توکل حاصل نشود، مگر پس از ایمان به چهار چیز که اینها به منزله ارکان توکل هستند:
اوّل؛ ایمان به آنکه وکیل عالم است به آنچه که موکِّل به آن محتاج است،
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 200
دوم؛ ایمان به آنکه او قادر است به رفع احتیاج موکّل، سوم؛ آن که بخل ندارد، چهارم؛ آن که محبت و رحمت به موکِّل دارد.
و با اختلال در یکی از این امور، توکل حاصل نشود و اعتماد به وکیل پیدا نشود؛ چه که اگر احتمال دهد که وکیل جاهل به امور او باشد، و محالّ احتیاج را نداند، اعتماد به او نتواند کرد. و اگر علم او را بداند، ولی احتمال دهد با کمال علم، عاجز باشد از سدّ احتیاج او، اعتماد به او نکند. و اگر قدرت او را نیز معتقد باشد و احتمال بخل در او بدهد، اعتماد حاصل نشود. و اگر این سه محقَّق باشد ولی شفقت و رحمت و محبت او را احراز نکرده باشد، معتمد به او نشود؛ پس توکل حاصل نشود. پس پایۀ توکل بر این ارکان اربعه قرار داده شده.
و این که مذکور داشتیم که «ایمان به این امور رکن باب توکل است» برای آن است که مجرد اعتقاد و علم را تاثیر در این باب نیست.
و تفصیل این اجمال آن که ممکن است انسان با علم بحثی برهانی هر یک از این ارکان را مبرهن نموده و تمام مراتب را در تحت میزان عقلی درآورده و اثبات نموده، ولی این علم برهانی در او به هیچ وجه اثر نکند.
چه بسا فیلسوف قویُّ البرهانی که با علم برهانی بحثی اثبات نموده احاطه علمیِ حق تعالی را به جمیع ذرات وجود، و تمام نشآت غیب و شهادت را حاضر در محضر حق تعالی می داند، و تجرّد تامّ حق را به جمیع انواع تجرّد و احاطۀ قَیّومی ذات مقدس را با براهین متقنۀ قطعیّه ثابت می نماید، ولی این علم قطعی در او اثر نمی کند به طوری که اگر در خلوتی مثلاً به معصیتی اشتغال داشته باشد، با آمدن طفل ممیّزی حیا نموده و از عمل قبیح منصرف می شود، و علمش به حضور حق، بلکه حضور ملائکة اللّه، بلکه احاطه اولیاء کمّل ـ که همه در تحت میزان برهانی علمی است ـ برای او حیاء از محضر این مقدّسین نمی آورد،
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 201
و او را از قبایح اعمال منصرف نمی کند، با آن که حفظ محضر و احترام حاضر و احترام عظیم و احترام منعم و احترام کامل همه از فطریات عائله انسانی است. این نیست جز آن که علوم رسمیۀ برهانیه از حظوظ عقل هستند، و از آنها کیفیت و حالی حاصل نشود.
و همین طور، چه بسا حکیم عظیم الشانی که عمر خود را در اثبات سعۀ احاطۀ قدرت الهی صرف کرده و مفاد «لا موثّر فی الوجود الاّ الله» را به برهان علمی قطعی ثابت نموده، و دست تصرف موجودات عالیه و دانیه و قوای غیب و شهادت را از مملکت وجود ـ که خاصّ ذات مقدس مالک او است ـ کوتاه نموده، و همۀ عالم را به عجز و نیاز در درگاه مقدّس حق ستوده، و حقیقت «یا ایُّهَا النَّاسُ انتُمُ الفُقَراءُ الَی الله وَ الله هُوَ الغَنِیُّ الحَمِیدُ» را به برهان بحثی مشّائی دریافته، و توحید افعالی را در تحت موازین علمیّه درآورده، با همه وصف، خود طلب حاجات از مخلوق ضعیف فقیر کند، و دست حاجت به پیشگاه دیگران دراز کند. این نیست جز آن که ادراک عقلی و علم برهانی را در احوال قلوب تاثیری نیست، و ماورای این قریه قرای دیگری و در پس این شهر شهرهای عشقی است که ماها در خم یک کوچه هستیم.
این که ذکر شد، نه اختصاص به فیلسوف یا حکیم داشته باشد، بلکه چه بسا عارف اصطلاحی متذوّقی که لاف از تجرید و تفرید و توحید و وحدت زند، به همین درد دچار است.
و چه بسا فقیه و محدِّث و متعبِّد بزرگواری که با آثار و اخبار معصومین ـ علیهم السلام ـ مانوس و احادیث باب توکّل علی اللّه و تفویض الی اللّه و ثقۀ
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 202
باللّه و رضا بقضاء اللّه را محفوظ است، و آن را از معادن وحی داند، و مفاد آنها را معتقد و چون علم برهانی متعبّد است، ولی به همین بلیّۀ بزرگ مبتلا است. و این نیست جز آن که علوم آنها از حدود عقل و نفس تجاوز نکرده و به مرتبه قلب که محل نور ایمان است، نرسیده. و تا علوم در این پایه است، از آنها احوال قلبیّه و حالات روحیّه حاصل نشود.
پس کسی که بخواهد به مقام توکّل و تفویض و ثقه و تسلیم و دیگر از قسم معاملات ـ به حسب اصطلاح اهل معرفت ـ رسد، باید از مرتبه علم به مرتبه ایمان تجاوز کند، و به علوم صرفۀ رسمیه قانع نشود، و ارکان و مقدمات حصول این حقایق را به قلب برساند تا این احوال حاصل شود. و طریق تحصیل این معارف و رساندن آنها را به لوح قلب، ما پیش از این به طور اجمال ذکر کردیم. اکنون نیز به طور اجمال مذکور می داریم.
باید دانست که پس از آن که عقل به طور علم برهانی، ارکان باب توکّل را مثلاً دریافت، سالک باید همّت بگمارد که آن حقایقی را که عقل ادراک نموده، به قلب برساند. و آن حاصل نشود، مگر آن که انتخاب کند شخص مجاهد از برای خود در هر شب و روزی، یک ساعتی را که نفس اشتغالش به عالم طبیعت و کثرت کم است و قلب فارغ البال است، پس در آن ساعت فراغت نفس، مشغول ذکر حق شود با حضور قلب و تفکّر در اذکار و اوراد وارده.
مثلاً ذکر شریف «لا الهَ الاّ الله» را ـ که بزرگترین اذکار و شریفترین اوراد است ـ در این وقت فراغت قلب، با اقبال تامّ به قلب بخواند به قصد آن که
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 203
قلب را تعلیم کند، و تکرار کند این ذکر شریف را، و به قلب به طور طمانینه و تفکّر بخواند، و قلب را با این ذکر شریف بیدار کند تا آن جا که قلب را حالت تذکّر و رقّت پیدا شود. پس به واسطۀ مدد غیبی، قلب به ذکر شریف غیبی گویا شود، و زبان تابع قلب شود.
و چه بسا که اگر مدتی این عمل شریف با شرایط و آداب ظاهریّه و باطنیّه انجام گیرد در اوقات فراغت، خود قلب متذکّر شود و زبان تَبَع آن شود (و گاه شود که انسان در خواب است و زبانش به ذکر شریف گویا است) تا آن جا که نفس با اشتغال به کثرت و طبیعت نیز متذکر توحید و تفرید است.
و چه بسا که اگر شدّت اشتغال با طهارت نفس و خلوص نیّت توام شود، هیچ اشتغالی او را از ذکر باز ندارد، و نورانیّت توحید بر همۀ امور غلبه کند.
و همین طور سعۀ رحمت و لطف و شفقت حق تعالی را به قلب خود با تذکر شدید و تفکر در رحمتهای حق تعالی ـ که از قبل از پیدایش او تا آخر ابد متوجه به او شده ـ برساند، کم کم قلب نمونه محبت الهی را درک کند، و هر چه تذکر شدیدتر شود ـ خصوصاً در اوقات فراغت قلب ـ محبت افزون شود تا آن جا که حق تعالی را از هر موجودی به خود رحیم تر و روف تر بیند، و حقیقت «ارحَمُ الرّاحِمِینَ» را به نور بصیرت قلبی ببیند.
و همین طور ارکان دیگر توکل را به قلب خود برساند با شدت تذکر و ارتیاض قلب تا آن که قلب مانوس با آن حقایق شود. پس در این حال لوازم این معارف در باطن قلب جلوه کند، و نور توکل و تفویض و ثقه و امثال آن در ملکوت نفس پیدا شود، و طفل تازه رَسِ قلب از پستان طبیعت که امّ رضاعی او بود، مُنفَصِم و بریده شود، و لایق اغذیّۀ روحیّۀ غیر طبیعیه شود. پس، از منزل معاملات ـ که توکّل نیز از آن است ـ ترقّی به منازل دیگر کند و انقطاع از طبیعت و
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 204
منزل دنیا روز افزون شود، و اتصال به حقیقت و سر منزل انس و قدس و عقبی زیادت گردد، و نور توحید فعلی اوّلاً و نمونه ای از توحید اسمائی و صفاتی پس از آن در قلب تجلّی کند. و هر چه جلوۀ این نور زیاد شود، جبل خودخواهی و خودبینی و انانیّت و انیّت بیشتر مندکّ و از هم ریخته تر شود تا آن جا که به جلوۀ تامّ ربّ الانسان، جبل به کلّی مندکّ شود، و صَعق کلّی حاصل آید: «فَلَمّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسَی صَعِقاً».
افسوس که نویسندۀ متشبث به شاخ و برگ شجرۀ خبیثه و متدلّی به چاه ظلمانی طبیعت از همه مقامات معنوی و مدارج کمال انسانی قناعت به چند کلمه اصطلاحات بی سر و پا نموده، و در پیچ و خم مفاهیم بی مغزِ پوچ، عمر عزیز خود را ضایع نموده و از دست داده. اهل یقظه و مردم بیدار رخت از جهان و آنچه در اوست درکشیده و گلیم خود از آب بیرون بردند، و به زندگانی انسانی؛ نه بلکه حیوة الهی نایل شدند، و از غل و زنجیر طبیعت رستگار گردیدند «قَد افلَحَ المُؤمِنُونَ». این رستگاری مطلق، رستگاری از زندان طبیعت نیز از مراتب آن است، و لهذا یکی از اوصاف آنها را فرماید: «وَ الَّذِینَ هُم عَنِ اللَّغوِ مُعرِضُونَ» و حیاة دنیا لغو است و لَهو «وَ مَا الحَیوةُ الدُّنیا الاَّ لَعِبٌ وَ لَهوٌ». و ما بیچاره ها چون کرم ابریشم از تار و پود آمال و آرزو و حرص و طمع و محبت دنیا و زخارف آن دائماً بر خود می تنیم، و خود را در این محفظه به
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 205
هلاکت می رسانیم.
بار الها! مگر فیض تو از ما دستگیری فرماید، و رحمت واسعۀ ذات مقدّست شامل حال ما افتادگان شود، و به هدایت و توفیق تو راه هدایت و رستگاری از برای ما باز شود «انَّکَ رَؤوفٌ رَحِیمٌ».
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 206