همراه با امام در هجرت به پاریس

‏ ‏□ همراه با امام در هجرت به پاریس

‏هجرت سرنوشت‌ساز امام خمینی از نجف به پاریس،‏‎ ‎‏آغاز فصل فروپاشی ارکان رژیم سلطنتی در ایران و بصدا‏‎ ‎‏آورندۀ زنگهای شکست آمریکا در حساسترین و امن‌ترین‏‎ ‎‏پایگاهش بود. در این هجرت و ماجرای شگفت نیز، «احمد»‏‎ ‎‏مشاور و همراه پدر بود. و این نقش تا بدان حد آشکار و مؤثر‏‎ ‎‏ بوده است که حضرت امام خمینی – سلام‌الله علیه – حتی در‏‎ ‎‏وصیتنامه جاودانۀ خویش نیز از آن یاد کرده و تصریح‏‎ ‎‏می‌فرماید که تنها مشاورِ آن حرکت تاریخی و تاریخ‏‎ ‎

کتابمهاجر قبیله ایمان نگاهی به زندگی نامه یادگار امام حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 106
‏ساز، «احمد» بوده است. در اینجا فرازهایی از چگونگی‏‎ ‎‏هجرت امام به پاریس را از زبان همراهِ همیشگیِ امام، نقل‏‎ ‎‏می‌کنیم که در قسمتی از خاطرات شنیدنی‌اش از آن هجرت‏‎ ‎‏بزرگ می‌گوید:‏

107

‏ ‏

‏ ‏‏«علت هجرت امام به پاریس، به جریاناتی که چند ماهی‏‎ ‎‏قبل از این تصمیم روی داد، برمی‌گردد. با اوج‌گیری مبارزات‏‎ ‎‏مردم ایران، دو دولت ایران و عراق در جلساتی متعدد که در‏‎ ‎‏بغداد تشکیل گردید، به این نتیجه رسیدند که فعالیت امام نه‏‎ ‎‏تنها برای ایران که برای عراق هم خطرناک شده است. توجه‏‎ ‎‏مردم عراق به امام، و شور و احساسات زائرین ایرانی چیزی‏‎ ‎

کتابمهاجر قبیله ایمان نگاهی به زندگی نامه یادگار امام حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 107
‏نبود که عراق بتواند به آسانی از کنار آن بگذرد. و بدین جهت‏‎ ‎‏برادر عزیزمان آقای دعائی را خواستند تا خیلی روشن نظرات‏‎ ‎‏شورای انقلاب کشور عراق را به عرض امام برساند. آقای‏‎ ‎‏دعائی نظرات عراق را برای حضرت امام بیان داشت که‏‎ ‎‏ملخص آن عبارت است از:‏

‏1 – حضرتعالی چون گذشته می‌توانید در عراق به زندگی‏‎ ‎‏عادی خود ادامه دهید ولی از کارهای سیاسی‌ای که باعث‏‎ ‎‏تیرگی روابط ما با ایران می‌گردد، خودداری نمایید. ‏

‏2 – در صورت ادامۀ کارهای سیاسی باید عراق را ترک‏‎ ‎‏کنید.‏

‏تصمیم امام، معلوم بود. رو کردند به من و فرمودند:‏‎ ‎‏«گذرنامۀ من و خودت را بیاور» و من چنین کردم. آقای دعائی‏‎ ‎‏عازم بغداد شد ولی از گذرنامه‌ها خبری نشد. ‏

‏چندی بعد سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق‏‎ ‎‏خدمت امام رسید و مطالبی در ارتباط با روابط ایران و عراق،‏‎ ‎‏اوضاع عراق و منطقه و گزارشاتی از این دست را به عرض‏‎ ‎‏امام رسانید، ولی در خاتمه چیزی بیشتر از پیغام قبلشان‏‎ ‎‏نداشت. امام خیلی صحبت کردند که متأسفانه ضبط نشد؛‏‎ ‎‏مثلاً فرمودند: «من هر کجا بروم و فرشم را (اشاره به زیلوی‏‎ ‎‏افشار) پهن کنم، منزلم است.» و یا گفتند: «من از آن آخوندها‏‎ ‎‏نیستم که تنها به خاطر زیارت، دست از تکلیفم بردارم.» و از‏‎ ‎‏این قبیل...‏


کتابمهاجر قبیله ایمان نگاهی به زندگی نامه یادگار امام حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 108
‏برادرم دعائی به بغداد احضار شد و تصمیم آخر فرماندهی‏‎ ‎‏عراق مبنی بر اخراج امام به او گفته شد و در مراجعت،‏‎ ‎‏گذرنامه‌ها را به همراه داشت.‏

‏با اجازۀ امام، تصمیم معظم‌له مبنی بر سفر به کویت، به‏‎ ‎‏دوستان نزدیکمان در نجف گفته شد؛ به 7 – 8 نفر از‏‎ ‎‏خصوصی‌ترین افراد. بلافاصله دو دعوتنامه برای من و امام‏‎ ‎‏توسط یکی از دوستانمان در کویت تهیه شد. (نام فامیل ما‏‎ ‎‏مصطفوی است، لذا دولت کویت تشخیص نداده بود). سه‏‎ ‎‏ماشین سواری تهیه شد و فردای آن روز بعد از نماز صبح‏‎ ‎‏حرکت کردیم. در یکی از ماشینها، من و امام و در دو تای‏‎ ‎‏دیگر دوستان نزدیک...‏

‏زمانی که می‌خواستیم سوار ماشین شویم، در تاریکی‏‎ ‎‏مردی غیر معمم نظرم را جلب کرد؛ دقیق شدم، آقای دکتر‏‎ ‎‏یزدی بود. او برای گرفتن پیامی از امام برای انجمن‌های‏‎ ‎‏اسلامی ایران در کانادا و آمریکا آمده بود که مواجه با این‏‎ ‎‏وضع شد. تا آن لحظه او به هیچ وجه از جریان مهاجرت امام‏‎ ‎‏اطلاع نداشت. دکتر هم سوار یکی از آن دو ماشین شد...‏‎ ‎‏صبحانه در یک قهوه‌خانه صرف شد: نان و پنیر و چای. نماز‏‎ ‎‏ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد...‏

‏از مرکز شخصی آمد که خلاصۀ صحبت یکساعته‌اش‏‎ ‎‏این بود که ورود ممنوع!‏

‏بازگشتیم؛ عراقیها منتظرمان، اهلاً و سهلاً. از دو بعد از‏‎ ‎

کتابمهاجر قبیله ایمان نگاهی به زندگی نامه یادگار امام حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 109
‏ظهر تا 11 شب معطلمان کردند. مرحوم املایی با زرنگی‏‎ ‎‏خاص خودش، روانۀ بصره شد و نجفیها را از چند و چون‏‎ ‎‏قضیه آگاه ساخت و با مقداری نان و پنیر و کتلت و از این‏‎ ‎‏قبیل چیزها برگشت. امام شدیداً خسته شده بودند و من برای‏‎ ‎‏ایشان شدیداً متأثر بودم. امام از قیافۀ من فهمیدند که من از‏‎ ‎‏این که ایشان را این همه معطل کردند، ناراحتم. گفتند: «تو از‏‎ ‎‏این قضایا ناراحت می‌شوی؟» گفتم: «برای شما شدیداً‏‎ ‎‏ناراحتم.» گفتند: «ما هم باید مثل بقیه در مرزها بلا سرمان‏‎ ‎‏بیاید تا یکی از هزارها ناراحتی‌ای که بر سر برادران‌مان‏‎ ‎‏می‌آید لمس کنیم؛ محکم باش.» گفتم: «چشم».‏

‏در حالی که ما توی اطاق کثیف [در مرز کویت و عراق]‏‎ ‎‏گِرد امام، که دراز کشیده بودند، جمع شده بودیم، تفألی به‏‎ ‎‏قرآن زدم: ‏«اذهب الی فرعون انه طغی، قال رب اشرح لی‎ ‎صدری و یسّرلی امری»‏ باور کنید که نیروی تازه‌ای گرفتم...‏‎ ‎‏چهار نفری عازم بصره شدیم. در هتلی نسبتاً خوب و تمیز،‏‎ ‎‏شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اطاق، آقایان‏‎ ‎‏فردوسی و املایی در اطاق دیگر. با تمام خستگی‌ای که امام‏‎ ‎‏داشتند، بعد از سه ساعت استراحت، برای نماز شب بلند‏‎ ‎‏شدند. ‏

‏نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز، از تصمیمشان‏‎ ‎‏جویا شدم. گفتند: «سوریه» گفتم: «اگر راه ندادند، اگر آنها‏‎ ‎‏هم برخوردی مثل کویت کردند، بعد کجا؟» کشورهای‏‎ ‎

کتابمهاجر قبیله ایمان نگاهی به زندگی نامه یادگار امام حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 110
‏همسایه یکی یکی بررسی شد، کویت که نگذاشت، شارجه و‏‎ ‎‏دوبی و از این قبیل به طریق اولی نمی‌گذارند، عربستان که‏‎ ‎‏مرتب فحش می‌داد، افغانستان و پاکستان که نمی‌شد؛‏‎ ‎‏می‌ماند سوریه، و امام درست تصمیم گرفته بودند ولی‏‎ ‎‏بی‌گدار به آب نمی‌شد زد؛ می‌بایست وارد کشوری شد که‏‎ ‎‏ویزا نخواهد و از آن‌جا با مقامات سوری تماس گرفته شود که‏‎ ‎‏آیا حاضرند بدون هیچ شرطی ما را بپذیرند یعنی امام به هیچ‏‎ ‎‏وجه محدود نگردند. چرا که اگر محدودیت بود، عراق که‏‎ ‎‏منزلمان بود. فرانسه را پیشنهاد کردم، زیرا توقف کوتاهمان در‏‎ ‎‏فرانسه می‌توانست مثمر ثمر باشد و امام می‌توانستند بهتر‏‎ ‎‏مطالبشان را به دنیا برسانند؛ امام پذیرفتند. خوابیدیم.‏

‏ساعت 8 صبح به مأموران عراقی گفتم: می‌خواهیم برویم‏‎ ‎‏بغداد. گفتند: می‌توانید برگردید نجف. گفتم نمی‌رویم.‏‎ ‎‏ساعتی بعد آمدند که مرکز می‌گوید تصمیمتان چیست؟‏‎ ‎‏گفتم: «پاریس»...‏

‏شب را در بغداد بودیم؛ دوستانمان را دوباره دیدیم. امام‏‎ ‎‏همان شب برای زیارت به کاظمین(ع) مشرف شدند؛‏‎ ‎‏احساسات مردم عجیب بود؛ صبح به فرودگاه رفتیم. هواپیما را‏‎ ‎‏معطل کردند. دو ساعت تأخیر داشت، جمبوجت بود. ما پنج‏‎ ‎‏نفر در طبقۀ دوم بودیم به اضافۀ سه نفر که نمی‌شناختیمشان.‏‎ ‎‏حالت عجیبی برای دوستان بدرقه کننده دست داده بود؛ نمی‌‏‎ ‎‏دانستند به سر امام چه می‌آید. مأموران، آقای دعایی را‏‎ ‎

کتابمهاجر قبیله ایمان نگاهی به زندگی نامه یادگار امام حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 111
‏خواستند؛ با حالتی متغیر برگشت. خجالت کشید که به امام‏‎ ‎‏بگوید؛ به من گفت که گفتند امام دیگر برنگردد. (چه پررو و‏‎ ‎‏وقیح)...‏

‏رسیدیم پاریس... همان شب را از کاخ الیزه آمدند پیش من‏‎ ‎‏که: «ما مواجه شدیم با این قضیه، چه بخواهیم و چه‏‎ ‎‏نخواهیم، آیت‌الله آمده است. اگر مطلع می‌شدیم‏‎ ‎‏نمی‌گذاشتیم». وقت خواستند. امام گفتند بیایند. آمدند و‏‎ ‎‏گفتند حق ندارید کوچک‌ترین کاری انجام دهید، و امام‏‎ ‎‏گفتند: «ما فکر می‌کردیم این جا مثل عراق نیست، من هر‏‎ ‎‏کجا بروم حرفم را می‌زنم؛ من از فرودگاهی به فرودگاهی دیگر‏‎ ‎‏و از شهری به شهری دیگر سفر می‌کنم تا به دنیا اعلام کنم که‏‎ ‎‏تمام ظالمان دنیا، دستشان را در دست یکدیگر گذاشته‌اند تا‏‎ ‎‏مردم جهان صدای ما مظلومان را نشنوند ولی من صدای مردم‏‎ ‎‏دلیر ایران را به دنیا خواهم رساند، من به دنیا خواهم گفت که‏‎ ‎‏در ایران چه می‌گذرد.‏

‎[1]‎‏»‏

‏□‏

‏بدین ترتیب،‏

‏نوفل لوشاتو کانون خبرساز جهان شد. مردی از آنسوی‏‎ ‎‏شرق آمده است تا پیام مکتب توحیدی انبیا را در آن دیارِ خدا‏‎ ‎‏فراموشانِ پناه برده به ماشین و اصالت پول و سرمایه، و بیگانه‏‎ ‎‏از معنویت و ارزشهای الهی، طنین ‌اندازد و مظلومیت جهان‏‎ ‎‏سوم، و غربت اسلام، و رهائی انسان را در قلب اروپا فریاد‏‎ ‎

کتابمهاجر قبیله ایمان نگاهی به زندگی نامه یادگار امام حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 112
‏کند و عمق تزویر و فریبکاری مدعیان تمدن و آزادی را به‏‎ ‎‏جهانیان صلا دهد و از اصالت انقلاب اسلامی و الهی‏‎ ‎‏خویش و حماسه‌ای که ملت بزرگوار و پیشتاز ایران در این‏‎ ‎‏راه مقدس آفریده‌اند، دفاع کند. خورشید فروزان سیمای‏‎ ‎‏خمینی کبیر را در این هجرت بزرگ، ماهتابی همراهی می‌کند‏‎ ‎‏ به نام مبارک «احمد».‏

‎ ‎

کتابمهاجر قبیله ایمان نگاهی به زندگی نامه یادگار امام حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 113

  • . خاطرات حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی به نقل از کتاب «کوثر»، شرح وقایع انقلاب اسلامی، ج 1 ص 436.