مقالۀ ششم در بیان و شرح جنود عقل و جهل از بعض وجوه، که مقصود از تحریر این رساله است، نه از جمیع وجوه

فصل دوم [اصلاح نفس از جحود]

‏بدان که انسان تا در این عالم طبیعت ـ که عالم مادّه و تغیّر است ـ واقع است،‏‎ ‎‏می تواند حالت جحود و انکار را ـ که از بدترین احوال نفس است و موجب‏‎ ‎‏خذلان نفس و خسران ابدی است ـ تغییر دهد و از تحت تصرّف جند جهل و‏‎ ‎‏شیطان بیرون آید و در تحت تصرّف عقل و رحمان وارد شود، و آن به علم نافع‏‎ ‎‏و عمل صالح انجام پذیرد.‏

‏اما علم نافع: تفکر در لطایف مصنوعات و دقایق اسرار وجود است، و این‏‎ ‎‏تفکر از برای متوسّطین ابوابی از معرفت باز کند، گرچه برای کاملین حجاب‏‎ ‎‏است، و این حسنۀ قلبیۀ ابرار، سیئۀ مقرَّبان درگاه است.‏‎[1]‎

‏طریق تفکر در لطایف صنعت بی شمار است، ولی از همه چیز نزدیکتر به‏‎ ‎‏ما، خود ما است و معرفت نفس، بلکه ساختمان بدن، بلکه افعال بدن، طریق‏‎ ‎‏معرفت الله است ‏«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ ‏[‏ فَقَدْ‏]‏ عَرَفَ رَبَّهُ».‎[2]‎

‏ما اکنون متوجه می شویم به یک عمل هضمی این کارخانۀ عجیب، یعنی‏‎ ‎‏کارخانۀ بدن انسان، می بینیم که در حیوانات ـ که یکی از آنها انسان است ـ به‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 118
‏حسب تناسب با ساختمان مزاجی هر یک، اشتهائی به غذای خاص قرار داده‏‎ ‎‏شده؛ یعنی، هر کدام از حیوانات اشتها به یک نوع غذائی دارند که مورد احتیاج‏‎ ‎‏ساختمان بدن آنها است و ممکن است که بدن به آن ارتزاق کند، و از موادّی که به‏‎ ‎‏هیچ وجه جزء بدن نمی شود یا برای بدن مضرّ است، نوعا متنفّرند، و اگر از مقدار‏‎ ‎‏احتیاج غذای آنها دیر شود، یک حالتی به معده و جهازات هضم آنها دست دهد‏‎ ‎‏که گزندگی خاصی دارد و از آن تعبیربه «گرسنگی» کنند که اگر این دعوتِ طبیعی‏‎ ‎‏نباشد، ممکن است حیوان از گرسنگی بمیرد و اقدام به غذا نکند؛ چنانچه در‏‎ ‎‏مزاجهای منحرف از اعتدال، نظیر آن یافت شود.‏

‏علاوه بر آن، در سطح زبان حیوان یک قوّۀ مشخصّه قرار داده شده که به‏‎ ‎‏حسب نوع، موادّ نافعه را از مضرّه تشخیص می دهد. و در عین حال، لذّتی در‏‎ ‎‏اغذیۀ نافعه قرار داده شده و قوۀ فهمِ لذتی در همین سطح زبان قرار داده شده که‏‎ ‎‏گویی به انسان رشوه می دهند برای حفظ بنیه و سلامت خود، که اگر این رشوه‏‎ ‎‏نبود، ممکن بود به بسیاری از مواد نافعه اقدام نکند و کم کم بنای بدن، رو به‏‎ ‎‏خرابی و اضمحلال گذارد.‏

‏و نیز برای هر حیوان دندان مناسب با غذاهائی که محتاج به آن است و‏‎ ‎‏ممکن است در بدن آن، بدل مایتحلّل واقع شود، قرار داده شده؛ چنانچه ‏‏[‏‏برای‏‏]‏‎ ‎‏حیوانات گوشتخوار ـ یعنی آنها که بیشتر گوشت به حال مزاج آنها نافع است ـ‏‎ ‎‏دندانهایی تیز مناسب با گوشتخواری قرار داده شده. و حیوانات علفخوار را ـ‏‎ ‎‏یعنی آنهایی که بیشتر علف مناسب با ساختمان مزاجی آنها است ـ دندانی پهن‏‎ ‎‏مناسب با علفخواری قرار داده شده. و در بعضی که با هر دو سر کار دارند ـ یعنی،‏‎ ‎‏هم گوشت و هم علف مناسب با حال مزاجی آنها است، مثل انسان ـ برای آنها‏‎ ‎‏هر دو نوع دندان قرار داده شده.‏


کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 119
‏پس از آن که غذا در دهان واقع شد و مشغول شد به توسط دندان به خرد‏‎ ‎‏نمودن آن، ترشحاتی از غددی که زیر زبان است، می شود که در نضج و هضم آن‏‎ ‎‏مدخلیت کامل دارد، و غذاهائی که بیشتر احتیاج دارد به ترشح، زیادتر ترشح به‏‎ ‎‏آنها می شود. و پس از بلع در معده، شروع به عمل هضمی می شود. آن را قوۀ‏‎ ‎‏جاذبه، که در معده است، جذب به جدار معده می کند و یک قوّۀ دیگر، که قوّۀ‏‎ ‎‏ماسکه است، او را در جدار معده نگه می دارد، و ترشحاتی در معده به آنها‏‎ ‎‏می شود و شروع به طبخ می شود.‏

‏پس از مدتی که عمل معده تمام می شود یک قسمت آن که لایق است جزء‏‎ ‎‏بدن شود از عروق رقیقی که آن را «ماساریقا» گویند، مجذوب به کبد می شود. و‏‎ ‎‏جزء دیگر را که بدن به آن محتاج نیست و تفاله و سفل غذا است، از مجرائی که‏‎ ‎‏در قسمت پائین معده قرار داده شده است، که آن را «ابواب» گویند (برای آن که‏‎ ‎‏در غیر موقع احتیاج در بسته است) وارد معاء اثنا عشری شود و از آن، وارد معاء‏‎ ‎‏صائم شود (به تفصیلی که در تشریح مذکور است)‏‎[3]‎‏ و از آن جا دفع شود.‏

‏و این قسمت که لایق است جزء بدن شود، وارد کبد می شود و این ماده ای‏‎ ‎‏است که او را «کیلوس» گویند و شبیه به آب کشک است. پس از آن، کبد مشغول‏‎ ‎‏به عمل و طبخ می شود؛ و پس از عمل کبدی، اخلاط اربعه که آن را «کیموسات‏‎ ‎‏اربعه» گویند، حاصل شود. و یک قسمت از آن، که از همه قسمتها برای تغذیۀ‏‎ ‎‏بدن لازمتر و صالحتر است و آن خون است، وارد اورده شود. و از آن وارد عروق‏‎ ‎‏دیگری شود که آنها را «سواقی» و «جداول» و «رواضع» و «عروق شعریه» گویند،‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 120
‏و در تمام بدن منتشر شود و عمل هضمی که هضم سوم است، آنجا انجام گیرد، و‏‎ ‎‏جزء مصفّای آن که صالح است برای بدل مایتحلّل، از منافذ بسیار رقیقی که در‏‎ ‎‏عروق شعریه است ـ به طور نشو ترشح می کند، و در آن جا عمل هضم رابع‏‎ ‎‏انجام می گیرد. و در این هضم، یک فضلی حاصل شود به واسطۀ قوّۀ مولّده، که از‏‎ ‎‏خلاصۀ اغذیه افراز و تهیه گردد که مبدأ مولود دیگر شود. و قسمتی از خون‏‎ ‎‏صافی و خالص که به قلب وارد شود و در آنجا نیز تصفیه و تعدیل شود، از بخار‏‎ ‎‏آن که در جانب چپ قلب متمرکز گردد، از مجاری مخصوص به سمت دماغ‏‎ ‎‏مرتفع شود و در آنجا تشکیل مغز داده شود که مرکز ادراک است. (و تفصیل هر‏‎ ‎‏یک از این امور، از عهدۀ این اوراق خارج است و کسی احاطه به همۀ اطراف آن‏‎ ‎‏نتواند پیدا کرد).‏

‏اکنون با نظر تأمل و تدبر فکر کن که مواد عالم طبیعت را در چه کارخانه‏‎ ‎‏ممکن است این طور تصفیه و تجزیه نمود و طبخ و نضج کرد، به طوری که یک‏‎ ‎‏مادّۀ متشابه الأجزاء و متوافق الکیفیَّه در یک موضع، استخوان به آن صلبی سختی‏‎ ‎‏تشکیل دهد، و در یک موضع، پردۀ چشم یا جلیدیه یا مغز سر و نخاع به آن‏‎ ‎‏لطافت را تشکیل دهد؟! در یک محل مرکز ادراکات را، و در یک محل مرکز‏‎ ‎‏تحریکات را، به آن نظام مرتب دقیق تشکیل دهد؟!‏

‏آیا کدام فطرت پاک بی آلایش تصدیق می کند یا احتمال می دهد که این نظام‏‎ ‎‏به این دقیقی که علماء تشریح و معرفة الأعضاء، که چندین هزار سال است با‏‎ ‎‏دقتهای کامل و صرف عمر و بررسی از تشریح اعضای انسان، هنوز درست به‏‎ ‎‏دقائق و حقایق آن پی نبردند، و با این ترقی علمی ـ که دنیای امروز در این امور‏‎ ‎‏کرده ـ باز از معرفت کامل آن پایشان در گِل و عقلشان فَشَل است، بی منظِّمِ کامل‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 121
‏العلمِ محیطی به همۀ مصالح و مفاسد پیدا شده باشد؟!‏

‏آیا یک ساعت کوچک با این اجزاء بسیطه، محتاج به صانع عالِم است، و‏‎ ‎‏این دستگاه خلقت انسانی، با این عظمت و اعضا و اجزاء بیشمار، که هر یک از‏‎ ‎‏روی کمال صنعت و مصلحت به کار برده شده، محتاج به صانع حکیم عالِم‏‎ ‎‏نیست؟!‏

‏آیا دستگاه رادیو، که امواج محسوس منتشر در جوّ را می گیرد و تحویل‏‎ ‎‏می دهد صانع حکیم و مدبّر کامل قابل همه طور قدردانی لازم دارد، و دستگاه‏‎ ‎‏روح انسانی که امواج دقیق معقول و محسوس و ملک و ملکوت را می گیرد و‏‎ ‎‏تحویل می دهد، مدبّر حکیم کامل لازم ندارد؟!‏

‏اگر خدای نخواسته، انسانی محجوب؛ نه، بلکه حیوانی به صورت انسان، به‏‎ ‎‏واسطۀ امراض قلبیه ـ که منشأ همه امراض باطنیّه است ـ چنین احتمالی دهد، از‏‎ ‎‏فطرت انسانیّت خارج است و باید علاج قطعی از این مرض باطنی کند. این، آن‏‎ ‎‏مردۀ به صورت زنده ای است که حق تعالیٰ دربارۀ او فرماید به رسول گرامی‏‎ ‎‏خود، در ‏‏[‏‏ سوره‏‏]‏‏ فاطر، ‏‏[‏‏ آیه‏‏]‏‏ 22: ‏‏«‏وَ مَا أنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ‏»‏‏.‏‎[4]‎

‏این، آن حیوانی است که در چراگاه طبیعت می چرخد و می چرد که دربارۀ او‏‎ ‎‏فرماید: ‏‏«‏ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الأمَلُ‏»‏‎[5]‎‏ و می فرماید: ‏‏«‏إنْ هُمْ إلاَّ‎ ‎کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبِیْلاً‏»‏‏.‏‎[6]‎

‏و اما عمل صالح که برای تبدیل احوال نفس و حالت ظلمت و جحود آن به‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 122
‏نورانیت و تصدیق فایده دارد، بر دو نوع است: یکی اعمال قلبیه؛ و دیگر اعمال‏‎ ‎‏قالبیه است.‏

‏و مراد از ‏اعمال قلبیّه ‏در این مقام، اعمالی است که فطرت را به حالت اولیۀ‏‎ ‎‏خود برگرداند و استرجاع روحانیّت فطریّه کند. و عمدۀ آن توبه است به شرایط‏‎ ‎‏باطنیّه و ظاهریۀ آن (و ما حقیقت توبه، و مُقوّمات و شرایط آن را در باب خود‏‎ ‎‏هم، در این رساله بیان می کنیم، ان شاء الله . و شرحی از آن را در کتاب ‏‏«شرح‏‎ ‎‏اربعین حدیث»‏‏ مذکور داشتیم).‏‎[7]‎

‏و پس از آن، اشتغال به تزکیه و تطهیر قلب و تصفیه و تلخیص آن از غواشی‏‎ ‎‏طبیعیّه ـ که عمدۀ آن حُبّ دنیا و خودخواهی و خودبینی و خودرائی است ـ پیدا‏‎ ‎‏کند که از مهمّات باب سلوک الی اللّٰه است که اهل مجاهده و سلوک به آن از هر‏‎ ‎‏چیز بیشتر اهمیت دهند، و در این اوراق، شمه‏‏[‏‏ ای‏‏]‏‏ از هر یک مذکور خواهد شد‏‎ ‎‏در محل خود ـ ان شاء اللّٰه تعالیٰ.‏

‏و اما ‏عمل قالبی ‏در این مقام، اعمالی است که نفس را متذکّر احوال خود‏‎ ‎‏کند و از خواب گران و سکر طبیعت برانگیزد، و آن اشتغال به اذکار وارده از اهل‏‎ ‎‏بیت وحی و طهارت است با شرایط آن ـ که عمده، حضور قلب است ـ به مقصد‏‎ ‎‏تذکّر نفس و بیدار نمودن آن در اوقاتی که اشتغال نفس به کثرت و دنیا کمتر‏‎ ‎‏باشد؛ مثل اواخر شب و بین الطّلوعین.‏

‏در ‏‏کافی‏‏ شریف روایت کند که خدای تعالیٰ به ‏‏«عیسیٰ»‏‏ فرمود: «ای ‏‏عیسیٰ!‏‎ ‎‏نرم کن برای من قلبت را و بسیار یاد من کن در خلوتها. و خشنودی من در آن‏‎ ‎‏است که در دعا ‏تَبَصْبُصْ‏ کنی؛ یعنی، از روی خوف و رجا و ذلّت و خواری به‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 123
‏من متوجّه شوی؛ ولی در این دعاء و ذکر زنده باش و مرده مباش».‏‎[8]‎

‏و در احادیث شریفه بسیار مذکور است که خدای تعالیٰ فرمود: «من‏‎ ‎‏همنشین آنانم که مرا یاد کنند».‏‎[9]‎

‏آری، با ذکر حقیقی، حجابهای بین عبد و حق خَرْق شود، و موانع حضور‏‎ ‎‏مرتفع گردد، و قسوت و غفلت قلب برداشته شود، و درهای ملکوت اعلی به‏‎ ‎‏روی سالک باز شود و ابواب لطف و رحمت حق به روی او گشوده گردد؛ ولی‏‎ ‎‏عمده آن است که قلب در آن ذکر زنده باشد و مرده نباشد، و با مردگان انس‏‎ ‎‏نگیرد. و آنچه غیر حق و وجه مقدّس اوست از مردگان است، و دل با انس با آن‏‎ ‎‏به مردگی و مردار خوری نزدیک شود: ‏‏«‏کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إلاَّ وَجْهَهُ‏»‏‏.‏‎[10]‎

‏رسول خدا فرمود: راست ترین شعری که عرب گفته شعر‏‏ لبید ‏‏است که گفته:‏

«ألا کلُّ شیءٍ ما خلا الله باطلُ».‎[11]‎

‏دل به دیگر موجودات بستن ـ هر موجودی باشد ـ از خدا غافل شدن است.‏

‏آری، آنان که یاد آنها یاد خداست و حبّ آنها حبّ خدا است، خاصّان حق‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 124
‏و فانیان در جمال جمیل علی الاطلاقند. آنهایی که از من و مایی گذشته و پا بر‏‎ ‎‏فرق خود گذاشته و طرح کونَیْن و رفض نشأتین نموده اند، آنها اسماء عُلیای حق‏‎ ‎‏و آیات تامّۀ اویند.‏

بالجملة،‏ برای زنده نمودن دل، ذکر خدا و خصوص اسم مبارک ‏«یا حَیُّ یا‎ ‎قَیُّوم» ‏با حضور قلب مناسب است (چنانچه گفته شده است).‏‎[12]‎

‏و از بعض اهل ذکر و معرفت منقول است که در هر شب و روزی، یک مرتبه‏‎ ‎‏در سجده رفتن و بسیار گفتن: ‏‏«‏لاَ إلهَ إلاَّ أنْتَ سُبْحَانَکَ إنِّی کُنْتُ مِنَ‎ ‎الظّالِمِینَ‏»‏‎[13]‎‏ برای ترقیات روحی خوب است. و از بعضی سالکان راه آخرت‏‎ ‎‏نقل فرموده که چون از حضرت استاد خود فایدۀ این عمل را شنید، در هر شب و‏‎ ‎‏روزی، یک مرتبه سجده می رفت و هزار مرتبه، این ذکر شریف را می گفت. و از‏‎ ‎‏بعض دیگر نقل نموده که سه هزار مرتبه می گفت.‏‎[14]‎

‏و از حضرت زین العابدین و سیّد السّاجدین ‏‏علیّ بن الحسین‏‏ ـ سلام اللّٰه‏‎ ‎‏علیهما ـ منقول است که سنگ خشن زبری را ملاحظه فرمود، سر مبارک را بر آن‏‎ ‎‏نهاد و سجده نمود و گریه کرد و هزار مرتبه گفت:‏

«لا إلهَ إلاّ الله حَقَّاً حَقَّاً؛ لا إلهَ إلاَّ الله تَعَبُّدَاً وَ رِقَّاً؛ لا إلهَ إلاّ الله إیْماناً وَ‎ ‎تَصْدِیْقَاً».‎[15]‎


کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 125
‏و سجده های طولانی حضرت مولای ما، ‏‏موسی بن جعفر ‏‏[‏‏علیهما السلام‏‏]‏‏،‏‎ ‎‏معروف است‏‎[16]‎‏. و جناب ‏‏«ابن أبی عُمَیْر»‏‎[17]‎‏ ثقۀ جلیل القدر، اقتدای به آن‏‎ ‎‏بزرگوار فرموده در طول سجده.‏

‏از ‏‏«فضل بن شاذان»‏‎[18]‎‏ منقول است که:‏

‏وارد عراق شدم دیدم مردی به رفیق خود تعرض می کند که: تو مردی‏‎ ‎‏هستی دارای عیال و محتاج هستی که برای آنها کسب کنی، و من ایمن نیستم از‏‎ ‎‏این که چشمهای تو کور شود از طول دادن سجده.‏

‏آن شخص گفت: وای به تو! اگر چشم کسی از طول سجده باطل می شد،‏‎ ‎‏چشم ‏‏«ابن أبی عُمَیْر»‏‏ باطل می شد. چه گمان می بری به مردی که سجدۀ شکر کرد‏‎ ‎‏بعد از نماز صبح و سرش را از سجده برنداشت مگر وقت زوال شمس؟!‏‎[19]‎


کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 126
‏و وارد شده است که طول سجده از دین ائمه ـ علیهم السّلام ـ و از سنن‏‎ ‎‏أوّابین است.‏‎[20]‎

‏آری، آنان که معرفت به حق دارند، و انس و محبت به آن ذات مقدّس پیدا‏‎ ‎‏کردند برای آنها این نوع اعمال زحمت و مشقت ندارد. انس و عشرت با‏‎ ‎‏محبوب ملالت نیاورد؛ خاصّه آن محبوبی که همۀ محبتها و محبوبیّتها، رشحه ای‏‎ ‎‏از محبت او است. چه خوش گفته شده است از زبان آنان:‏

‏ ‏

‏ ‏

‏آن کس که تورا شناخت جان را چه کند                             ‏‎ ‎‏فرزند و عیال و خانمان را چه کند‏

‏دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی‏‎                                           ‎‏دیوانۀ تو هر دو جهان را چه کند‏‎[21]‎

‏ ‏

‏ ‏

‏عارف شیراز ـ رحمه اللّٰه ـ گوید:‏

‏ ‏

‏ ‏

‏در ضمیر ما نمی گنجد به غیر از دوست، کس‏

‏ ‏ ‏هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس‏ [22]

‏ ‏

‏ ‏

‏آنان که از جام محبت دوست نوشیدند، و از آب زندگانی وصال او زندگی‏‎ ‎‏ابدی پیدا کردند، هر دو عالم را لایق دشمن دانند. خلیل الرّحمٰن که در وجهۀ‏‎ ‎‏قلبش ‏‏«‏وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأرْضَ‏»‏‎[23]‎‏ بود، چون ‏‏جبرئیل‏‎ ‎‏امین ـ آن ملک بزرگوار وحی و علم ـ به او گفت: آیا حاجتی داری؟ فرمود: اَمّا به‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 127
‏تو حاجتی ندارم.‏‎[24]‎

‏آنها بار حاجات خود را به کوی دوست انداختند، حاجتی جز خود او‏‎ ‎‏ندارند، مقصودی جز قبلۀ حقیقی برای عشاق جمال نیست؛‏

‏«قبلۀ عشق یکی آمد و بس».‏

‏آری، ما کوران و کران و محجوبانیم که از همۀ مقامات، به شهوتهای حیوانی‏‎ ‎‏دل خوش کردیم و از جملۀ سعادات، به یک مشت مفاهیم بی مقدار دلبستگی‏‎ ‎‏داریم و خود را قانع کردیم؛ مگر آن که لطف و رحمت دوست دستگیری‏‎ ‎‏فرموده، و از این حجابهای غلیظ و ظلمتهای متراکم ما را خارج کند و دل ما را به‏‎ ‎‏محبت خود زندگی بخشد، و از دیگران منقطع و به خود وصل فرماید.‏

‎ ‎

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 128

  • )) اشاره است به این حدیث شریف: «حَسَناتُ الأَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ».یعنی: نیکیهای خوبان، بدیهای مُقرَّبان است. (بحار الأنوار، ج 25، ص 205، ح 16).
  • )) کسی که خود را شناخت، پس بتحقیق خدا را شناخته است. (تصنیف غرر الحکم، ص 232، ح 4637؛ عوالی اللاّلی، ج 4، ص 102، ح 149).
  • )) القانون فی الطب، جلد سوم، فن 13، مقالۀ اُولیٰ (فی أحوال المری و فی الاُصول من أمر المعدة)، ص 283ـ286.
  • )) تو نمی توانی سخن خود را به مُردگانی که در گور خُفته اند، بشنَوانی.
  • )) واگذار ایشان را تا بخورند و بهره ور شوند، و آرزو ایشان را به خودشان مشغول سازد. (حِجْر  /  3).
  • )) اینان چون چهارپایانند، بلکه از چهارپایان هم گمرٰاه ترند. (فُرقان  /  44).
  • )) چهل حدیث (شرح أربعین حدیث)، ص 271، ذیل حدیث 17.
  • )) متن روایت این است:«قالَ الله ُ عَزَّوَجَلَّ لِعیسی عَلَیْهِ السَّلامُ: یا عِیسی اذْکُرْنی فی نَفْسِکَ أذْکُرْکَ فی نَفْسی وَ اذْکُرْنی فی مَلَأ[کَ] أذْکُرْکَ فی مَلَأٍ خَیْرٍ مِنْ مَلَأِ الآدَمِیِیّنَ. یا عِیسی ألِنْ لی قَلْبَکَ وَ أکْثِرْ ذِکْری فِی الخَلَواتِ وَ اعْلَمْ أنَّ سُرُورِی أنْ تُبَصْبِصَ إلَیَّ وَ کُنْ فی ذلِکَ حَیّاً وَ لاتَکُنْ مَیِّتاً». اُصول کافی، ج 2، ص 364، باب ذکر الله فی السِّرّ، ح 3.
  • )) متن حدیث قدسی این است: «أنَا جَلِیسُ مَنْ ذَکَرَنِی». (اُصول کافی، ج 2، ص 359، باب مٰا یجب من ذکر اللّٰه فی کُلِّ مجلسٍ، ح 4).بحار الأنوار: ج 90، ص 153، ح 11 و ص 156، ح 25 و ص 163، ح 42.
  • )) هر چیزی نابود شدنی است، مگر وجه خداوند. (قَصَص  /  88).
  • )) قالَ رَسُولُ الله صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ: «أصْدَقُ کَلِمَةٍ قالَها شاعِرٌ کَلِمَةُ لُبَیْدٍ: ألا کُلُّ شَیْءٍ ما خَلاَ الله باطِلٌ». (صحیح مسلم، ج 4، کتاب الشعر، ص 442، احادیث 6ـ3).
  • )) اقتباس از روایاتی است که ذکر و یاد اهل بیت(ع) را یاد خدا می داند مانند: امام باقر علیه السلام فرمود: «إنَّ ذِکْرَنا مِنْ ذِکْرِ الله».(اصول کافی، ج 2، ص 360، ح 2؛ و مراجعه شود به بحار الانوار، ج 36، کتاب الإمامة، باب نهم (باب انهم علیهم السلام الذکر)).
  • )) خدا و معبودی جز تو نیست. تو منزَّه هستی، همانا من از ستمگران می باشم. (أنبیاء  /  87).
  • )) المراقبات، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(ره)، ص 123.
  • )) وسائل الشیعة، ج 6، ص 382، کتاب الصلاة، باب 23 از أبواب السُّجود، ح 15.
  • )) بحار الأنوار، ج 48 (تاریخ الإمام موسی بن جعفر علیهما السَّلاٰم)، ص 116، ح 29.
  • )) ابن أبیعُمَیْر از اصحاب امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) و از أجلّۀ مشایخ امامیّه است. وی مورد وثوق عامّه و خاصّه و از أعبد و أورع مردم تلقّی شده است، و بدین جهت علمای رجال و حدیث، او را از اصحاب اجماع می دانند، و روایات مرسله او را چون مُسنَدات به حساب آورده اند. او از شیعیانی بود که به جهت مبارزه با بنی عبّاس و ستمگران به زندان ایشان گرفتار آمد، و در سال 217 هجری قمری رخت جان از دنیای فانی به سرای باقی برد. (رجال نجاشی، ص226؛ جامع الرُّواة اردبیلی، ج2، ص50؛ ریحانة الأدب، خیابانی تبریزی، ج7، ص361).
  • )) فضل بن شاذان، اهل نیشابور و از اصحاب امام رضا (علیه السلام) بوده است، و بعضی او را از اصحاب امام جواد (علیه السلام) نیز می دانند. وی فقیه و متکلّمی قوی و در نقل حدیث، مورد وثوق و اطمینان بوده، و در میان شیعیان از عظمت و جلالت قدر برخوردار بوده است. فضل در حدود 280 کتاب تصنیف کرده که از آن میان، مهمّترین آنها کتاب «الایضاح» است که آن را در ردّ فرق غیر امامیّه نگاشته است. (رجال نجاشی، ص 306؛ جامع الرُّواة، ج 2، ص5؛ الذریعة، شیخ آغا بزرگ طهرانی، ج 2، ص490).
  • )) اختیار معرفة الرِّجال، کشّی، ج2، ص855، ح1106؛ الکُنیٰ والألقاب، شیخ عبّاس قُمیّ، ج1، ص200.
  • )) در حدیث منقول از امام صادق (علیه السلام) است که:«یا أبا مُحَمَّدٍ: عَلَیْکَ بِطُولِ السُّجُودِ، فَإنَّ ذلِکَ مِنْ سُنَنِ الأَوّابِینَ»یعنی: ای أبا محمّد بر تو باد به طولانی نمودن سجده که بدرستی این کار از سُنَن أوّٰابین است. (وسائل الشیعة، ج 6، ص 381، کتاب الصَّلاٰة، باب 23 از أبواب السُّجود، ح 12).
  • )) مناجات های خواجه عبدالله انصاری ص 241 چاپ انتشارات اقبال چاپ دوم سال 1365.
  • )) دیوان حافظ، تصحیح قزوینی و غنی ص 267، چاپ مجلس، 1320.
  • )) به تحقیق روی آوردم به سوی خدایی که آسمانها و زمین را آفرید. (أنعام  /  79).
  • )) بحار الأنوار، ج 12، ص 38، أبواب قصص ابراهیم (علیه السلام)؛ همان مصدر، ج 68، ص 155 ـ 156، کتاب الایمان والکفر، باب 63، ح 70.