مقالۀ چهارم در بیان شمّه ای از حقیقت اِقبال و اِدبار عقل و جهل کلّی و جزئی

تنبیه شریف و تحقیق لطیف بیان تفاوت بین ادبار عقل و جهل است

‏باید دانست که ادبار عقل را با ادبار جهل، تفاوت و تمایزی بیّن و آشکار‏‎ ‎‏است و آن، آن است که: ادبار عقل که عبارت از توجه به کثرت و عالم طبیعت‏‎ ‎‏است، محض اطاعت حق و ایتمار به امر اِدبار است که از مصدر جلال صادر شده‏‎ ‎‏است و از این جهت، این ادبار تصرف در حقیقت عقل نکند و او را از مقام‏‎ ‎‏مقدس خود منحطّ ننماید و موجب احتجاب آن نگردد؛ چنانچه گویند، صاحب‏‎ ‎‏عقل کلی فرماید: ‏«ما رَایتُ شَیئاً الاّ وَ رَایتُ الله قَبلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعدَهُ».‎[1]‎

‏و شاید مقصود از این اقبال و دخول در دنیا و دار طبیعت باشد قول خدای‏‎ ‎‏تعالی که می فرماید: ‏‏«‏وَ ان مِنکُم الاَّ وَارِدُهَا‏»‏‎[2]‎‏؛ زیرا که دارِ طبیعت، صورت‏‎ ‎

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 45
‏جهنم است؛ چنانچه جهنم باطن دار طبیعت است، و از این جهت، صراط که‏‎ ‎‏عبورگاه مردم است به سوی بهشت، بر متن جهنم است و شاید آتش محیط به آن‏‎ ‎‏باشد؛ یعنی از جوف آتش، صراط را کشیده باشند، منتهی آن که، برای مومن،‏‎ ‎‏لهیب آتش منطفی شود؛ چنانچه در روایت است که:‏

«انَّ النّارَ تَقُولُ لِلمُؤمِنِ یَومَ القِیامَةِ جُز یا مُؤمِنُ فَقَد اطفَا نُورُکَ لَهَبِی».‎[3]‎

‏و این که برای مومن، لهیب منطفی شود، برای آن است که مومن را از‏‎ ‎‏نورانیّت عقل نصیب است و به مقدار نصیب و بهره اش از نورانیّت عقل، غلبه بر‏‎ ‎‏لهیب آتش کند که در دنیا صورتش لهیب نار شهوت و غضب است. و چون‏‎ ‎‏مومن صاحب عقل کلی نیست و آلودگی به دنیا و دار طبیعت دارد، منتهی آن که،‏‎ ‎‏نور عقل غلبه کند بر لهیب آن به مقدار سلوک و ریاضت او، این طور تعبیر شده.‏

‏و اما برای صاحبانِ عقل کلّ و حضرات اولیایِ کُمَّل ـ علیهم صلوات الله ـ‏‎ ‎‏وارد است ‏«جُزنا وَ هِیَ خامِدَةٌ»‎[4]‎‏ زیرا که دارِ طبیعت را در نفوس کامله، به هیچ‏‎ ‎‏وجه، تصرفی نیست و از لهیب جهنم طبیعت، به کلی مامونند؛ زیرا که آنها‏‎ ‎‏طبیعت را نیز الهی نمودند و شیطان آنها به دست آنها ایمان آورده است‏‎[5]‎‏، پس‏‎ ‎

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 46
‏جلوۀ نور عقل کلّ آنها سراسرِ طبیعت را مقهور حکم خود فرموده و لیلۀ عالم‏‎ ‎‏طبیعت، از اوّل آن تا مطلع فجر یوم القیمه، برای آنها لیله قدر است و در جمیع‏‎ ‎‏این لیله، در سلامت از تصرف دست ابلیس و دام آن ـ که طبیعت و شوون آن‏‎ ‎‏است ـ می باشند؛ ‏‏«‏سَلاَمٌ هِیَ حَتّی مَطلَعِ الفَجرِ‏»‏‎[6]‎‏. از این جهت، دربارۀ آنها‏‎ ‎«جُزنا وَ هِیَ خامِدَةٌ»‏ است، و دربارۀ مومن ‏«فَقَد اطفَا نُورُکَ لَهَبِی»‏ وارد است.‏

و بالجمله،‏ ورود عقل به عالم طبیعت، ورود با سلامت یا قریب به سلامت‏‎ ‎‏است و برای اطاعت امر و انفاذ حکم است؛ و برای عقل کل، رویت جمال جمیل‏‎ ‎‏در مرآت تفصیلی است و بسط توحید در تکثیر است و برگرداندن حکم تکثیر به‏‎ ‎‏توحید است. از این جهت، فلاح مطلق و مطلق فلاح، در قول ‏«لا الهَ الاَّ الله»‎ ‎‏است‏‎[7]‎‏، منتهی آن که، از برای حقایق توحید و قول ‏«لا الهَ الاَّ الله»‏ مدارج و‏‎ ‎‏مراتبی است کثیره، بلکه به عَدَدِ انفاس خلایق. پس در توحید مطلق، که ‏«لا الهَ‎ ‎الاَّ الله» ‏کُمَّل است، فلاح مطلق است که رستگاری از کثرت ـ که اصل شجرۀ‏‎ ‎‏خبیثه است ـ می باشد، و این کلمه در این حال موازن با هیچ چیز نیست؛ چنانچه‏‎ ‎‏در روایات شریفه وارد شده.‏‎[8]‎

‏و در توحیدات مقیّده، که توحید اهل ایمان و متوسّطین است، فلاح مقید‏‎ ‎‏است و سلامتی آنها نیز، سلامتی مقید است.‏

‏و این که اهل توحیدِ کامل را از دار طبیعت احتراز و فرار بود؛ چنانچه از‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 47
‏حال اولیاء اللّه معلوم می شود‏‎[9]‎‏، برای آن است که فرق بسیار است بین ملاقات‏‎ ‎‏جمال جمیل در مرائی خلقیّه، و بین شکستن مرائی و رویت جمال مطلق از‏‎ ‎‏ماورای حجب ظلمانی و نورانی؛ چنانچه ولی اللّه مطلق، حضرت ‏‏امیرالمومنین ‏‏ـ‏‎ ‎‏علیه الصلاة و السلام ـ در مناجات شعبانیّه در محضر مقدّس عرض می کند: ‏«وَ‎ ‎انِر ابصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها الَیک؛ حَتّی تَخرِقَ ابصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ،‎ ‎فَتَصِلَ الی مَعدِنِ العَظَمَةِ»‎[10]‎‏ برای آن حضرت جمیع حجب نورانی است؛ زیرا‏‎ ‎‏که حجب ظلمانی، برگشت به طبیعت و لوازم آن کند و آن بزرگوار و اولاد‏‎ ‎‏معصومینش، از کدورت عالم طبع و حجابهای آن، مبرّی بودند، بلکه خود‏‎ ‎‏طبیعت و تعیّنات آن برای آنها حجب نورانی بوده؛ زیرا که توجهات قلبیّۀ آنها‏‎ ‎‏دائماً به وجهه غیبیّۀ الهیّه موجودات بوده و عالم، ‏بِما انَّهُ جِهَةٌ سِوائِیَّة‏، منسیّ آنها‏‎ ‎‏است، پس آنها را دوام حضور است، ولی چون به حسب نشئۀ صوریّه در عالم‏‎ ‎‏ملک واقعند، مرائی تفصیلیّه حجب نورانیه است تا آن گاه که به سلوک ولایتی،‏‎ ‎‏خرق این حجب فرموده، به عالم قدس و طهارت برگردند و حق، به حقیقت‏‎ ‎‏تقدیس و توحید و تفرید و تجرید، به باطن آنها جلوه کند، پس حقیقتِ ‏‏«‏لِمَنِ
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 48
المُلکُ الیَومَ‏»‏‎[11]‎‏ را دریابند و هَم در این عالم، قیامت کبرای آنها قیام کند و‏‎ ‎‏شمس یوم القیمه از برای آنها طلوع نماید و وصول به معدن العظمه، که قرة العین‏‎ ‎‏آنها است، رخ دهد و ارواح آنها معلّق به عِزِّ قدس شود و حق آنها را از غیر خود،‏‎ ‎‏انساء فرماید ‏رَزَقَنا الله وَ ایّاکُم جَذوَةً او قَبَساً مِن نارِهِم وَ نُورِهِم.

‏بالجمله، اِدبار عقل کل عبارت از ورودِ در کثرت و تفصیل است‏‎ ‎‏بی احتجاب، و اقبال او عبارت از خرق حجب و وصول به معدن عظمت است،‏‎ ‎‏پس ادبار عقل فی الحقیقه اقبال است چنانچه دخول ‏‏یونس‏‏ ـ علی نبیّنا و آله و‏‎ ‎‏علیه السلام ـ در بطن حوت، معراج او بود.‏

‏و اما اِدبار جهل، نه از برای اطاعت امر حق و ایتمار به اَمر ادبار بود، بلکه‏‎ ‎‏برای خودخواهی و خودنمایی و شیطنت و قضای شهوات خویش بود؛ پس در‏‎ ‎‏این ادبار، از ساحت قدس و قربِ حقّ دور و مطرود و مهجور گردید و چنان در‏‎ ‎‏چاه ظلمانی عالم طبیعت فرو رفت که نجات از آن برای او هرگز میسور نگردد و‏‎ ‎‏اِخلاد به ارضِ طبیعت، که ظاهر اخلاد به جهنم است، پیدا نمود و جمیع سیرش‏‎ ‎‏طبیعی، و غایت سیرش الی الطبیعة و من النفس الی النفس و من الهوی الی‏‎ ‎‏الهوی است و سیر کمالی او نیز به سوی کمال جهل است. پس جهل کلّ، که وهم‏‎ ‎‏کلّ و ابلیس اعظم است، گرچه از عالم غیب و دارای تجرّد برزخی و مقام مثالی‏‎ ‎‏است و دارای احاطه مثالی به مظاهر است و ‏«یَجرِی مَجرَی الدَّمِ مِنِ ابنِ آدَمَ»‎[12]‎‎ ‎‏دربارۀ او است، ولی بالذّات محتجب و بالفطرة مطرود و ملعون است و اگر‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 49
‏سجدۀ چهار هزار ساله کند، همان سجده او را از ساحت قرب دور و از وصال‏‎ ‎‏محبوب مهجور نماید؛ زیرا که عبادت او عبادت هوی و از روی خودخواهی‏‎ ‎‏است و از این جهت، نتیجۀ آن همه عبادات ابلیس خودبینی و عُجب شد، و آخر‏‎ ‎‏الامر، در مقابل امر حق، ‏‏«‏خَلَقتَنِی مِن نَارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن طِینٍ‏»‏‎[13]‎‏ گفت و از‏‎ ‎‏خودخواهی و خودبینی و خودفروشیِ خود، مطرود بارگاه قدس و مقام انس‏‎ ‎‏شد. پس اقبال او، که آن سجده و نماز بود، فی الحقیقه ادبار بود، پس امر اقبال را‏‎ ‎‏به هیچ وجه اطاعت ننمود: ‏«ثُمَّ قالَ لَهُ: اقبِل فَما اقبَلَ».

‎ ‎

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 50

  • )) چیزی را ندیدم مگر آنکه خدا را، قبل از آن و همراه آن و بعد از آن دیدم (با اختلاف). (علم الیقین، ج 1، ص 49).
  • )) و هیچ یک از شما باقی نماند، جز آنکه به دوزخ وارد شود. (مریم / 71؛ مجمع البیان، مجلد 6-5، ص 811).
  • )) به درستی که آتش در روز رستاخیز به مؤن می گوید: ای مؤن از آتش بگذر، پس به تحقیق که نور  تو، شعله و حرارت مرا خاموش کرد. (تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 354، ح 133).
  • )) ما [ از آتش] عبور کردیم، در حالی که آتش جهنّم خاموش و سرد بود. علم الیقین، فیض کاشانی، ج 2، ص 971، باب 9، از مقصد 4 از فصل 2.
  • )) اشاره است به این حدیث نبوی که: «ما مِنکُم الاّ وَ لَهُ شَیطانٌ. قالوا: وَ انتَ یا رَسُولَ الله؟ قال: وَ انَا، الاّ انَّ الله اعانَنی عَلَیهِ، فَاسلَمَ عَلی یَدَیَّ». یعنی: برای هر کدام از شما، شیطانی است. گفتند: حتّی برای شما ای پیامبر خدا؟ فرمود: و برای من هم، اِلاّ اینکه خداوند مرا کمک کرده و اعانت نموده بر علیه شیطان، و او به دست من تسلیم شده است. (عوالی اللاّلی، ج 4، ص 97، ح 13؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 257 با اختلاف در نقل).
  • )) شب قدر، سلام است تا طلوع فجر.  (قدر / 5).
  • )) چنانکه در حدیث نبوی وارد است که: «قُولُوا: لا الهَ الاّ الله تُفلِحُوا» یعنی: بگویید که جز خداوند، الهی نیست تا رستگار شوید. (مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص492؛ السُّنَن الکُبری، بیهقی، ج 6، ص21).
  • )) توحید صدوق(ره)، ص 18، باب ثواب المُوحّدین، احادیث 3-2-1.
  • )) چنانکه مولی المُوحّدین و امیرالمومنین علیّ بن ابی طالب (علیهما السلام) در خطبة المتّقین فرموده اند: «وَ لَولا الاجَلُ الَّذی کَتَبَ الله عَلَیهِم لَم تَستَقِرَّ ارواحُهُم فی اجسادِهِم طَرفَةَ عَینٍ ابَداً» یعنی: و اگر نبود اجلی که خداوند برای آنها [مُتّقین] مقرّر کرده، ارواح آنها هیچ گاه در بدنهای ایشان قرار و آرام نمی گرفت. نهج البلاغه، ص 94، خطبة المُتّقین (5).و نظیر این حدیث را، شیخ بهایی در کتاب الاربعین، ص 13 از پیامبر اسلام (صلّی اللّه علیه و آله) نقل کرده است.
  • )) [ خداوندا] دیدگانِ دلِ ما را به پرتو دیدار خودت روشن گردان، تا دیدۀ دلها، حجابهای نور را پاره کرده و به معدن بزرگی و جلال برسد. اقبال الاعمال، سیّد بن طاووس (ره، ص 685).
  • )) آن روز، سلطنتِ عالَم از برای کیست؟  (غافر / 16).
  • )) بدرستیکه شیطان مانند خون در رگهای فرزند آدم جاری می شود.(عوالی اللآلی، ج 4، ص 113، ح 175؛ موسوعة اطراف الحدیث النبوی الشریف، ج 3، ص 94 و 95 به نقل از جوامع متعدد روائی عامه).
  • )) اعراف / 12؛ ص / 76.