بخش اول: مبانی اندیشه

دو شرط اساسی

‏رهبرى در حکومت اسلامى (ولایت فقیه)‏

‏ ‏

‏شرایط رهبرى ‏

‏دو شرط اساسى ‏

‏شرایطى که براى زمامدار ضرورى است، مستقیماً ناشى از طبیعت طرز حکومت اسلامى است. پس از شرایط عامه، مثل عقل و تدبیر دو شرط اساسى وجود دارد که عبارتند از:‏

‏1. علم به قانون؛ 2. عدالت.‏

‏چنانکه پس از رسول اکرم (ص) وقتى در آن کس که باید عهده دار خلافت شود اختلاف پیدا شد، باز در اینکه مسئول امر خلافت باید فاضل باشد هیچ گونه اختلاف نظرى میان مسلمانان بروز نکرد. اختلاف فقط در موضوع بود.‏

‏1. چون حکومت اسلام حکومت قانون است، براى زمامدار علم به قوانین لازم مى باشد. چنانکه در روایت آمده است. نه فقط براى زمامدار بلکه براى همه افراد، هر شغل یا وظیفه و مقامى داشته باشند، چنین علمى ضرورت دارد. منتها حاکم باید افضلیت علمى داشته باشد. ائمه ما براى امامت خودشان به همین مطلب استدلال کردند که امام باید فضل بر دیگران داشته باشد. اشکالاتى هم که علماى شیعه بر دیگران نموده اند در همین بوده که فلان حکم را از خلیفه پرسیدند نتوانست جواب بگوید، پس لایق ‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.۱)صفحه 183


‏ ‏

‏خلافت و امامت نیست. فلان کار را برخلاف احکام اسلام انجام داد، پس لایق امامت نیست ...‏‎[1]‎‏ «قانوندانى» و «عدالت» از نظر مسلمانان شرط و رکن اساسى است. چیزهاى دیگر در آن دخالت و ضرورت ندارد. مثلًا علم به چگونگى ملائکه، علم به اینکه صانع تبارک و تعالى داراى چه اوصافى است، هیچ یک در موضوع امامت دخالت ندارد. چنانکه اگر کسى همه علوم طبیعى را بداند و تمام قواى طبیعت را کشف کند، یا موسیقى را خوب بلد باشد، شایستگى خلافت را پیدا نمى کند. و نه به این وسیله بر کسانى که قانون اسلام را مى دانند و عادلند، نسبت به تصدى حکومتْ اولویت پیدا مى کند. آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اکرم (ص) و ائمه ما (ع) درباره آن صحبت و بحث شده و بین مسلمانان هم مسلم بوده، این است که حاکم و خلیفه اولًا باید احکام اسلام را بداند، یعنى قانوندان باشد؛ و ثانیاً عدالت داشته، از کمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار باشد. عقل همین اقتضا را دارد؛ زیرا حکومت اسلامى حکومت قانون است، نه خودسرى و نه حکومت اشخاص بر مردم. اگر زمامدار مطالب قانونى را نداند، لایق حکومت نیست؛ چون اگر تقلید کند، قدرت حکومت شکسته مى شود و اگر نکند، نمى تواند حاکم و مجرى قانون اسلام باشد. و این مسلم است که ‏

‏الفقهاء حکام على السلاطین.‏‎[2]‎

‏سلاطین اگر تابع اسلام باشند، باید به تبعیت فقها در آیند و قوانین و احکام را از فقها بپرسند و اجرا کنند. در این صورت حکام حقیقى همان فقها هستند؛ پس بایستى حاکمیت رسماً به فقها تعلق بگیرد؛ نه به کسانى که به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند.‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.۱)صفحه 184


‏ ‏

‏البته لازم نیست که صاحب منصبان و مرزبانان و کارمندان ادارى، همه قوانین اسلام را بدانند و فقیه باشند؛ بلکه کافى است قوانین مربوط به شغل و وظیفه خویش را بدانند. چنانکه در زمان پیغمبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) اینطور بوده است. مصدر امور باید داراى این دو امتیاز باشد؛ لکن معاونین و صاحب منصبان و مأمورانى که به شهرستانها فرستاده مى شوند باید قوانین مربوط به کار خود را دانسته و در موارد دیگر از مصدر امر بپرسند.‏

‏2. زمامدار بایستى از کمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار و عادل باشد؛ و دامنش به معاصى آلوده نباشد. کسى که مى خواهد «حدود» جارى کند، یعنى قانون جزاى اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدى بیت المال و خرج و دخل مملکت شود، و خداوند اختیار اداره بندگانش را به او بدهد، باید معصیت کار نباشد:‏‏ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ.‏‎[3]‎‏ خداوند تبارک و تعالى به جائر چنین اختیارى نمى دهد. زمامدار اگر عادل نباشد، در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیاتها و صرف صحیح آن و اجراى قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد کرد؛ و ممکن است اعوان و انصار و نزدیکان خود را بر جامعه تحمیل نماید و بیت المال مسلمین را صرف اغراض شخصى و هوسرانى خویش کند.‏‏ 118‏

‏***‏

‎ ‎

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.۱)صفحه 185

  • ( 1). بحارالانوار؛ ح 25، ص 116؛ نهج البلاغه؛ ص 558، خطبه 172؛ الاحتجاج؛ ج 1، ص 229.
  • ( 2). مستدرک الوسائل؛ ج 117، ص 321،« کتاب القضاء»،« ابواب صفات قاضى»، باب 11، ح 33.
  • ( 1). بقره/ 124.