مقالۀ ششم در بیان و شرح جنود عقل و جهل از بعض وجوه، که مقصود از تحریر این رساله است، نه از جمیع وجوه

فصل چهارم در بیان آنکه ایمان بر طبق فطرت است و کفر خارج از طریقۀ فطرت است

‏بدان که در فصل سابق مذکور شد که مقصود از فطریّات آن اموری است که‏‎ ‎‏جمیع سلسلۀ بشری در آن متفق باشند، و هیچ عادتی و مذهبی و محیطی و‏‎ ‎‏اخلاقی در آن تاثیری نکند. وحشیّت و تمدّن، بدویّت و حضریّت، علم و جهل و‏‎ ‎‏ایمان و کفر و سایر طبقه بندیهای سلسلۀ بشری امور فطریه را تغییر ندهد و آنچه‏‎ ‎‏اختلاف بین آنها است، در اصل امر فطری نیست؛ بلکه در اشتباهات در مصداق‏‎ ‎‏است.‏

‏پس گوئیم: اصول و ارکان ایمان، که عبارت از معرفت و توحید و ولایت ـ‏‎ ‎‏که ایمان به رسل است ـ و ایمان به یوم المعاد و ایمان به ملائکه و کتب الهیّه‏‎ ‎‏[‏‏ است‏‏]‏‏، از فطریات است؛ الاّ آن که بعضی از آنها از فطریّات اصلیّه است چون‏‎ ‎‏معرفت و توحید، و بعضی دیگر از متفرعات است. و تفصیل آن به طور استیفا‏‎ ‎‏خارج از مقصد و مقصود و جزء مباحث علمیّه ای است که مقدمات طولانی دارد‏‎ ‎

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 98
‏و ما در این اوراق از آن احتراز می نمائیم ولی از اشارۀ اجمالیه چاره نیست.‏

‏پس باید دانست که توجه به کمال مطلق و عشق به کمال مطلق را سابقاً‏‎ ‎‏مذکور داشتیم که از فطریّات است. و اکنون گوئیم که این کمال مطلق و جمال‏‎ ‎‏علی الاطلاق که همۀ سلسلۀ بشر عاشق و فریفتۀ آنند، حق تعالی ـ جلّ جلاله ـ‏‎ ‎‏است؛ زیرا که به برهان ثابت است که ذات مقدّس بسیط الحقیقه‏‎[1]‎‏ است، و‏‎ ‎‏بسیط الحقیقه باید کمال و جمال مطلق باشد، و دیگر موجودات جلوه ای از‏‎ ‎‏جلوات فعل و رشحه‏‏[‏‏ ای‏‏]‏‏ از رشحات فیض مقدّس اویند، پس هر یک را‏‎ ‎‏محدودیّت و تعیُّنی است که تنزّل از کمال مطلق دارند. و همین معشوق حقیقی‏‎ ‎‏که ذات مقدّس است، باید واحد علی الاطلاق باشد، والاّ از بساطت حقیقت‏‎ ‎‏خارج شود و کمال مطلق نبوَد. و نیز این ذات معشوقۀ همۀ سلسلۀ بشر به فطرت‏‎ ‎‏اصلیّه، دارای همۀ کمالات است ـ و الاّ از کمال مطلق خارج شود ـ و معشوق‏‎ ‎‏کمال مطلق است.‏

‏ودر سورۀ مبارکۀ توحید، که نسب حق را بیان کند‏‎[2]‎‏، به همین برهانِ هویّت‏‎ ‎‏مطلقه، اثبات احدیّت و جامعیّت و تنزیه از نقص را به طوری بدیع که متعمّقان‏‎ ‎‏ادراک کنند، فرموده.‏

‏و چون حقیقت ولایت به نزد اهل معرفت عبارت از فیض منبسط مطلق‏‎ ‎

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 99
‏است‏‎[3]‎‏، و آن فیض خارج از همۀ مراتب حدود و تعیّنات است، و از آن تعبیر به‏‎ ‎‏«وجود مطلق» شود، فطرت به آن حقیقت متعلّق است امّا تعلق تبعی؛ چنانچه‏‎ ‎‏خود آن حقیقت، حقیقت مُستَظلّه است، و آن را تعبیر به «ظل اللّه» کنند، و آن را‏‎ ‎‏«مشیّت مطلقه» و «حقیقت محمدیّه و علویّه» دانند.‏‎[4]‎

‏و چون فطرت فنای در کمال مطلق را خواهد، حصول آن حقیقت ـ که‏‎ ‎‏حقیقت ولایت است ـ حصول فنای در کمال مطلق است، پس حقیقت ولایت‏‎ ‎‏نیز از فطریّات ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏ و از این جهت است که در روایات شریفه: ‏‏«‏فِطرَةَ الله‎ ‎الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا‏»‏‎[5]‎‏ را گاهی تفسیر فرموده به «فطرت معرفت»‏‎[6]‎‏ و‏‎ ‎‏گاهی به «فطرت توحید»‏‎[7]‎‏ و گاهی به «فطرت ولایت»‏‎[8]‎‏ و گاهی به «اسلام».‏‎[9]‎

‏و در بعضی از روایات است که از حضرت‏‏ باقر‏‏ ـ علیه السلام ـ روایت شده‏‎ ‎‏که فرمود: «‏‏«‏فِطرَةَ الله الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا‏»‏‏ لا الهَ الاَّ الله وَ ‏مُحَمَّدٌ رَسُولُ‎ ‎الله وَ عَلِیٌّ امِیرُ المُؤمِنینَ وَلِیُّ الله»‎[10]‎‏ است. و تا این جا توحید است.‏

‏و این حدیث شریف شاهد مقالۀ ماست که ولایت از شعبۀ توحید است؛‏‎ ‎‏زیرا که حقیقت ولایت فیض مطلق است، و فیض مطلق ظلّ وحدت مطلقه‏‎ ‎‏است. و فطرت، بالذّات متوجه کمال اصلی، و بالتبع متوجه کمال ظلّی است. و‏‎ ‎

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 100
‏این کلام را بیانی دیگر است که از آن ناچار صرف نظر کنیم.‏

‏پس معلوم شد معرفت و توحید و ولایت از امور فطریه است.‏

‏و نیز در فطرتِ جمیع عایلۀ بشری ثبت است عشق به بقای ابدی؛ منتهی آن‏‎ ‎‏که از برای محجوبین از فطرت اصلیّه از باب اشتباه در تطبیق، نتیجۀ این محبّت‏‎ ‎‏پیوستگی به دنیا و محبّت به دنیا شده و تنفّر از موت.‏

‏و عمدۀ تنفُّر از موت از باب این است که، در قلب محجوبین، ایمان به‏‎ ‎‏عوالم بعد الموت و حیات و بقای ابدی وارد نشده، و موت را فنا گمان می کنند، و‏‎ ‎‏چون فطرت از فنا منزجر و متنفّر است و به بقا عاشق است، تنفّر از موت در‏‎ ‎‏محجوبان پیدا شده. با آن که فطرت اصلیه که عاشق بقای ابدی است، همین‏‎ ‎‏عشق پیوستگی به معاد و عالم مابعد الموت است؛ زیرا که حیات دنیاوی ممکن‏‎ ‎‏نیست ابدی باشد و چون زایل است فطرت از آن متنفّر است و نشئۀ ثانیۀ غیبیّه‏‎ ‎‏که نشئۀ باقیه است، معشوق فطرت است. پس ایمان به یوم الآخره، یعنی نشئۀ‏‎ ‎‏مابعد الدّنیا از فطریات است.‏

‏و نیز در فطرت تمام بشر ثبت است عشق به راحت و حرّیت و مقصود از‏‎ ‎‏حرّیت، حرّیت مطلقه است که نفوذ اراده از شوون آن است. و در حیات دنیاوی‏‎ ‎‏این دو امر، ممکن نیست؛ زیرا که راحت مطلقه به هیچ وجه یافت نشود، بلکه‏‎ ‎‏تمام راحتیهای آن مشوب به رنج و تعب است؛ چه در تحصیل آن و تمهید‏‎ ‎‏مقدمات کثیره برای حصول آن، و چه در حین حصول آن، و چه بعد از حصول‏‎ ‎‏آن.‏

‏مثلاً، یکی از لذّات جسمانی که نفس به آن متوجه است و از طرق استراحت‏‎ ‎‏می داند، لذّت ذائقه است ـ که لذّت اکل باشد ـ که ما اهل دنیا و محجوبان آن را‏‎ ‎‏اهمیّت می دهیم.‏


کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 101
‏اکنون اگر از روی دقّت حساب شود، برای تحصیل مقدّمات یک غذای‏‎ ‎‏لذیذ در دنیا، چه تعبهائی اهل دنیا به خود راه می دهند؟! از مقدمات بعیده اگر‏‎ ‎‏حساب شود، مصیبت عظیم رخ می دهد تا وقتی که آن را تحصیل کرد، با آن همه‏‎ ‎‏مزاحمات و معارضات بیشمار، در طبخ و اصلاح آن محتاج به تعبهای بسیار‏‎ ‎‏است. حتی در وقت اکل نیز مقدماتی دارد که خالی از زحمت و تعب نیست،‏‎ ‎‏منتهی آن که انسان، چون مانوس است، به نظرش نمی آید. و پس از خوردن، اول‏‎ ‎‏تعبهای هضم و دفع که هر یک مصیبتی است که اگر عامّ البلوی نبود و اُنس نبود،‏‎ ‎‏هیچ وقت انسان حاضر برای تحمل هیچ یک نبود. این حالِ لذّات این عالم‏‎ ‎‏است.‏

‏اکنون ملاحظه کن دردها و رنجها و مصیبتها و سایر امور را که انسان در هر‏‎ ‎‏روز زندگانی این عالم به آن مبتلاست. پس آنچه که انسان عاشق اوست ـ که‏‎ ‎‏راحتی مطلق است ـ در این عالم میسور نیست، ولی در عالم ملکوت ـ به طوری‏‎ ‎‏که ارباب شرایع خبر دادند‏‎[11]‎‏ ـ این راحتی مطلق موجود است. پس انسان‏‎ ‎‏بالفطره متوجه عالمی است که در آن راحتی بی رنج و تعب، و لذّتی بی مزاحم و‏‎ ‎‏کدورت است.‏

‏و نیز انسان به حسب فطرت، عاشق حریّت و آزادی است که هر چه‏‎ ‎‏بخواهد بکند، حتی ارادۀ او نیز نافذ باشد؛ به طوری که در مقابل سلطنت و‏‎ ‎‏قدرت او مدافع و مزاحمی نباشد. و معلوم است که در این عالم، همچو قدرت و‏‎ ‎‏نفوذ اراده یافت نشود، لااقل طبایع این عالم تعصّی دارند که تحت ارادۀ انسان‏‎ ‎‏باشند ـ چنانچه واضح است ـ و این طور سلطنت جز در عالم مابعد الطبیعه ـ که‏‎ ‎

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 102
‏بهشت اهل طاعت است ـ یافت نشود. پس انسان به حسب فطرت، مومن به‏‎ ‎‏نشئۀ غیبیّه است.‏

‏و معلوم است که عشق فعلی و عاشق فعلی معشوق فعلی لازم دارد؛ چه که‏‎ ‎‏متضایفین متکافئین در قوّه و فعل هستند. پس باید معشوقهای فطرت، بالفعل‏‎ ‎‏باشد تا فطرت به آنها متوجه باشد.‏

‏و گمان نشود که شاید انسان در خطا و غلط باشد، و نفس متوجه به‏‎ ‎‏صورتهای ذهنیه و خیالات موهومه باشد، که اصل ندارد. زیرا که صورتهای‏‎ ‎‏خیالیّه، خود، معشوق نفس نتواند بود؛ زیرا که آن صورتها همه محدودند و نفس‏‎ ‎‏عاشقِ غیر محدود است. و دیگر آن که، چون که این فطرت، لازمۀ وجود است،‏‎ ‎‏در آن خطا و غلط راه ندارد؛ چنانچه به برهان لمّی معلوم شده است در علوم‏‎ ‎‏عالیه‏‎[12]‎‏. و این رواق گنجایش برهان ندارد، تا این قدر نیز از وظیفه و قرارداد‏‎ ‎‏خارج شد، چنانچه از سایر فطرتها نیز صرف نظر نمودیم.‏

‏و از آنچه مذکور شد معلوم شود که کفر مورد تنفّر فطرت است و از فطریّات‏‎ ‎‏محجوبه است نه مخموره، ‏وَ الحَمدُ لله اوَّلاً وَ آخِراً.

‎ ‎

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 103

  • )) نگاه کنید به: الاسفار الاربعة، ج 6، ص 105-100، فصل 9 از موقف 1.
  • )) اشاره است به این حدیث امام صادق (علیه السلام) که فرمودند: «انَّ الیَهُودَ سَالُوا رَسُولَ الله (صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ) فَقالُوا: انسِب لَنا رَبَّکَ، فَلَبِثَ ثَلاثاً لایُجِیبُهُم، ثُمَّ نَزَلَت «قُل هُوَ الله احَدٌ ...»اِلی آخِرِها».یعنی: یهودیان از پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله سوال کردند و گفتند: نسبت خدایت را برای ما تبیین کن. پیامبر سه روز درنگ کرد و به ایشان پاسخی نداد، سپس سورۀ توحید نازل شد. (اصول کافی، ج 1، کتاب التوحید، باب 7، ح 1).
  • )) نگاه کنید به: رشحات البحار، محمّد علی شاه آبادی(ره)، ص 14، 39 و 41.
  • )) همان کتاب، ص 195.
  • )) فطرتی است که خدا همه را بر آن فطرت آفریده است. (روم / 30).
  • )) توحید صدوق، ص 330، باب 53، ح 9.
  • )) همان مصدر، ص 328، باب 53، احادیث 1، 2، 4 و 5.
  • )) تاویل الآیات الظاهرة، ص 427؛ تفسیر البرهان، ج 3، ص 262، ح 23.
  • )) توحید صدوق، ص 329، باب 53، ح 3.
  • )) تفسیر البرهان، ج 3، ص 262، ح 19.
  • )) نگاه کنید به: بحار الانوار، ج 8، ص 71، باب الجنّة و نعیمها (23).
  • )) نگاه کنید به: الاسفار الاربعة، ج 7، ص 148، فصل 15 از موقف 8.