مقالۀ ثانیه (مقارنات نماز)

فصل هفتم: قرائت

فصل هفتم در قرائت است[در اشارۀ اجمالیه به بعض اسرار سورۀ حمد]

‎     ‎‏بدانکه اهل معرفت بسم الله هر سوره را متعلق به خود آن سوره دانند.‏‎ ‎‏و از این جهت در نظری بسم الله هر سوره را معنایی غیر از سورۀ دیگر است؛‏‎ ‎‏بلکه بسم الله هر قائلی در هر قول و فعلی با بسم الله دیگرش فرق دارد. و بیان‏‎ ‎‏این مطلب به وجه اجمال آن است که به تحقیق پیوسته که تمام دار تحقق، از‏‎ ‎‏غایة القصوای عقول مهیمۀ قادسه تا منتهی النهایۀ صف نعال عالم هیولی و‏‎ ‎‏طبیعت، ظهور حضرت اسم الله اعظم است و مظهر تجلی مشیت مطلقه‏‎ ‎‏است که امّ اسمای فعلیه است؛ چنانچه گفته اند: ‏ظَهَرَ الْوُجُودُ‎ ‎بِسْمِ الله الرَّحْمٰنِ الرَّحیم.2‏ پس، اگر کثرت مظاهر و تعینات را ملاحظه کنیم،‏‎ ‎‏هر اسمی عبارت از ظهور آن فعل یا قولی است که در تِلوِ آن واقع شود. و‏‎ ‎‏سالک الی الله اول قدم سیرش آن است که به قلب خود بفهماند که باسم الله ‏‎ ‎‏همه تعیناتْ ظاهر است؛ بلکه همه، خود اسم الله هستند و در این مشاهده‏‎ ‎


کتابسر الصلوة معراج السالکین و صلوة العارفینصفحه 85
‏اسمای مختلف شوند و سعه و ضیق و احاطه ولا احاطۀ هر اسمی تابع مظهر‏‎ ‎‏است و تبع مرآتی است که در آن ظهور کرده. و اسم الله گرچه به حسب اصل ‏‎ ‎‏تحقق مقدم بر مظاهراست و مقوِّم و قیوم آنهاست، ولی به حسب تعین متأخر‏‎ ‎‏از آنهاست؛ چنانچه در محل خود مقرر است. و چون سالک اسقاط‏‎ ‎‏اضافات و رفض تعینات نمود و به سرّ توحید فعلی رسید، تمام سور و اقوال و‏‎ ‎‏افعال را یک ‏بِسْمِ الله  ‏است و معنی همه یکی است.‏

‏     و به حسب اعتبار اول، در سور قرآنیه اسمی جامعتر و محیطتر از‏‎ ‎بسم الله ‏ در سورۀ مبارکۀ حمد نیست؛ چنانچه از حدیث مشهور منسوب به‏‎ ‎‏مولی الموالی نیز ظاهر شود؛ زیرا که متعلق آن محیطتر از سایر متعلقات‏‎ ‎‏است؛ چنانچه اهل معارف گویند ‏الحمد ‏اشاره به عوالم غیبیۀ عقلیه است،‏‎ ‎‏که صرف حمد و محامد الله هستند، و لسان حمد آنها لسان ذات است؛ و‏‎ ‎رب العالمین‏ اشاره به ظهور اسم الله در مرآت طبیعت است به مناسبت مقام‏‎ ‎‏ربوبیت، که ارجاع از نقص به کمال و از مُلک به ملکوت است و آن مختص به‏‎ ‎‏جوهر عالم مُلک است؛ و رحمانیت و رحیمیت از صفات خاصۀ ربوبیت‏‎ ‎‏است؛ و ‏مالک یوم الدین ‏اشاره به رجوع مطلق و قیامت کبراست.‏

‏     ‏‏و چون صبح ازل طالع شد و نور جلوۀ احدی بر قلب عارف در طلوع‏‎ ‎‏آفتاب یوم القیمه تجلی کرد، سالک را حضور مطلق دست دهد؛ پس به‏‎ ‎‏مخاطبۀ حضوریه در محفل انس و مقام قدس به ‏ایاک نعبد و ایاک نستعین‏ گویا‏‎ ‎‏شود؛ و چون به خود آید از جذبۀ احدی و صحو بعد المحو حاصل آید، مقام‏‎ ‎‏هدایت خود و مصاحبین خود را در این سیر الی الله طلب کند.‏

‏     پس، سورۀ حمد جمیع سلسلۀ وجود است عیناً و علماً و تحققاً و سلوکاً‏‎ ‎‏و محواً و صحواً و ارشاداً و هدایتاً؛ و اسم مظهر آن، اسم الله اعظم و مشیت‏‎ ‎‏مطلقه است: فهو مفتاح الکتاب و مختامه و فاتحتهُ و ختامُه؛ چنانچه اسم الله ‏‎ ‎‏ظهور و بطون و مفتاح و مختم است: ‏اَلله نُورُ السَّمٰوٰاتِ وَ الارض.‎[1]‎‏ پس،‏‎ ‎‏تفسیر این سوره به حسب ذوق اهل معرفت چنین است: به ظهور اسم الله ، که ‏‎ ‎ 


کتابسر الصلوة معراج السالکین و صلوة العارفینصفحه 86
‏مقام مشیّت مطلقه و اسم اعظم الهی است و دارای مقام مشیت رحمانیه، که‏‎ ‎‏بسط وجود مطلق است، و مشیت رحیمیه، که بسط کمال وجود است، عالمِ‏‎ ‎‏حمد مطلق و اصل محامد ـ که از حضرت تعین اول غیبی تا نهایت افق عالم‏‎ ‎‏مثال و برزخ اول است ـ لله ، یعنی برای مقام اسم جامع که الله است، ثابت‏‎ ‎‏است. و از برای اوست مقام ربوبیت و تربیت عالمین، که مقام سوائیت و‏‎ ‎‏ظهور طبیعت است.‏

‏     و این مقام ربوبیتْ ظاهر است به رحمانیت و رحیمیت ربوبیه، که در‏‎ ‎‏مواد مستعده بسط فیض کند به رحمانیت؛ و در مهد هیولی به ظهور رحیمیت‏‎ ‎‏تربیت آنها کند و به مقام خاصّ خود رساند. و آن ‏مٰالِکِ یَوْمِ الدّین‏ است که به‏‎ ‎‏قبضۀ مالکیّتْ جمیع ذرّات وجود را قبض کند و ارجاع به مقام غیب نماید: ‏کَمٰا‎ ‎بَدَئَکُمْ تَعُودوُن.‎[2]‎‏ و این تمام دایرۀ وجود است که در ‏بِسْمِ الله الرَّحْمٰنِ الرَّحیم‎ ‎‏به طریق اجمال مذکور است، و در حمد به طریق تفصیل؛ و تا ‏مٰالِکِ یَوْمِ الدّین‎ ‎‏خالص برای حق است، چنانچه در حدیث است.‏‏156‏

‏     ‏‏و چون بندۀ سالک الی الله به مِرقاتِ ‏اِقْرَأْ وَ ارْقَ‎[3]‎‏ و عارج به معراجِ‏‎ ‎اَلصَّلٰوةُ مِعْرٰاجُ الْمُؤْمِن5‏ مشاهدۀ رجوع جمیع موجودات و فنای دار تحقق در‏‎ ‎‏حق کند و حق برای او جلوه به وحدانیت نماید، به زبان فطرت توحید گوید:‏‎ ‎اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعین.‏ و چون نور فطرت انسان کامل، محیط به جمیع انوار‏‎ ‎‏جزئیّه است و عبادت و توجه آن، توجهِ دار تحقّق است، به صیغۀ جمع ادا کند‏‎ ‎‏ـ ‏سَبَّحْنٰا فَسَبَّحَتِ الْمَلاٰئِکَةُ وَ قَدَّسْنٰا فَقَدَّسَتِ المَلاٰئِکَةُ وَ لَوْلاٰنٰا مٰا سَبَّحَتِ‎ ‎الْمَلاٰئِکَة ... ‏الخ.‏‎[4]‎

 


کتابسر الصلوة معراج السالکین و صلوة العارفینصفحه 87
‏     ‏‏پس چون سالکْ خود و انیّت و انانیّت خود را یکسره تقدیم ذات مقدس‏‎ ‎‏کرد و هر چه جز حق را محو و محق کرد، عنایت ازلی از مقام غیب احدی به‏‎ ‎‏فیض اقدس شامل او گردد و او را به خود آرد و صحو بعدالمحو برای او دست‏‎ ‎‏دهد و ارجاع به مملکت خویش شود به وجود حقانی. و چون در کثرت واقع ‏‎ ‎‏شود، از فراق و نفاق بیمناک شود و هدایت خود را، که هدایت مطلقه است‏‎ ‎‏(چه که سایر موجودات از اوراق و اغصان شجرۀ مبارکۀ انسان کامل است) به‏‎ ‎‏صراط مستقیم انسانیت ـ که سیر الی الاسم الجامع و رجوع به حضرت‏‎ ‎‏اسم الله اعظم است ـ که از حد افراط و تفریط که «مغضوبٌ علیهم» و‏‎ ‎‏«ضالّین» است خارج است، طلب کند. و یا آنکه هدایت به مقام برزخیّت‏‎ ‎‏را، که مقام عدم غلبۀ وحدت بر کثرت و کثرت بر وحدت است و حد وسط بین‏‎ ‎‏احتجاب از وحدت به حجاب کثرت است، که مرتبۀ «مغضوب علیهم»‏‎ ‎‏است، و احتجاب از کثرت به وحدت است، که مقام «ضالّین» و متحیّرین در‏‎ ‎‏جلال کبریاست، طلب کند.‏

‏     ‏وصل:‏ رُوِیَ فیِ التَّوحیدِ عَنِ الرّضٰا عَلَیْهِ السَّلاٰمُ، حینَ سُئِلَ عَنْ تَفْسیرِ‏‎ ‎‏الْبسْملَةِ، قٰالَ: ‏مَعْنیٰ قَوْلِ الْقٰائِلِ «بِسْمِ الله » اَیْ اَسِمُ عَلیٰ نَفْسی سِمَةً مِنْ سِمٰاتِ‎ ‎ الله وَ هِیَ الْعِبٰادَة. قٰالَ الرّاوی فَقُلْتُ لَهُ: مَا السِّمَةُ؟ قٰالَ: اَلْعَلاٰمَة.‎[5]‎

‏    ‏‏و از این حدیث شریف ظاهر شود که سالک باید متحقّق به مقام اسم الله ‏‎ ‎‏شود در عبادت. و تحقّق به این مقامْ حقیقت عبودیّت، که فناء در حضرت‏‎ ‎‏ربوبیّت است، می باشد. و تا در حجاب انیّت و انانیّت است در لباس‏‎ ‎‏عبودیّت نیست، بلکه خودخواه و خودپرست است و معبود او هواهای نفسانیّۀ‏‎ ‎‏او است: ‏اَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلٰهَهُ هَوٰاه‎[6]‎‏ و نظر او نظر ابلیس لعین است که در‏‎ ‎ 


کتابسر الصلوة معراج السالکین و صلوة العارفینصفحه 88
‏حجاب انانیّتْ خود و آدم علیه السلام را دید و خود را بر او تفضیل داد، ‏خَلَقْتَنی‎ ‎مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین‎[7]‎‏ گفت و از ساحت قدس مقرّبین درگاه مطرود شد.‏‎ ‎‏پس گویندۀ‏ بِسْمِ الله ‏ اگر نفس خود را به «سمة الله » و «علامة الله » متصف کرد و‏‎ ‎‏خود به مقام اسمیت رسید و نظرش نظر آدم علیه السلام شد که عالم تحقّق را ـ‏‎ ‎‏که خود نیز خلاصۀ آن بود ـ اسم الله دید: ‏وَ عَلَّمَ آدَمَ الاْسْمٰاءَ کُلَّهٰا؛‎[8]‎‏ در این ‏‎ ‎‏حال، تسمیۀ او تسمیۀ حقیقیّه است و متحقّق به مقام عبادت است؛ که القاء‏‎ ‎‏خودی و خودپرستی و تعلق به عزّ قدس و انقطاع الی الله است؛ چنانچه در ذیل‏‎ ‎‏حدیث «رزام» از حضرت امام جعفر صادق است که می فرماید: ‏یَقْطَعُ عَلاٰئِقَ‎ ‎الاِهتِمٰامِ بِغَیْرِ مَنْ لَهُ قَصَدَ وَ اِلَیْهِ وَفَدَ وَ مِنْهُ اسْتَرْفَد... ‏الخ. ‏‏15‏

‏     ‏‏و چون سالک را مقام اسمیّت دست داد، خود را مستغرق در الوهیت‏‎ ‎‏بیند: ‏اَلْعُبُودیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبوُبِیَّة؛‎[9]‎‏ پس خود را اسم الله و علامة الله و فانی‏‎ ‎‏فی الله بیند و سایر موجودات را نیز چنین بیند. و اگر ولیّ کامل باشد، متحقّق‏‎ ‎‏به اسم مطلق شود و برای او تحقّق به عبودیّت مطلقه دست دهد و «عبدالله »‏‎ ‎‏حقیقی شود.‏

‏     و تواند بود که تعبیر به عبد در آیۀ شریفۀ ‏سُبْحٰانَ الَّذی اَسْریٰ بِعَبْدِه‎[10]‎‎ ‎‏برای آن باشد که عروج به معراج قرب و افق قدس و محفل انس به قدم‏‎ ‎‏عبودیّت و فقر است و رفض غبار انّیّت و خودی و استقلال است. و شهادت به‏‎ ‎‏رسالت، در تشهّد، بعد از شهادت به عبودیّت است چه که عبودیّت مِرقاتِ‏‎ ‎‏رسالت است؛ و در نماز، که معراج مؤمنین و مظهر معراج نبوت است،‏‎ ‎‏شروع شود، پس از رفع حجب به بسم الله ، که حقیقت عبودیّت است:‏‎ ‎فَسُبْحٰانَ الَّذی اَسْریٰ بِنَبِیِّهِ بِمِرْقٰاةِ الْعُبُودیَّةِ الْمُطْلَقَة.‎[11]‎‏ و او را به قدم عبودیّت به‏‎ ‎ 


کتابسر الصلوة معراج السالکین و صلوة العارفینصفحه 89
‏افق احدیّت جذب فرمود و از کشور مُلک و ملکوت و مملکت جبروت و‏‎ ‎‏لاهوت رهانید؛ و سایر بندگان را که مستظل به ظل آن نور پاکند به سمه ای از‏‎ ‎‏سمات الله و مرقات تحقق به اسم الله ، که باطن آن عبودیّت است، به معراج‏‎ ‎‏قرب رساند.‏

‏     و چون سالکْ دایرۀ وجود را اسم الله دید، به قدر قدم سلوک تواند وارد‏‎ ‎‏در فاتحۀ کتاب الله و مفتاح کنزالله گردد؛ پس همۀ اثنیه و محامد را به حق ـ به ‏‎ ‎‏مقام اسم جامع ـ ارجاع کند و برای موجودی از موجودات فضایل و فواضلی‏‎ ‎‏نبیند؛ چه که اثبات فضیلت و کمال برای موجودی جز حق منافات با رؤیت ‏‎ ‎‏اسمیت دارد. و اگر ‏بسم الله  ‏را بحقیقت گفته، ‏الحمدلله  ‏را نیز تواند بحقیقت‏‎ ‎‏گفت. و اگر در حجاب خلق، چون ابلیس، از مقام اسم محجوب شد،‏‎ ‎‏محامد را نیز به حق نتواند رجوع دهد. و تا در پردۀ انانیّت است، از عبودیّت و‏‎ ‎‏اسمیت محجوب است؛ و تا از این مقام محروم است به مقام حامدیت‏‎ ‎‏نرسد. و اگر با قدم عبودیّت و حقیقت اسمیت به مقام حامدیت رسید، صفت‏‎ ‎‏حامدیت را نیز برای حق ثابت داند و حق را حامد و محمود شمارد و ببیند؛ پس‏‎ ‎‏تا خود را حامد و حق را محمود دید، حامد حق نیست، بلکه حامد حق و‏‎ ‎‏خلق، بلکه حامد خود فقط می باشد و از حق و حمد او محجوب است. و‏‎ ‎‏چون به مقام حامدیت رسید، ‏اَنْتَ کَمٰا اَثْنَیْتَ عَلیٰ نَفْسِک‏ 85 ‏‏گوید، و از حجاب‏‎ ‎‏حامدیت، که مقرون به دعوی و ملازم با اثبات محمودیت است، خارج‏‎ ‎‏شود؛ پس مقالۀ عبد سالک در این مقام چنین شود: ‏بِاسْمِهِ الْحَمِدُ لَهُ مِنْهُ الْحَمْدُ وَ‎ ‎لَهُ الْحَمْد.‎[12]‎‏ و این نتیجۀ قرب نوافل است که در حدیث شریف اشاره ای به‏‎ ‎‏آن فرموده آنجا که فرماید: ‏فَاِذٰا اَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ لِسٰانَه ... ‏الخ.‏‎[13]‎

‏    ‏ربِّ الْعالَمین:‏ اگر عالمین صور اسما که اعیان ثابته است باشد،‏‎ ‎‏ربوبیت ذاتیه خواهد بود و راجع به مقام الوهیت ذاتیه، که اسم الله اعظم‏‎ ‎‏است، می باشد؛ زیرا که اعیان ثابته به تجلی ذاتی در مقام واحدیّت به تبع‏‎ ‎ 


کتابسر الصلوة معراج السالکین و صلوة العارفینصفحه 90
‏اسم جامع که به تجلی فیض اقدس متعین است تحقق علمی پیدا کردند. و‏‎ ‎‏معنی ربوبیت در آن مقام مقدس، تجلی به مقام الوهیت است که بدان تجلی‏‎ ‎‏جمیع اسما متعین شوند و عین ‏‏ثابت انسان کامل اولا، و دیگر اعیان در ظل‏‎ ‎‏آن، متعین شوند. و رحمانیت و رحیمیت اظهارهمان اعیان است از غیب‏‎ ‎‏هویت تا افق شهادت مطلقه؛ و ایداع فطرت عشق ومحبت کمال مطلق‏‎ ‎‏است در خمیرۀ آنها، که بدان فطرت عشقیۀ سائقه و جذبۀ قهریۀ مالکیه، که‏‎ ‎‏ناصیۀ آنها را گرفته، به مقام جزای مطلق، که استغراق در بحر کمال واحدیّت ‏‎ ‎‏است، نایل شوند: ‏اَلاٰ اِلیَ الله تَصیرُ الْأمورُ.‎[14]‎

‏    ‏‏پس با این طریقه غایت آمال و نهایت حرکات و منتهای اشتیاقات و‏‎ ‎‏مرجع موجودات و معشوق کائنات و محبوب عشاق و مطلوب مجذوبین،‏‎ ‎‏ذات مقدس است؛ گرچه خود آنها محجوبند از این مطلوب و خود را عابد و‏‎ ‎‏عاشق و طالب و مجذوب امور دیگری دانند. و این حجاب بزرگ فطرت‏‎ ‎‏است که باید سالک الی الله به قدم معرفت آن را خرق کند؛ و تا بدین مقام‏‎ ‎‏نرسد، حق ندارد که ‏ایاک نعبد‏ گوید، یعنی لاٰ نَطْلُبُ اِلاّ اِیّاک، و جویندۀ غیر تو‏‎ ‎‏نیستیم و خواهندۀ جز تو نخواهیم بود و ثنای غیر تو نکنیم و استعانت در همۀ‏‎ ‎‏امور بجز از تو نجوییم. همه ما سلسلۀ موجودات و ذرات کائنات، از ادنی‏‎ ‎‏مرتبۀ سفل ماده تا اعلی مرتبۀ غیب اعیان ثابته، حق طلب و حق جو هستیم و‏‎ ‎‏هرکس در هر مطلوبی طلب تو کند و با هر محبوبی عشق تو ورزد: ‏فِطْرَتَ الله ‎ ‎الَّتی فَطَرَالنّاسَ عَلَیْهٰا؛‎[15]‎‏ یُسَبِّحُ لَهُ مٰا ‏فِی السَّمٰوٰاتِ وَ الْأرْض.‏83‏

‏     ‏‏و چون سالک را این مشاهده دست دهد و خود را به شَراشرِ اجزاء‏‎ ‎‏وجودیۀ خود، از قوای ملکیّه تا سرایر غیبیّه، و جمیع سلسلۀ وجود را عاشق و‏‎ ‎‏طالب حق بیند و اظهار این تعشّق و محبت را نماید، از حق استعانت وصول‏‎ ‎‏طلبد و هدایت به صراط مستقیم را ـ که صراط ربّ الانسان است (‏اِنَّ رَبّی عَلیٰ‎ ‎ 


کتابسر الصلوة معراج السالکین و صلوة العارفینصفحه 91
صِرٰاطٍ مُسْتَقیم)‎[16]‎‏ ‏‏و آن صراط «منعم علیهم» از انبیای کمل و صدّیقین است‏‎ ‎‏که عبارت از رجوع عین ثابت به مقام الله و فنای در آن است نه فنای در اسمای‏‎ ‎‏دیگر که در حد قصور یا تقصیر است طلب کند. چنانچه منسوب به رسول‏‎ ‎‏اکرم است که فرموده: ‏کٰانَ اَخی مُوسیٰ عَیْنُهُ الْیُمْنیٰ عَمْیٰاءَ وَ اَخی عیسیٰ عَیْنُهُ‎ ‎الْیُسْریٰ عَمْیٰاءَ وَ اَنَا ذُوالْعَیْنَیْن.‎[17]‎‏ جناب موسی راکثرت غلبه بر وحدت‏‎ ‎‏داشت، و جناب عیسی را وحدت غالب بر کثرت بود؛ و رسول ختمی را مقام ‏‎ ‎‏برزخیت کبری، که حد وسط و صراط مستقیم است، بود.‏

‏     تا اینجا تفسیر سوره بنابر آن بود که ‏عالمین‏ حضرات اعیان باشد. و اگر‏‎ ‎عالمین ‏حضرات اسمای ذاتیه یا اسمای صفتیه یا اسمای فعلیه یا عوالم مجرده یا‏‎ ‎‏عوالم مادیه یا هر دو یا جمیع باشد، تفسیر سوره فرق می کند.‏

‏     چنانچه اگر «اسم الله » در آیۀ شریفۀ ‏بسم الله ‏ ... غیر از مقام مشیت مقام‏‎ ‎‏دیگر باشد از اسمای ذاتیه و غیر آن یا اعیان ثابته یا اعیان موجوده یا عوالم غیبیه و‏‎ ‎‏شهادتیه یا انسان کامل، نیز تفسیر جمیع سوره فرق می کند. و همین طور اگر‏‎ ‎‏«الله » الوهیت ذاتیه یا ظهوریه باشد و «رحمن» و «رحیم» در بسمله صفت برای‏‎ ‎‏«اسم» باشد یا برای «الله »، تفسیر سورۀ شریفه فرق می کند. چنانچه اگر‏‎ ‎‏«باء» در ‏بسمله‏ برای استعانت یا ملابست، یا متعلق به ‏ظَهَرَ ‏باشد، یا متعلق به‏‎ ‎‏خود سوره، یا به هر یک از اجزاء آن باشد، فرقها حاصل شود. چنانچه نیز، به‏‎ ‎‏حسب مقامات قراء، از وقوع در حجاب کثرت یا غلبۀ وحدت یا صحو‏‎ ‎‏بعدالمحو و یا مقامات دیگر که سابقاً ذکر شد، تفسیر سوره را باید فرق‏‎ ‎‏گذاشت. و احاطۀ به جمیع آنها و به تفسیر حقیقی قرآن، که کلام جامع الهی‏‎ ‎‏است، از طوق امثال نویسنده خارج است (‏اِنَّمٰا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ‎ ‎بِه)‎[18]‎‏ و آنچه ذکر شد علی سبیل الاحتمال بود. والله الهادی.‏

کتابسر الصلوة معراج السالکین و صلوة العارفینصفحه 92

  • )) «خداوند نور آسمانها و زمین است.» (نور/ 35)
  • )) «همان طور که در آغاز بیافریدتان باز خواهید گشت.» (اعراف/29)
  • )) «بخوان و بالا رو.» اصول کافی، ج 4، ص 408، «کتاب فضل القرآن»، «باب فضل حامل القرآن» حدیث 10.
  • )) «ما خدا را تسبیح گفتیم، پس ملائکه تسبیح گفتند؛ و ما خدا را تقدیس کردیم، پس ملائکه تقدیس کردند. و اگر ما نبودیم ملائکه تسبیح نمی گفتند.» عوالی اللّئالی، ج 4، ص 122، حدیث 201.      عیون اخبارالرّضا، ج 1، ص 262. و بحارالانوار، ج 25، ص 1، «کتاب الامامة»، روایات باب 1 از «ابواب خلقهم و طینتهم و ارواحهم».
  • )) «در کتاب توحید از امام رضا علیه السلام روایت شده است که "چون تفسیر «بسمله» (بسم الله ) از سمات خدا را می گذارم و آن نشانه، عبادت است". راوی گفت پرسیدم: "سمه یعنی چه؟" فرمود: "نشانه."» التوحید، ص 229، باب 31، حدیث 1.
  • )) «آیا دیده ای آن را که هوای نفس خود را خدای خود گرفته.» (فرقان/ 43)
  • )) «مرا از آتش و او را از گِل آفریده ای.» (اعراف/ 12 و ص/ 76)
  • )) «و به آدم همۀ نامها را آموخت.» (بقره/ 31)
  • )) «بندگی خدا جوهری است که باطن و مغز آن ربوبیّت است.» مصباح الشّریعة، باب 100.
  • )) «منزّه است آن کس که بنده اش را سیر داد.» (اسراء/ 1)
  • )) «پس منزّه است آن کس که پیامبرش را با نردبان عبودیّت مطلقه سیر داد.»
  • )) «به نام او، حمد اوراست، از اوست و برای اوست.»
  • )) «چون او را دوست بدارم، گوش، چشم و زبان او باشم...».         پاورقی شمارۀ 159.
  • )) «هان، بازگشت امور فقط به سوی خداست.» (شوری/ 53)
  • )) «آن فطرت الهی که مردم را بر آن آفرید.» (روم/ 30)
  • )) «بدرستی که پروردگار من بر راه راست است.» (هود/ 56)
  • )) «برادرم موسیٰ را چشم راست نابینا بود، و برادرم عیسی را چشم چپ، و من دارای دو چشم هستم.»
  • )) «قرآن را فقط آن کس که قرآن بدو خطاب شده می شناسد.» بحارالانوار، ج 46، ص 349، «تاریخ الامام محمدالباقر»، باب 20، حدیث 2.