خدای تبارک و تعالیٰ برای مؤمنین در قرآن شریف خود، خواصّی ذکر فرموده است، و همچنین در احادیث شریفه از اهل بیت عصمت و طهارت، برای مؤمن اوصافی ذکر شده است که هیچ یک از آنها در ما نیست، با این که ما خود می دانیم که همه به علم برهانی یا امثال آن، اعتقاد به خدای تبارک و تعالیٰ و توحید ذات مقدَّس و سایر ارکان ایمانی داریم. این نیست مگر برای آن که مذکور داشتیم که ایمان غیر از ادراک عقلی است.
خدای تعالیٰ در آیۀ دوم از سورۀ انفال فرماید: «إنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذِینَ إذَا ذُکِرَ الله وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إیْماناً وَ عَلَی رَبِّهِمْ
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 91
یَتَوَکَّلُونَ» تا آن که می فرماید: «اُولئِکَ هُمُ الْمُؤمِنُونَ حَقّاً» به طور حصر می فرماید: مؤمنان آنانند که این چند صفت را دارند و غیر اینها مؤمن نیستند، و در آخر نیز فرماید: اینها فقط مؤمن درست راست می باشند.
یکی از اوصافی که برای آنها ذکر شده است آن که چون ذکر خدا شود قلبهای آنان ترسناک شود. و دیگر آن که چون آیات حق بر آنها خوانده شود، آن آیات ایمان آنها را زیادت کند. و دیگر آن که توکّل آنها بر پروردگار خودشان است.
اکنون شما که مدّعی ایمان هستید، و همۀ ارکان ایمان را عقلاً یافتید، و برای هر یک برهانی دارید یا بافتید، مراجعه به حال خود کنید؛ ببینید کدام یک از این خواص در قلبتان موجود است؟ این همه ذکر خدا می کنید و می شنوید، آیا کو آن ترس که علامت مؤمن است؟ البته قلبی که وجدان عظمت و جلال حق نکرده، و کبریا و عُلوّ شأن حق در آن وارد نشده، از ذکر حق ترسان نشود.
مؤمن آن کسی است که قلبش حضور حق و احاطۀ قیّومی آن ذات مقدّس را دریافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان کرده باشد.
البته از فطریات است که انسان در محضر سلطان عظیم الشأن، کوچک و خوفناک شود، گرچه در خود قصوری نبیند و خود را خدمتگزار ببیند، با آن که همۀ ممکنات از قیام به حق معرفت و عبادت آن ذات مقدَّس قاصرند. چطور چنین نباشد! با آن که اشرف ممکنات و اعرف خلق اللّٰه و اقرب إلی اللّٰه، رسول ختمی ـ صلَّی اللّٰه علیه و آله و سلَّم ـ اعلان «مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ، وَ مَا
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 92
عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرَفَتِکَ» داده:
آن جا که عقاب پَر بریزد از پشّۀ لاغری چه خیزد
پس این خاصیتی که از علائم مؤمن است در ما یافت نشد.
و همین طور خاصیّت دیگر که عبارت از زیاد شدن ایمان است از تلاوت آیات شریفه. این همه آیات تدوینیّه و تکوینیّه، بر ما خوانده می شود و ارائه داده می شود، عوض آن که بر ایمان ما افزایش حاصل آید، بر احتجاب ما می افزاید.
در ایام عمر، چقدرها قرآن شریف ـ که بزرگترین آیات الهیّه است ـ ما خود می خوانیم و از دیگران استماع می کنیم و نور ایمان در قلب ما پیدا نشده، و تذکّر و تنبّهی از آن آیات برای ما حاصل نیامده.
اکنون درست تفکر کن! ببین صدر یا ذیل این آیۀ شریفه که آیۀ چهل و [ چهارم] از سورۀ مبارکه فُصِّلت است با ما تطبیق می کند؟ می فرماید:
«قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفَاءٌ وَ الَّذِینَ لایُؤمِنُونَ فی آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمیً اُولئِکَ یُنَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ».
کجاست آن هدایت و شفای امراض باطنی که برای مؤمنین از قرآن شریف حاصل می شود؟! چه شده است که در گوش ما این آیات شریفه فرو نمی رود و برای ما خود، حجاب فوق حجاب می شود؟! این نیست جز آن که نور ایمان در قلب ما نازل نشده، و علوم ما به همان حدّ علمی باقی مانده و به لوح قلب وارد
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 93
نگردیده، و در این باب، در قرآن شریف آیات بسیاری است که با مقایسۀ حال خود با آن آیات و تطبیق آن آیات با صفات خود، به خوبی حال ما معلوم خواهد شد.
و اما خاصیت سوم که می فرماید: «وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ». حقیقت توکل واگذار کردن جمیع امور است به وکیل و اعتماد نمودن به وکالت اوست، و صرف نظر نمودن از دیگران است، و چشم امید از دیگران بستن است. و آن مبتنی بر چهار امر است که ارکان توکُّل است:
اول، علم به آن که وکیل حاجت انسان را می داند.
دوم، علم به آن که قدرت به قضای حاجت دارد.
سوم، علم به آن که رحمت و شفقت به موکّل دارد.
چهارم، آن که بخل از ساحت او دور است.
اکنون مراجعه به حال خود کنیم، این چهار علم از برای ما حاصل است نسبت به ذات مقدّس حق تعالیٰ، همه او را عالم به ذرّات کائنات می دانیم؛ علم او را محیط به تمام موجودات می دانیم، و قدرت کاملۀ او را نافذ در أرَضین و سمٰوات می دانیم، و رحمت عامۀ شامله او را به همۀ موجودات می دانیم و او را مبرّیٰ از همۀ نقایص ـ که بخل نیز از آنها است ـ می دانیم، با این که علماً ارکان توکل برای ما حاصل است و شک در هیچ یک از این امور اربعه نداریم، با این وصف، آثاری از توکل در ما نیست.
اعتماد ما به مردم و چشم امید ما به خلایق بیشتر است از خالق. حاجات
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 94
خود را از مخلوق ضعیف می خواهیم و دست طمع خود را پیش دونان دراز می کنیم. دائماً در پی جلب قلوب مردم هستیم، با آن که مقلّب القلوب را حق می دانیم. اینها نیست جز آن که مذکور داشتیم که علم به این ارکان، غیر از ایمان است؛ چون قلب ما از این علوم خالی است و این ارکان را در قلب وارد ننمودیم، از علم خود نتیجه ای حاصل نکنیم. از این جا معلوم می شود که درست گفته آن که گفته:
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
ما خود با علم بحثی استدلالی و با براهین متقنه، ارکان توکل را دریافتیم و در آنها شائبۀ شک و ریبی در ما نمی رود. با همه حال، از نور توکل در دل ما پرتوی نیست، و از صفای انقطاع از خلق و پیوستگی به حق، در ما اثری یافت نشود. پس این خاصیت ایمانی نیز از ما مسلوب است و اگر خواص و علائم ایمان نبود، خود ایمان نیز نیست.
آیات شریفه، که خود شاهد این مقاله است، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد. این اُنموذجی است که از آن، دیگر آیات نیز معلوم شود.
و اما روایات شریفه نیز بسیار است و ما به ذکر بعضی از آن، این اوراق را مزیّن می کنیم؛ شاید از برکت کتاب شریف الهی و انفاس قدسیّۀ حضرت اولیای نعم ـ علیهم الصلاة و السلام ـ قلوب مُظلمۀ قاسیه را نوری حاصل شود، و از این حجابهای ظلمانی عالم طبیعت خلاصی پیدا شود.
در کافی شریف در باب این که «ایمان مشارک اسلام [ است] و اسلام
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 95
مشارک ایمان نیست» سند به سماعه رساند:
قالَ، قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِاللّٰهِ ـ عَلَیْهِ السَّلامُ ـ : «أخْبِرْنی عَنِ الإسْلامِ وَ الإیْمانِ، أهُما مُخْتَلِفانِ؟ إلی أنْ قالَ: فَقالَ: الإسْلامُ: شَهادَةُ أنْ لا إلهَ إلاّ الله وَ التَّصْدِیْقُ بِرَسُولِ الله، بِهِ حُقِنَتِ الدِّماءُ، وَ عَلَیْهِ جَرَتِ الْمَناکِحُ وَ الْمَوارِیْثُ، وَ عَلی ظاهِرِهِ جَماعَةُ النّاسِ. وَ الإیْمانُ: الْهُدی وَ ما یَثْبِتُ فی الْقُلُوبِ مِنْ صِفَةِ الإسْلامِ وَ ما ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ» الحدیث.
از این حدیث شریف ظاهر شود که شهادت به وحدانیّت و اعتقاد به رسالتْ اسلام است. ولی ایمان نور هدایتی است که در قلب جلوه کند.
و آنچه صفت اسلام است، اگر در قلب ثابت شد و به قلب رسید، آن ایمان است، و لازمۀ ایمان عمل است. و از احادیث بسیار ظاهر شود که عمل به ارکان از ایمان است. و این نه آن است که در حقیقت ایمان، عمل به ارکان مدخلیّت دارد، بلکه برای آن است که لازمه ایمان به ارکان است (چنانچه پیش از این مذکور شد).
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 96
و در حدیث شریف کافی فرماید:
«فَإذا أتَی الْعَبْدُ کَبِیْرَةً مِنْ کِبارِ الْمَعاصی أوْ صَغِیْرَةً مِنْ صِغارِ الْمَعاصی الَّتی نَهَی الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ عَنْها کانَ خارِجاً مِنَ الإیْمانِ، ساقِطاً عَنْهُ اسْمُ الإیْمانِ، وَ ثابِتاً عَلَیْهِ اسْمُ الإسْلامِ، فَإنْ تابَ وَ اسْتَغْفَرَ عادَ إلی دارِ الإیْمانِ». الحدیث.
و هم در کافی شریف در باب «وجوب جمع بین خوف و رجا» سند به حضرت صادق ـ علیه السلام ـ رساند: «قالَ: کانَ أبی یَقُولُ: إنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤمِنٍ إلاّ [ وَ] فی قَلْبِهِ نُورانِ: نُورُ خِیْفَةٍ وَ نُورُ رَجاءٍ؛ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یَزِدْ عَلی ه ذا، وَلَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یَزِدْ عَلی هذا».
و در حدیث دیگر است که «مؤمن، مؤمن نیست مگر آن که در آن خوف و رجا باشد و خائف و راجی نشود تا آن که عامل باشد به آن چه خائف و راجی است».
و در روایات شریفه، اوصاف مؤمنین را شمرده اند و آنها را مُتَّصف به
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 97
صفاتی کردند؛ از قبیل توکّل و تسلیم و رضا و خوف و رجا و امثال آن. و البته کسی که مُتَّصف به آن صفات نباشد، از اهل ایمان نخواهد بود. و این نیست جز آن که این علم و ادراک که در ما هست، ایمان نیست، والاّ ملازم با این اوصاف شریفه و اعمال صالحه بودیم، والله العالم.
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 98