُز حرف دلخراش پس از آن همه خروش‏

‏ ‏

‏     چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرو رفتم و به جای رفع حُجب به جمع کُتب‏‎ ‎‏پرداختم که گویی در کون و مکان خبری نیست جُز یک مُشت ورق پاره که به اسم علوم‏‎ ‎‏انسانی و معارف الهی و حقایق فلسفی طالب را که به فطرت الله مفطور است از مقصد‏‎ ‎‏بازداشته و در حجاب اکبر فرو برده.‏

‏     اسفار اربعه‏‎[5]‎‏ با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت نه از فتوحات‏‎[6]‎‎ ‎‏فتحی حاصل و نه از فُصوص الحِکَم‏‎[7]‎‏ حکمتی دست داد، چه رسد به غیر آنها که خود‏‎ ‎‏داستان غم انگیز دارد.‏

‏     و چون به پیری رسیدم در هر قدم آن مُبتلا به استدراج شدم تا به کهولت و مافوق آن‏‎ ‎‏که الآن با آن دست به گریبانم ‏وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً‎[8]‎‏ و چون‏‎ ‎‏دخترم از این مرحله فرسنگ ها دوری و طعم آن را نچشیدی که خدایت به آن برساند با‏‎ ‎‏حذف عوارض آن، از من توقع نوشتار و گفتار آن هم نظم و نثر به هم آمیخته می کنی و‏‎ ‎‏ندانی که من نه نویسنده ام و نه شاعر و نه سخن سرا.‏

‏     و تو ای دختر عزیزم که غوره نشده حلوا شدی بدان که یک روزی خواهی بر جوانی‏‎ ‎‏که به همین سرگرمی ها یا بالاتر از آن از دستت رفت همچون من عقب مانده از قافلۀ‏‎ ‎‏عُشاق دوست، خُدای نخواسته بار سنگین تأسّف را به دوش می کشی. پس از این پیر‏

صحیفه امامجلد 20صفحه 165
‏بینوا بشنو که این بار را به دوش دارد و زیر آن خم شده است، به این اصطلاحات که دام‏‎ ‎‏بزرگ ابلیس است بسنده مکن و در جستجوی او ـ جلّ و علا ـ باش، جوانی ها و عیش و‏‎ ‎‏نوش های آن بسیار زودگذر است که من خود همۀ مراحلش را طی کردم و اکنون با‏‎ ‎‏عذاب جهنّمی آن دست به گریبانم و شیطان درونی دست از جانم بر نمی دارد تا ـ پناه به‏‎ ‎‏خدای تعالی ـ آخر ضربه را بزند. ولی یأس از رحمت واسعۀ خداوند خود از کبائر عظیم‏‎ ‎‏است،‏‎[9]‎‏ و خدا نکند که معصیت کاری، مُبتلای به آن شود.‏

‏    ‏‏گویند حجّاج بن یُوسف ـ آن جنایتکار تاریخ ـ در آخر عمرش گفته است که خدایا‏‎ ‎‏مرا بیامرز، گرچه می دانم همه می گویند نمی آمرزی، و شافعی‏‎[10]‎‏ که این را شنید گفت: اگر‏‎ ‎‏چنین گفته شاید، و من ندانم که آن شقی توفیق چنین امری را پیدا کرده یا نه.‏‎[11]‎‏ و می دانم‏‎ ‎‏که از هر چه بدتر یأس است و تو ای دخترم مغرور به رحمت مباش که غفلت از دوست‏‎ ‎‏کنی و مأیوس مباش که خَسِرالدنیا و الآخره شوی.‏

‏     خداوندا! به حق اصحاب پنج گانه کسا، احمد و فاطی و حسن و رضا (یاسر) و علی را‏‎ ‎‏که از دودمان رسول گرامی و وصیّ اویند و به این افتخار می کنم و می کنند، از شرور‏‎ ‎‏شیطانی و هواهای نفسانی مصون دار، در اینجا کلام من ختم شد و حُجّت حق بر من‏‎ ‎‏تمام، والسلام.‏

‏     اینک چون تو با اصرار خاص به خودت از من شعر خواستی باید به حق بگویم که نه‏‎ ‎‏در جوانی که فصل شعر و شعور است و اکنون سپری شده، و نه در فصل پیری که آن را هم‏‎ ‎‏پشت سر گذاشته ام، و نه در حال ارذل العُمُر‏‎[12]‎‏ که اکنون با آن دست به گریبانم قدرت‏‎ ‎‏شعرگویی نداشتم، گویند کسی گفت که من قوّه ام در جوانی و پیری فرق نکرده، زیرا این‏‎ ‎‏سنگ را نه در جوانی توانسته ام بلند کنم و نه در پیری، من نیز همین را می گویم که من در‏

صحیفه امامجلد 20صفحه 166
‏شعر و ادب فرقی نکردم که در جوانی شعر نتوانستم گفتن و نیز در پیری.‏

‏اینک گویم:‏

‏شاعر اگر سعدی شیرازی است            بافته های من و تو بازی است‏

‏ ‏

‏     اکنون که با شعر نمی توانم، با مِعر تو را بازی دهم و به اصرارت جامۀ عمل پوشم.‏

‏احمد است از مُحمّد مختار                      که حمیدش نگاهدار بُوَد‏

‏فاطی از عرش بطن فاطمه                 است‏‎ ‎‏فاطِر آسمانش یار بُوَد‏

‏حسن این میوۀ درخت                    حسن‏‎ ‎‏محسِنش یار پایدار بُوَد‏

‏یاسر از آل پاک سبطین است                    سرّ احسان وِرا نثار بُوَد‏

‏علی از بوستان آل علی است                   علی عالیش شعار بُوَد‏

‏پنج تن از سُلالۀ احمد                     شافع جُمله هشت و چار بُوَد‏

‏دخترم شعر تازه خواست ز من                  مِعر گفتم که یادگار بُودَ‏

‏ ‏

‏باز شعر خواستی و باز هم شعر، این هم پریشان گویی دیگر:‏

‏عاشقم عاشق و جُز وصل تو درمانش نیست            کیست زین آتش افروخته در جانش نیست‏

‏جُز تو در محفل دلسوختگان ذکری نیست             این حدیثی است که آغازش و پایانش نیست‏

‏راز دل را نتوان پیش کسی باز نمود                     جُز بر دوست که خود حاضر و پنهانش نیست‏

‏با که گویم که به جز دوست نبیند                         هرگز‏‎ ‎‏آنکه اندیشه و دیدار، بفرمانش نیست‏


صحیفه امامجلد 20صفحه 167
‏گوشه چشم گُشا بر من مسکین بنگر                 ناز کُن ناز که این بادیه سامانش نیست‏

‏سرِ خُم باز کُن و ساغر لبریزم ده                       که به جز تو سرِ پیمانه و پیمانش نیست‏

‏نتوان بست زبانش ز پریشان گویی‏‎ ‎‏                 آنکه در سینه به جز قلب پریشانش نیست‏

‏پاره کُن دفتر و بشکن قلم و دَم  دربند      که کسی نیست که سرگشته و حیرانش نیست‏

صحیفه امامجلد 20صفحه 168

  • ـ تاریخ صحیح این نامه ربیع الثانی 1407 است که در چاپهای بعد اصلاح و در سیر تاریخی خود قرار خواهد گرفت.
  • ـ رحمت او خدا همه چیز را فرا گرفته. بحارالأنوار 91: 396.
  • ـ سورۀ زُمَر، آیۀ 53: «هرگز از رحمت خدا ناامید نباشید، بدرستیکه خداوند همه گناهان را خواهد بخشید».
  • ـ سورۀ انبیا، آیۀ 107: «و ما أرسلناک إلاّ رحمة للعالمین» و ای رسول ما، تو را نفرستادیم مگر آن که رحمت برای اهل عالم باشی.
  • ـ اشاره است به کتاب «الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیّة الأربعة» تألیف صدرالدّین محمّد بن ابراهیم شیرازی ملقّب به «صدرالمتألّهین» و معروف به «ملاّصدرا» که در سال 1050 ه. ق. درگذشت.
  • ـ اشاره است به کتاب «الفتوحات المکّیّه» تألیف أبی عبداللّه محمّد بن علی معروف به محی الدّین بن عربی که در سال 638 ه .ق. درگذشت.
  • ـ اشاره است به کتاب «فصوص الحکم» تألیف محی الدّین ابن عربی.
  • ـ سورۀ حج، آیۀ 5 و سورۀ نحل، آیۀ 70: «بعضی از شما را به سالخوردگی می رساند تا هر چه را که آموخته است از یاد ببرد.
  • ـ قال أبو عبداللّهع: «إنّ من الکبائر ... الیأس من روح اللّه ...» و قال: «الکبائر: القُنُوط من رحمة اللّه، و الیأس من روح اللّه ...». اُصول کافی 2: 278 و 280 / 4 و 10.
  • ـ محمد بن ادریس شافعی، یکی از ائمۀ مذاهب چهارگانۀ اهل سنّت.
  • ـ إحیاء العلوم الدین، 4: 697.
  • ـ سالخوردگی و فرتوتی.