بخش سوم : جلوه های عینی تفکر امام در اداره جامعه

‏‏کمال جویى فطرى ‏

‏فرهنگ و جامعه ‏

‏ ‏

‏انسان و تربیت ‏

‏ ‏

‏ویژگیهاى ذاتى و فطرى انسان ‏

‏کمال جویى فطرى ‏

‏اهل لغت و تفسیر گویند «فطرت» به معناى «خلقت» است. در صحاح است: «الفطرة، بالکسر، الخلقة» و تواند بود که این «فطرت» مأخوذ باشد از «فطر» به معناى شق و پاره نمودن، زیرا که «خلقت» گویى پاره نمودن پرده عدم و حجاب غیب است. و به همین معنى نیز «افطار» صائم است: گویى پاره نموده هیأت اتصالیه امساک را. در هر حال، بحث از لغت، خارج از مقصود ماست. بالجمله، حدیث شریف اشاره است به آیه شریفه در سوره «روم»:‏ ‏فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ الله الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ الله ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ.‏‏ ما ان شاءالله اشاره اجمالیه به این فطرت، و کیفیت آن، و چگونگى بودن مردم بر فطرت توحید، در ضمن فصول و مقاماتى چند مى نماییم.‏

‏بدانکه مقصود از فطرت الله، که خداى تعالى مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هیأتى است که خلق را بر آن قرار داده، که از لوازم وجود آنها و از چیزهایى است که در اصل خلقت خمیره آنها بر آن مخمر شده است. و فطرتهاى الهى، چنانچه پس از این معلوم شود، از الطافى است که خداى تعالى به آن اختصاص داده بنى الانسان را از بین جمیع مخلوقات؛ و دیگر موجودات یا اصلًا‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 239


‏ ‏

‏داراى اینگونه فطرتهایى که ذکر مى شود نیستند، یا ناقصند و حظ کمى از آن دارند.‏

‏و باید دانست که گر چه در این حدیث شریف و بعضى از احادیث دیگر «فطرت» را تفسیر به «توحید» فرمودند، ولى این از قبیل بیان مصداق است؛ یا تفسیر به اشرف اجزاى شى ء است؛ چنانچه نوعاً تفاسیر وارده از اهل عصمت- سلام الله علیهم- از این قبیل است؛ و در هر وقت به مناسبت مقامى مصداقى مثلًا ذکر شده و جاهل گمان تعارض کند. و دلیل بر آنکه در این مورد چنین است، آن است که در آیه شریفه «دین» را عبارت از فطرت الله دانسته، و دین شامل توحید و دیگر معارف شود. و در صحیحه عبدالله بن سنان تفسیر به «اسلام» شده. و در حسنه زراره تفسیر به «معرفت» شده. و در حدیث معروف ‏‏کل مولود یولد على الفطرة‏ ‏در مقابل «تهود» و «تنصر» و «تمجس» ذکر شده. و نیز حضرت ابى جعفر- علیه السلام- حدیث «فطرت» را در همین حسنه زراره به «معرفت» تفسیر فرموده است. پس، از این جمله معلوم شد که «فطرت» اختصاص به توحید ندارد؛ بلکه جمیع معارف حقه از امورى است که حق- تعالى شأنه- مفطور فرموده بندگان را بر آن.‏

‏بباید دانست که آنچه از احکام فطرت است چون از لوازم وجود و هیآت مخمره در اصل طینت و خلقت است، احدى را در آن اختلاف نباشد عالم و جاهل و وحشى و متمدن و شهرى و صحرانشین در آن متفقند. هیچ یک از عادات و مذاهب و طریقه هاى گوناگون در آن راهى پیدا نکند و خلل و رخنه اى در آن از آنها پیدا نشود. اختلاف بلاد و اهویه و مأنوسات و آرا و عادات که در هر چیزى، حتى احکام عقلیه، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطریات ابداً تأثیرى نکند. اختلاف افهام و ضعف و قوت ‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 240


‏ ‏

‏ادراک لطمه اى بر آن وارد نیاورد؛ و اگر چیزى بدان مثابه نشد، از احکام فطرت نیست و باید آن را از فطریات خارج دانست؛ و لهذا در آیه شریفه فرموده:‏ ‏فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها‏‏ یعنى، اختصاص به طایفه اى ندارد؛ و نیز فرموده:‏ ‏لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ الله ‏‏، چیزى او را تغییر ندهد؛ مثل امور دیگر که به عادات و غیر آن مختلف شوند. ولى از امور معجبه آن است که با اینکه در فطریات احدى اختلاف ندارد از صدر عالم گرفته تا آخر آن، ولى نوعاً مردم غافلند از اینکه با هم متفقند؛ و خود گمان اختلاف مى نمایند، مگر آنکه به آنها تنبه داده شود، آن وقت مى فهمند موافق بودند در صورت مخالفت؛ چنانچه پس از این به وضوح رسد ان شاءالله. و به همین معنى اشاره شده است در ذیل آیه شریفه که مى فرماید:‏ ‏وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ.‏ ‏و از آنچه ذکر شد، معلوم گردید که احکام فطرت از جمیع احکام بدیهیه بدیهیتر است، زیرا که در تمام احکام عقلیه حکمى که بدین مثابه باشد که احدى در آن خلاف نکند و نکرده باشد نداریم؛ و معلوم است چنین چیزى اوضح ضروریات و ابده بدیهیات است؛ و چیزهایى که لازمه آن باشد نیز باید از اوضح ضروریات باشد. پس اگر توحید یا سایر معارف از احکام فطرت یا لوازم آن باشد، باید از اجلاى بدیهیات و اظهر ضروریات باشد،‏ ‏وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ.‏ ‏بدانکه مفسرین، از عامه و خاصه، هر یک به حسب طریقه خود طورى بیان کیفیت فطرى بودن دین یا توحید را کرده اند؛ و ما در این اوراق بر طبق آراى آنها سخن نگوییم؛ بلکه در این مقام آنچه از محضر شریف شیخ عارف کامل، شاه آبادى- دام ظله- که متفرد است در این میدان، استفاده نمودم بیان مى کنم؛ گر چه بعضى از آنها به طریق رمز و اشاره در کتب بعضى از محققین از‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 241


‏ ‏

‏اهل معارف هست، و بعضى از آن به نظر خود قاصر رسیده است.‏

‏پس، باید دانست که از فطرتهاى الهى یکى فطرت بر اصل وجود مبدأ- تعالى و تقدس- است؛ و دیگر فطرت بر توحید است؛ و دیگر فطرت بر استجماع آن ذات مقدس است جمیع کمالات را؛ و دیگر فطرت بر یوم معاد و روز رستخیز است؛ و دیگر فطرت بر نبوت است؛ و دیگر فطرت بر وجود ملائکه و روحانیین و انزال کتب و اعلام طرق هدایت است؛ که بعضى از اینها که ذکر شد از احکام فطرت، و برخى دیگر از لوازم فطرت است. و ایمان به خداى تعالى و ملائکه و کتب و رسل و یوم قیامت، دین قیم محکم مستقیم حق است در تمام دوره زندگانى عایله سلسله بشر؛ و ما اشاره به بعضى از آنها که با حدیث شریف مناسب است مى نماییم و از حق تعالى توفیق مى طلبیم.‏

‏و آن با تنبه به یک مقدمه معلوم گردد. و آن این است که یکى از فطرتهایى که جمیع سلسله بنى الانسان مخمر بر آن هستند و یک نفر در تمام عایله بشر پیدا نشود که بر خلاف آن باشد، و هیچ یک از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالک و غیر آن، آن را تغییر ندهد و در آن خلل وارد نیاورد، فطرت عشق به کمال است؛ که اگر در تمام دوره هاى زندگانى بشر قدم زنى و هر یک از افراد هر یک از طوایف و ملل را استنطاق کنى، این عشق و محبت را در خمیره او مى یابى و قلب او را متوجه کمال مى بینى. بلکه در تمام حرکات و سکنات و زحمات و جدیتهاى طاقت فرسا، که هر یک از افراد این نوع در هر رشته اى واردند مشغولند، عشق به کمال آنها را به آن واداشته؛ اگر چه در تشخیص کمال و آنکه کمال در چیست و محبوب و معشوق در کجاست، مردم کمال اختلاف را دارند. هر یک معشوق خود را در چیزى یافته و گمان کرده و کعبه آمال خود‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 242


‏ ‏

‏را در چیزى توهم کرده و متوجه به آن شده، از دل و جان آن را خواهان است. اهل دنیا و زخارف آن کمال را در دارایى آن گمان کردند و معشوق خود را در آن یافتند؛ از جان و دل در راه تحصیل آن خدمت عاشقانه کنند؛ و هر یک در هر رشته هستند و حب به هر چه دارند، چون آن را کمال دانند بدان متوجهند. و همین طور اهل علوم و صنایع هر یک به سعه دماغ خود چیزى را کمال دانند و معشوق خود را آن پندارند. و اهل آخرت و ذکر و فکر، غیر آن را. بالجمله، تمام آنها متوجه به کمالند، و چون آن را در موجودى یا موهومى تشخیص دادند، با آن عشقبازى کنند. ولى بباید دانست که با همه وصف، هیچ یک از آنها عشقشان و محبتشان راجع به آنچه گمان کردند نیست؛ و معشوق آنها و کعبه آمال آنها آنچه را توهم کردند نمى باشد؛ زیرا هر کس به فطرت خود رجوع کند مى یابد که قلبش به هر چه متوجه است، اگر مرتبه بالاترى از آن بیابد فوراً قلب از اولى منصرف شود و به دیگرى که کاملتر است متوجه گردد؛ و وقتى که به آن کاملتر رسید، به اکمل از آن متوجه گردد؛ بلکه آتش عشق و سوز و اشتیاق روزافزون گردد و قلب در هیچ مرتبه از مراتب و در هیچ حدى از حدود رحل اقامت نیندازد. مثلًا اگر شما مایل به جمال زیبا و رخسار دلفریب هستید و چون آن را پیش دلبرى سراغ دارید دل را به سوى کوى او روان کردید، اگر جمیلتر از آن را ببینید و بیابید که جمیلتر است، قهراً متوجه به آن شوید، و لااقل هر دو را خواهان شوید؛ و باز آتش اشتیاق فرو ننشیند و زبان حال و لسان فطرت شما آن است که «چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم». بلکه خریدار هر جمیلى هستید. بلکه با احتمال هم اشتیاق پیدا کنید: اگر احتمال دهید که جمیلى دلفریب تر از اینها که دیدید و دارید در جاى دیگر است، قلب شما‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 243


‏ ‏

‏سفر به آن بلد کند؛ «من در میان جمع و دلم جاى دیگر است» گویید، بلکه با آرزو نیز مشتاق شوید: وصف بهشت را اگر بشنوید و آن رخسارهاى دلکش را گر چه خداى نخواسته معتقد به آن هم نباشید با این وصف، فطرت شما گوید: اى کاش چنین بهشتى بود و چنین محبوب دلربایى نصیب ما مى شد.‏

‏و همین طور کسانى که کمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و بسط ملک دانسته اند و اشتیاق به آن پیدا کرده اند، اگر چنانچه سلطنت یک مملکت را دارا شوند متوجه مملکت دیگر شوند؛ و اگر آن مملکت را در تحت نفوذ و سلطه درآورند، به بالاتر از آن متوجه شوند؛ و اگر یک قطرى را بگیرند، به اقطار دیگر مایل گردند؛ بلکه آتش اشتیاق آنها روز افزون گردد؛ و اگر تمام روى زمین را در تحت سلطنت بیاورند و احتمال دهند در کرات دیگر بساط سلطنتى هست، قلب آنها متوجه شود که اى کاش ممکن بود پرواز به سوى آن عوالم کنیم و آنها را در تحت سلطنت درآوریم؛ و بر این قیاس است حال اهل صناعات و علوم.‏

‏و بالجمله، حال تمام سلسله بشر، در هر طریقه و رشته اى که داخلند به هر مرتبه اى از آن که رسند، اشتیاق آنها به کاملتر از آن متعلق گردد و آتش شوق آنها فرو ننشیند و روزافزون گردد. پس این نور فطرت ما را هدایت کرد به اینکه تمام قلوب سلسله بشر، از قاره نشینان اقصى بلاد افریقا تا اهل ممالک متمدنه عالم، و از طبیعیین و مادیین گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به کمالى است که نقصى ندارد و عاشق جمال و کمالى هستند که عیب ندارد و علمى که جهل در او نباشد و قدرت و سلطنتى که عجز همراه آن نباشد، حیاتى که موت نداشته باشد؛ و بالاخره کمال مطلق معشوق همه است. تمام موجودات و عایله ‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 244


‏ ‏

‏بشرى با زبان فصیح یکدل و یک جهت گویند ما عاشق کمال مطلق هستیم، ما حب به جمال و جلال مطلق داریم، ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستیم. آیا در جمیع سلسله موجودات در عالم تصور و خیال، و در تجویزات عقلیه و اعتباریه، موجودى که کمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد جز ذات مقدس مبدأ عالم- جلت عظمته- سراغ دارید؟ و آیا جمیل على الاطلاق که بى نقص باشد جز آن محبوب مطلق هست؟‏

‏اى سرگشتگان وادى حیرت و اى گمشدگان بیابان ضلالت، نه، بلکه اى پروانه هاى شمع جمال جمیل مطلق، و اى عاشقان محبوب بى عیب بى زوال، قدرى به کتاب فطرت رجوع کنید و صحیفه کتاب ذات خود را ورق زنید، ببینید با قلم قدرت فطرت اللهى در آن مرقوم است:‏ ‏وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ ‏‏. آیا‏ ‏فِطْرَتَ الله الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها‏‏ فطرت توجه به محبوب مطلق است؟ یا آن فطرت غیر متبدله ‏‏لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ الله ‏‏ فطرت معرفت است؟ تا کى به خیالات باطله این عشق خداداد فطرى و این ودیعه الهیه را صرف این و آن مى کنید؟ اگر محبوب شما این جمالهاى ناقص و این کمالهاى محدود بود، چرا به وصول به آنها آتش اشتیاق شما فرو ننشست و شعله شوق شما افزون گردید؟ هان، از خواب غفلت برخیزید و مژده دهید و سرور کنید که محبوبى دارید که زوال ندارد، معشوقى دارید که نقصى ندارد، مطلوبى دارید بى عیب، منظورى دارید که نور طلعتش ‏‏الله نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ‏‏ است؛ محبوبى دارید که سعه احاطه اش ‏‏لو دلیتم بحبل الى الارضین السفلى لهبطتم على الله ‏‏است.‏

‏پس این عشق فعلى شما معشوق فعلى خواهد؛ و نتواند این موهوم و متخیل باشد، زیرا که هر موهوم ناقص است و فطرت ‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 245


‏ ‏

‏متوجه به کامل است. پس، عاشق فعلى و عشق فعلى بى معشوق نشود، و جز ذات کامل معشوقى نیست که متوجهٌ الیه فطرت باشد. پس، لازمه عشق به کامل مطلق وجود کامل مطلق است. و پیشتر معلوم شد که احکام فطرت و لوازم آن از جمیع بدیهیات واضحتر و روشنتر است:‏ ‏أَ فِی الله شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.‏

‏در بیان آنکه توحید حق تعالى شأنه و استجماع آن ذاتْ تمام کمالات را از فطریات است. و آن نیز به توجه به آنچه در مقام اول ذکر شد معلوم گردد؛ ولى ما اینجا به بیان دیگر اثبات آن کنیم.‏

‏بدانکه از فطرتهایى که ‏‏فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها‏‏، فطرت تنفر از نقص است؛ و انسان از هر چه متنفر است، چون در او نقصانى و عیبى یافته است از آن متنفر است. پس، عیب و نقص مورد تنفر فطرت است؛ چنانچه کمال مطلق مورد تعلق آن است. پس، متوجهٌ الیه فطرت باید «واحد» و «احد» باشد؛ زیرا که هر کثیر و مرکبى ناقص است، و کثرت بى محدودیت نشود، و آنچه ناقص است مورد تنفر فطرت است، نه توجه آن؛ پس، از این دو فطرت، که فطرت تعلق به کمال و فطرت تنفر از نقص است، توحید نیز ثابت شد. بلکه استجماع حق جمیع کمالات را و خالى بودن ذات مقدس از جمیع نقایص نیز ثابت گردید. و سوره مبارکه «توحید» که نسبت حق جل و علا را بیان مى فرماید (به حسب فرموده شیخ بزرگوار ما، روحى فداه) از هویت مطلقه که متوجهٌ الیه فطرت است و در صدر سوره مبارکه به کلمه مبارکه «هو» اشاره به آن شده است، برهان بر شش صفتى است که در دنباله آن مذکور است؛ زیرا که چون ذات مقدسش هویت مطلقه است و هویت مطلقه باید کامل مطلق باشد، و الا هویت محدوده است، پس مستجمع جمیع کمالات است، پس «الله» است. و در عین استجماع جمیع کمالات، بسیط‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 246


‏ ‏

‏است، و الا هویت مطلقه نخواهد شد، پس «احد» است، و لازمه احدیتْ واحدیت است. و چون هویت مطلقه مستجمعه همه کمالات از جمیع نقایص، که منشأ همه برگشت به ماهیت نماید، مبراست، پس آن ذات مقدس «صمد» است و میان تهى نیست. و چون هویت مطلقه است، چیزى از او تولید و منفصل نشود و او نیز از چیزى منفصل نگردد؛ بلکه او مبدأ همه اشیاست و مرجع تمام موجودات است، بدون انفصال که مستلزم نقصان است. و هویت مطلقه نیز کفوى ندارد، زیرا که در صرف کمال، تکرار تصور نشود. پس، سوره مبارکه از احکام فطرت، و نسبت حق تعالى است.‏

‏در بیان آنکه وجود یوم معاد و روز رستخیز از فطریات است که تخمیر در خمیره بشر گردیده. و آن نیز چون دو مقام سابق با طریقهاى بسیار و فطرتهاى عدیده ثابت شود؛ ولى ما در این مقام به بعضى از آنها اشاره مى نماییم.‏

‏بدانکه یکى از فطرتهاى الهیه، که مفطور شده اند جمیع عایله بشر و سلسله انسان بر آن، فطرت عشق به راحت است، که اگر در تمام دوره هاى تمدن و توحش و تدین و سرخودىِ این نوع مراجعه شود، و از تمام افراد عالم و جاهل، وضیع و شریف، صحرایى و شهرى، سؤال شود که این تعلقات مختلفه و اهویه متشتته براى چیست، و اینهمه تحمل مشاق و زحمات در دوره زندگانى براى چه مقصد است، همه متفق الکلمه با یک زبان صریح فطرى جواب دهند که ما همه هر چه مى خواهیم براى راحتى خود است. غایت مقصد و نهایت مرام و منتهاى آرزو، راحتى مطلق و استراحت بى شوب به زحمت و مشقت است. و چون چنین راحت غیر مشوب به زحمت و استراحت غیر مختلط به رنج و نقمت معشوق همه است، و آن معشوق گمشده را هر کس در‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 247


‏ ‏

‏چیزى گمان مى کند، از این جهت تعلق به هر چه در او محبوب را گمان کرده پیدا مى کند؛ با اینکه در تمام عالم ملک و جمیع سرتاسر دنیا چنین راحتى مطلقى یافت نشود و چنین استراحت غیرمشوبى ممکن نیست. تمام نعمتهاى این عالم مختلط با زحمتها و رنجهاى طاقت فرساست؛ همه لذتهاى دنیا محفوف به آلامى است کمرشکن؛ درد و رنج و تعب و حزن و اندوه و غصه سرتاسر این عالم را فرا گرفته است. در تمام دوره هاى زندگانى بشر یک نفر یافت نشود که رنجش مساوى با راحتش باشد و نعمتش مقابل تعب و نقمتش باشد، تا چه رسد به آنکه راحتى خالص و استراحت مطلق داشته باشد. پس، معشوق بنى الانسان در این عالم یافت نشود؛ عشق فطرى جبلى فعلى آن هم در تمام سلسله بشر و عایله انسان بى معشوق فعلى موجود ممکن نیست. پس، ناچار در دار تحقق و عالم وجود، باید عالمى باشد که راحتى او مشوب نباشد به رنج و تعب: استراحت مطلق بى آلایش به درد و زحمت داشته باشد، و خوشى خالص بى شوب به حزن و اندوه در آنجا میسر باشد؛ و آن دار نعیم حق و عالم کرامت ذات مقدس است.‏

‏و مى توان آن عالم را به فطرت حریت و نفوذ اراده، که در فطرت هر یک از سلسله بشر است، اثبات کرد. چون مواد این عالم و اوضاع این دنیا و مزاحمات آن و تنگى و ضیق آن تعصى دارد از حریت و نفوذ اراده بشر، پس باید عالمى در دار وجود باشد که اراده در آن نافذ باشد و مواد آن عصیان از نفوذ اراده نداشته باشد، و انسان در آن عالم فعال مایشاء و حاکم مایرید باشد؛ چنانچه فطرت مقتضى است.‏

‏پس، جناح عشق به راحت، و عشق به حریت، دو جناحى است که به حسب فطرت الله غیر متبدله در انسان ودیعه گذاشته شده که ‏

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 248


‏ ‏

‏با آنها انسان طیران کند به عالم ملکوت اعلى و قرب الهى.‏

‏و در این مقام مطالب دیگرى است که با وضع این اوراق تناسب ندارد؛ و فطرتهاى دیگرى است براى اثبات معارف حقه از قبیل اثبات نبوات و بعث رسل و انزال کتب. بلکه از هر یک از این فطرتها که ذکر شد جمیع معارف ثابت گردد؛ ولى ما اکنون اکتفا کردیم به همین اندازه که بیش از این از مقصود خارج نشویم و شرح بى مناسبت با حدیث شریف نشود.‏

‏تا اینجا معلوم شد که علم به مبدأ و کمالات و وحدت آن و علم به یوم معاد و عالم آخرت از فطریات است. والحمدلله.‏‏ 164‏

‏***‏

‎ ‎

کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 249