بخش اول: مبانی اندیشه

‏‏حد ادراک انسان ‏

‏نبوّت ‏

‏ ‏

‏ضرورت و فلسفه بعثت انبیا‏

‏ ‏

‏حد ادراک انسان ‏

‏انسان در بین این حیوانات ممتاز مى شود به اینکه یک ترقیات دیگرى، مى شود بکند؛ هم در ادراکات با آنها فرق دارد و هم در غایات ادراکات فرق دارد. حیوانات تا یک حدودى ادراکشان هست و محدود و تمام مى شود؛ انسان ادراکاتش و قابلیتش براى تربیت، تقریباً باید گفت غیرمتناهى است. پس انسان همه عالَم را دارد با اضافه. همه چیزهایى که در عالَم هست، از اول موجودات تا آنجایى که آن ممتاز شده، با همه حیوانات و با نباتات و با معادن و اینها شرکت دارد، لکن یک اضافه دارد، و آن اینکه در انسان یک قوه عاقله و قوه بالاتر هست که در آنها نیست.‏

‏اگر انسان مثل سایر حیوانات تا همان حدى که حیوانات رشد مى کردند بود، انبیا لازم نبود؛ انبیا مى خواستیم چه کنیم؛ انسان مى آید اینجا مثل حیوانات زندگى مى کند و مثل حیوانات مى خورد و مثل حیوانات مى خوابد تا مى میرد. اینکه احتیاج به انبیا ما داریم براى این که انسان مثل حیوانات نیست که یک حد حیوانى داشته باشد و تمام بشود. انسان یک حد مافوق حیوانى و یک مراتب مافوق حیوانى، مافوق عقل [دارد] تا برسد به مقامى که نمى توانیم از آن تعبیر کنیم؛ و [از] آن آخرْ مقام مثلًا تعبیر‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.۱)صفحه 51


‏ ‏

‏مى کنند [به ] «فنا»، تعبیر مى کنند «کالألوهِیه»؛ یک تعبیرات مختلفى [مى کنند] چون که تربیت انسان به همه ابعادش، هم تربیت جسمى و هم روحى و هم عقلى و هم مافوق آن، نمى شود در عهده بشر باشد، براى اینکه بشر اطلاع ندارد از احتیاجات انسان و کیفیت تربیت انسان نسبت به ماوراى طبیعت. تمام قواى بشر را روى هم بگذارید، همین طبیعت را و خاصیت طبیعت را مى تواند بفهمد؛ منتها باز همه خاصیتهاى طبیعت براى بشر هم کشف نشده است، تا حدودى کشف شده است؛ اخیراً خوب، زیاد پیشرفت کرده است، لکن مانده است خیلى چیزها که بعدها کشف خواهد شد؛ اما تا آخر هر چه بشود مال طبیعت است، مال این عالَم است؛ و هر چه بشود مال این ورق است.‏

‏آن چیزى را که بشر مى تواند ادراک کند و حد ادراک طبیعى خودش هست، این است که عالم طبیعت را [با] همه خصوصیات [بفهمد]؛ فرض کنید یکوقتى همه خصوصیات عالم طبیعت را انسان بفهمد و همه چیزهایى که مربوط به کمال طبیعت است و ترقیات در طبیعت، اینها را هم انسان کشف بکند، لکن حدش حد طبیعت است، بیشتر نیست. آن ورق بعد را اطلاعى بر آن ندارد و نمى داند چه خبر است آنجا؛ و روابطى که مابین اشیا هست باهم، آنقدر را انسان اگر هم تا آخر کوشش کند مى تواند بفهمد، آن روابطى است که در طبیعتْ بین اشیا، علل و معلول و سبب و مُسَبِبات [وجود دارد]؛ روابطى که در اشیاى طبیعت است، انسان مى تواند ادراک بکند؛ تا آخر هم وقتى که تربیت بشود و تحصیل بکند و کشفیات این عالمْ واقع بشود، تا آخر هم همین است که این طبیعت را با تمام خصوصیاتى که دارد و تمام روابطى که مابین اجزاى این طبیعت هست کشف مى کند. مى تواند ادراک کند که ‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.۱)صفحه 52


‏ ‏

‏رابطه مثلًا زلزله چه جورى است با زمین؛ چه وقت مى آید، نتایج و آثارش را همه را معین کند؛ و چقدر مى آید و چه جورى مى آید، افقى است، عمودى است، چى است، همه اینها را ادراک بکند. روابط مابین طبیعتِ انسان با فلان چیز چه است؛ تمام اینها را که ادراک بکند، ما فرض کنیم که دیگر مجهولى برایش نماند، همه اش طبیعت است؛ پایش را از طبیعت بالا [تر] نمى تواند بگذارد و ادراک آنجا را نکرده است.‏‏ 22‏

‏***‏

‎ ‎

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.۱)صفحه 53