مقالۀ ششم در بیان و شرح جنود عقل و جهل از بعض وجوه، که مقصود از تحریر این رساله است، نه از جمیع وجوه

فصل سوّم در بیان آنکه، فطرت مخمورۀ بی‌حجاب وزیر عقل و مبدا خیرات است و خود خیر است، و فطرت محجوبۀ به طبیعت وزیر جهل و مبدا شرور و خود شرّ است

‏باید دانست که عشق به کمال مطلق، که از آن منشعب شود عشق به علم‏‎ ‎‏مطلق و قدرت مطلقه و حیات مطلقه و ارادۀ مطلقه و غیر ذلک از اوصاف جمال‏‎ ‎‏و جلال، در فطرت تمام عائلۀ بشر است، و هیچ طایفه ای از طایفۀ دیگر، در اصل‏‎ ‎‏این فطرت ممتاز نیستند، گر چه در مدارج و مراتب فرق داشته باشند. لکن به‏‎ ‎‏واسطۀ احتجاب به طبیعت و کثرت، و قلّت حُجُب، و زیادی و کمی اشتغال به‏‎ ‎‏کثرت، و دلبستگی به دنیا و شعب کثیرۀ آن، در تشخیص کمال مطلق، مردم‏‎ ‎‏مفترق و مختلف شدند.‏

‏و آنچه که اختلاف محیطها و عادات و مذاهب و عقاید و امثال آن، در‏‎ ‎‏سلسلۀ بشر تاثیر نموده، در تشخیص متعلَّق فطرت و مراتب آن تاثیر نموده، و‏‎ ‎‏ایجاد اختلافات کثیره عظیمه نموده، نه در اصل آن.‏

‏مثلاً، آن فیلسوف عظیم الشان که عشق به فنون فلسفه دارد و همۀ عمر خود‏‎ ‎‏را صرف در فنون کثیره و ابواب و شعب متفنّنۀ آن می کند، با آن سلطان و پادشاه‏‎ ‎‏که به سعۀ نطاق سلطنت خود می کوشد و در راه آن رنجها می برد و عشق به نفوذ‏‎ ‎‏قدرت و سلطنت خود دارد، و آن تاجر که عشق به جمع ثروت و مال و منال‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 80
‏دارد، در اصلِ عشق به کمال، فرق ندارند؛ لکن هر یک تشخیص کمال را در آن‏‎ ‎‏منظور خود دارند.‏

‏و این اختلاف و تشخیص از احتجاب فطرت است؛ زیرا که این خطاء در‏‎ ‎‏مصداق محبوب است، و این از عادات و اطوار مختلفه و تربیتها و عقاید متشتّته‏‎ ‎‏پیدا شده و هر یک به اندازۀ حجاب خود، از محبوب مطلق خود، محجوب‏‎ ‎‏است، و هیچ یک از اینها آنچه را که دلباختۀ اویند و دنبال آن می روند و نقد عمر‏‎ ‎‏در راه آن صرف می کنند، محبوب آنها نیست؛ زیرا که هر یک از این امور،‏‎ ‎‏محدود و ناقص است و محبوب فطرت مطلق و تامّ است، و از این جهت است‏‎ ‎‏که آتش عشق آنها به رسیدن به آنچه به آن متعلّقند فرو ننشیند. چنانچه اگر‏‎ ‎‏سلطنت یک مملکت را به یکی دهند که عشق به سلطنت داشت و گمان می کرد‏‎ ‎‏به رسیدن به آن، مطلوب حاصل است و آرزویی دیگر در کار نیست، چون به آن‏‎ ‎‏محبوبِ خیالیِ مجازی رسید، سلطنت مملکت دیگر طلب کند و چنگال عشقش‏‎ ‎‏به مطلوب دیگری بند شود. و اگر آن مملکت را بگیرد، به ممالک دیگر طمع کند.‏‎ ‎‏و اگر تمام بسیط ارض در تحت سلطنت و قدرت او آید، و احتمال دهد که در‏‎ ‎‏کُرَوات دیگر، ممالکی هست از این جا وسیعتر و بالاتر، آرزوی وصول به آن‏‎ ‎‏کند. و اگر جمیع عالم مُلک را در تحت سیطرۀ خود درآورد، و از عالم ملکوت‏‎ ‎‏خبری بشنود ـ ولو مومن به آن نباشد ـ ، آرزو کند که کاش این خبرها که می دهند‏‎ ‎‏و این سلطنتها و قدرتها که می گویند راست بود و من به آنها می رسیدم!‏

پس معلوم شد‏ که عشق متعلّق به سلطنت محدوده نیست؛ بلکه عشقِ‏‎ ‎‏سلطنت مطلقه در نهاد انسان است، و از محدودیت متنفر و گریزان است و خود‏‎ ‎‏نمی داند.‏

‏و پر واضح است که سلطنت مطلقه از سنخ سلطنتهای دنیاوی مجازی، بلکه‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 81
‏اُخرویِ محدود نیست؛ بلکه سلطنت الهیّه سلطنت مطلقه، و انسان طالب‏‎ ‎‏سلطنت الهیّه و علم و قدرت الهی است، و پدید آرندۀ خود را خریدار‏‎[1]‎‏ است و‏‎ ‎‏دل هر ذرّه را که بشکافند آفتاب جمال حقیقت را در میانش بینند.‏‎[2]‎

‏پس جمیع شرور ـ که در این عالم از این انسان بیچاره صادر شود ـ از‏‎ ‎‏احتجاب فطرت، بلکه از فطرت محجوبه است، و خود فطرت به واسطۀ اعتناق و‏‎ ‎‏اکتناف آن به حجابها، شرّیّت بالعرض پیدا کرده و شریر شده است بعد از آن که‏‎ ‎‏خیّر، بلکه خیر بوده.‏

‏و اگر این حجابها‏‏[‏‏ ی‏‏]‏‏ ظلمانی، بلکه نورانی از رخسار شریف فطرت‏‎ ‎‏برداشته شود، و فطرت اللّه به همان طور که به ید قدرت الهی تخمیر شده مخلّی‏‎ ‎‏به روحانیّت خود باشد، آن وقت عشقِ به کمال مطلق بی حجاب و اشتباه در او‏‎ ‎‏هویدا شود، و محبوبهای مجازی و بتهای خانۀ دل را درهم شکند، و خودی و‏‎ ‎‏خودخواهی و هر چه هست زیر پا نهد، و دستاویز دلبری شود که تمام دلها ـ‏‎ ‎‏خواهی نخواهی ـ به آن متوجه است و تمام فطرتها ـ دانسته یا ندانسته ـ طلبکار‏‎ ‎‏اویند. و صاحب چنین فطرت، هر چه از او صادر شود، در راه حق و حقیقت‏‎ ‎‏است، و همه راه وصول به خیر مطلق و جمال جمیل مطلق است، و خود این‏‎ ‎‏فطرت مبدا و منشا خیرات و سعادات است و خود خیّر، بلکه خیر است.‏‎ ‎وَالحَمدُ لله تَعالی.

‎ ‎

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 82

  • )) اقتباس است از این بیت حکیم نظامی:همه هستند سرگردان چو پرگار          پدیـد آرنـدۀ خـود را طلبکـار (خمسۀ نظامی گنجوی، خسرو و شیرین، تصحیح بهروز ثروتیان، ج 2، ص 73).
  • )) اشاره است به این بیت از ترجیع بند هاتف اصفهانی:دل هر ذرّه را که بشکافی          آفتابیـش در میـان بینـی (دیوان هاتف اصفهانی، ص 28).