مقالۀ چهارم در بیان شمّه ای از حقیقت اِقبال و اِدبار عقل و جهل کلّی و جزئی

در توجیه دیگر از اقبال و ادبار عقل است

‏و شاید این اقبال و ادبار اشاره باشد به تجلّی در تحت اسماء ظاهره و باطنه،‏‎ ‎‏که دائماً علی سبیل تجدّد امثال واقع می شود؛ چنانچه اصحاب معرفت‏‎ ‎‏می گویند‏‎[1]‎‏، و به آن تصحیح حدوث زمانی به وجهی عرفانی در جمیع قاطنین‏‎ ‎‏ملک و ملکوت و ساکنین ناسوت و جبروت نمودیم، به طوری که منافات با‏‎ ‎‏مقامات مقدّسه عقلیّه نداشته باشد‏‎[2]‎‏. واین از موهبتهای خاصه حق ـ جلّ و علا ـ‏‎ ‎‏است به این ناچیز ـ ‏وَ الحَمدُ لله وَ لَهُ الشُّکرُ.‏ و این قوس نزولی و صعودی، غیر‏‎ ‎‏از آن است که حکمایِ محقّقین مذکور داشته اند.‏‎[3]‎

‏و اما ‏ادبار جهل،‏ عبارت است از: تنزل حقیقت وهم الکلّ، در مرآت مظلمۀ‏‎ ‎‏کدرۀ اوهام جزئیه.‏


کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 41
‏و اما ‏اقبال این حقیقت جهلیه،‏ به واسطۀ محدودیّت و غلبۀ احکام کثرت و‏‎ ‎‏سوائیّت، صورت نگیرد و چون حقیقت عقلیه از تعیّنات سوائیّه عاری و بری‏‎ ‎‏است، ظلمت ماهیّات را در آن تصرفی نیست و نور جمال جبروت بر نکته‏‎ ‎‏سودای خلقی غلبه و قهر دارد؛ از این جهت از رجوع به حقیقت غیبیّه و فنای در‏‎ ‎‏حضرت لاهوت امتناعی ندارد، به خلاف حقیقت وهمیّه که به واسطۀ اشتباک آن‏‎ ‎‏با ظلمات ماهیّات و تعیّنات متکثره و اعتناق آن با اعدام و تحدّدات متشتّته از‏‎ ‎‏ساحت قرب ازلی و آستان قدس سرمدی، بعید و از فنای در آن حضرت،‏‎ ‎‏مهجور است؛ پس لیاقت قبول این اشراق نوری و فیض سرمدی و استعداد‏‎ ‎‏ایتمار به این امر الهی را ندارد. پس، از مقام مقدس اولیای قرب، دور و از محضر‏‎ ‎‏مکرم اصحاب معرفت، مهجور است.‏

‏امّا ‏اِدبار عقول جزئیّه‏ عبارت است از: توجه آنها به کثرات و اشتغال به‏‎ ‎‏تعیّنات، برای اکتساب کمال و ارتزاق روحانیّ و ترقیات باطنیّه روحیّه، که بدون‏‎ ‎‏این وقوع در کثرت صورت نگیرد. و این به یک معنی، خطیئه ‏‏آدم‏‏ یا یکی از‏‎ ‎‏معانی خطیئه ‏‏آدم‏‏ ـ علی نبینا وآله و علیه السلام ـ است؛ زیرا که ‏‏آدم‏‏ ـ علیه السلام ـ‏‎ ‎‏در تحت جذبۀ غیبیّه اگر مانده بود، و در آن حالِ فنا و بی خبری ـ که بهشت دنیا به‏‎ ‎‏آن معبر است ـ باقی می ماند، از تعمیر عالم و کسب کمالات ملکیّه، آثاری نبود.‏‎ ‎‏پس به واسطۀ تسلط شیطان بر او، توجه به کثرات حاصل شد و از درخت گندم،‏‎ ‎‏که صورت دنیا در عالم جنت است، تناول نمود. پس از آن توجه، باب کثرت‏‎ ‎‏مفتوح و راه کمال و استکمال، بلکه باب کمال «جلا» و «استجلا» باز شد. پس با‏‎ ‎‏آن که در مذهب محبت و عشق، این توجه خطیئه و خطا بود، در طریقۀ عقل و‏‎ ‎‏سنّتِ نظام اَتمّ لازم و حتم بود، و مبدا همه خیرات و کمالات و بسط بساط‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 42
‏رحمت رحمانیّه و رحیمیّه گردید.‏

‏پس حقیقت ادبار وقوع در حجب سبعه‏‎[4]‎‏ است و تا در این حجب واقع‏‎ ‎‏نشود، قدرت خرق حجاب پیدا نشود.‏

‏و اما ‏اقبال عقول جزئیّه‏ عبارت است از: خرق حجب سبعه که بین خلق و‏‎ ‎‏حقّ است، که اصول حجب و تعیّنات آنها است، و گاهی به سبعین حجاب و‏‎ ‎‏گاهی به سبعین الف حجاب، به حسب مراتب و جزئیات، تعبیر شود؛ چنانچه در‏‎ ‎‏حدیث است: ‏«انَّ لله سَبعِینَ الفَ حِجابٍ مِن نُورٍ وَ سَبعینَ الفَ حِجابٍ مِن‎ ‎ظُلمَةٍ ...»‎[5]‎‏] ‏‏الی آخره‏‏]‏‏.‏

‏پس انسان سالک پس از آن که، متسنّن به سنن الهیّه و متلبس به لباس‏‎ ‎‏شریعت شد و اشتغال به تهذیب باطن و تصقیل سرّ و تطهیر روح و تنزیه قلب‏‎ ‎‏پیدا کرد، کم کم از انوار غیبیه الهیه در مرآت قلبش تجلیّاتی حاصل شود و با‏‎ ‎‏جذبه های باطنیّه و عشق فطری جبلّی، مجذوب عالم غیب گردد. و پس از طی‏‎ ‎‏این مراحل، سلوک الی الله با دستگیری باطنی غیبی شروع شود و قلب حق طلب‏‎ ‎‏و حق جو شود و وجهۀ قلب از طبیعت منسلخ و به حقیقت منسلک گردد و با‏‎ ‎‏جذوۀ نار محبت و نور هدایت، که یکی رفرف عشق و یکی براق سیر است، به‏‎ ‎‏سوی کوی محبوب و جمال جمیل ازل رهسپار شود و دست و رو از آلودگیِ‏‎ ‎‏توجه به غیر، شست و شو دهد و با قلب پاک از آلودگی به رِجز شیطان، که‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 43
‏حقیقت سوائیّت و اصل اصول شجرۀ منحوسۀ خبیثۀ غیریّت و کثرت است،‏‎ ‎‏متوجّه به مقصد و مقصود گردد و مُترَنِّم به ‏‏«‏وَجَّهتُ وَجهِیَ لِلَّذی فَطَرَ‎ ‎السَّمواتِ وَ الارضَ‏»‏‏...‏‏[‏‏ الی آخره‏‎[6]‎‏] گردد و خلیل آسا، تَنَفُّر از آفلین، که مقارّ‏‎ ‎‏نقص و رجز است، پیدا کند و توجه به کمال مطلق نقشۀ قلب او گردد و چون به‏‎ ‎‏کلّی از عالَم و هر چه درآن است ـ که خود نیز یکی از آنهاست ـ فانی شد و به حق‏‎ ‎‏ـ جلّ جلاله ـ باقی، حقیقت اقبال متحقق گردد.‏

‏از این بیان معلوم شد که از برای جهل، ادبار میسور و متحقق گردد و آن‏‎ ‎‏توجه به تعمیر دنیا و اقبال تامّ به شجرۀ خبیثۀ طبیعت و استیفای شهوات و انغمار‏‎ ‎‏در ظلمات است، و این حق جهل است.‏

‏و اما اقبال در حقیقت جهلیّه متحقق نگردد؛ زیرا که آن متقوم به دو اصل‏‎ ‎‏شریف است که:‏

‏یکی ترک انانیّت و انیّت عالم ‏‏[‏‏ است‏‏]‏‏ مطلقا، که در آن منطوی است ترک‏‎ ‎‏انانیّت خویش. و جهل هر چه رو به ترقّیات جهلیّه رود، این خاصیت ـ یعنی‏‎ ‎‏خودخواهی و خودبینی ـ در آن افزون گردد و از این جهت، نماز چهار هزار سالۀ‏‎ ‎‏شیطان‏‎[7]‎‏ جز تاکد انانیّت و کثرت عجب و افتخار، ثمره‏‏[‏‏ ای‏‏]‏‏ از آن حاصل نشد و‏‎ ‎‏به آن جا رسید که در مقابل امر حق، قیام کرد و ‏‏«‏خَلَقتَنِی مِن نارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن‎ ‎طِینٍ‏»‏‎[8]‎‏ گفت و از غایت جهل و خودبینی و خودخواهی، نورانیّت ‏‏آدم(ع)‏‏ را‏‎ ‎‏ندید و قیاس مغالطی کرد.‏


کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 44
‏و اصل دیگر، حب کمال مطلق است که به اصل فطرت در خمیرۀ انسان‏‎ ‎‏مخمّر است و آن در جهل مغلوب و محکوم؛ بلکه گاهی منطفی و معدوم گردد و‏‎ ‎‏خلود در جهنَّم، تابِعِ انطفاء نور فطرت است و آن از ‏«اخلادِ الَی الارضِ»‎[9]‎‎ ‎‏بطور مطلق حاصل شود.‏

‎ ‎

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 45

  • )) شرح فصوص الحکم، داوود قیصری، فصّ شی ء، ص 117؛ فصّ اسماعیلی، ص 210؛ فصّ شُعیبی، ص 287؛ فصّ سلیمانی، ص 359.
  • )) رجوع کنید به ص 23، پاورقی شمارۀ 1.
  • )) ملاصدرا می فرماید: اقبال اشاره به حرکت صعودی و ادبار اشاره به حرکت نزولی است و انسان کامل  دارای دو حرکت است: حرکت اقبالی صعودی و حرکت ادباری نزولی. (شرح اصول کافی، ج 1، ص 430 و 575).
  • )) برای اطّلاع بر حُجُب سَبعه و معانی آن نگاه کنید به: شرح اُصول الکافی، مولی محمّد صالح مازندرانی(ره)، ج 9، ص 57؛ مرآة العقول، علاّمه مجلسی(ره)، ج 9، ص 71.
  • )) بدرستی که از برای خداوند، هفتاد هزار حجاب از نور و هفتاد هزار حجاب از ظلمت است.(بحار الانوار،  ج 55، ص 45، ذیل حدیث 13؛ الوافی، فیض کاشانی، ج 5، ص 614؛ موسوعة اطراف  الحدیث النبوی، ج 3، ص 395).
  • )) من از روی اخلاص، رو به سوی کسی آوردم که آسمانها و زمین را آفرید ... (انعام / 79).
  • )) در نهج البلاغة آمده است: «وَ کانَ قَد عَبَدَ الله سِتَّةَ آلاف سَنَةً» یعنی: شیطان شش هزار سال خدا را عبادت کرد.  (نهج البلاغة، ص 420، خُطبه قاصعه (192)).
  • )) مرا از آتش آفریدی، و او [آدم] را از خاک آفریدی. اعراف / 12.
  • )) این تعبیر از آیۀ 176 سورۀ اعراف اقتباس شده است که: «وَ لکِنَّهُ اخلَدَ الَی الارضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ»ولی او در زمین بماند، و از پیِ هوای خویش رفت.