مقالۀ ششم در بیان و شرح جنود عقل و جهل از بعض وجوه، که مقصود از تحریر این رساله است، نه از جمیع وجوه

فصل دوم در ارکان توکل است

‏توکل حاصل نشود، مگر پس از ایمان به چهار چیز که اینها به منزله ارکان‏‎ ‎‏توکل هستند:‏

اوّل؛‏ ایمان به آنکه وکیل عالم است به آنچه که موکِّل به آن محتاج است،‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 200
دوم؛‏ ایمان به آنکه او قادر است به رفع احتیاج موکّل، ‏سوم؛‏ آن که بخل ندارد،‏‎ ‎چهارم؛‏ آن که محبت و رحمت به موکِّل دارد.‏

‏و با اختلال در یکی از این امور، توکل حاصل نشود و اعتماد به وکیل پیدا‏‎ ‎‏نشود؛ چه که اگر احتمال دهد که وکیل جاهل به امور او باشد، و محالّ احتیاج را‏‎ ‎‏نداند، اعتماد به او نتواند کرد. و اگر علم او را بداند، ولی احتمال دهد با کمال‏‎ ‎‏علم، عاجز باشد از سدّ احتیاج او، اعتماد به او نکند. و اگر قدرت او را نیز معتقد‏‎ ‎‏باشد و احتمال بخل در او بدهد، اعتماد حاصل نشود. و اگر این سه محقَّق باشد‏‎ ‎‏ولی شفقت و رحمت و محبت او را احراز نکرده باشد، معتمد به او نشود؛ پس‏‎ ‎‏توکل حاصل نشود. پس پایۀ توکل بر این ارکان اربعه قرار داده شده.‏

‏و این که مذکور داشتیم که «ایمان به این امور رکن باب توکل است» برای آن‏‎ ‎‏است که مجرد اعتقاد و علم را تاثیر در این باب نیست.‏

و تفصیل این اجمال ‏آن که ممکن است انسان با علم بحثی برهانی هر یک‏‎ ‎‏از این ارکان را مبرهن نموده و تمام مراتب را در تحت میزان عقلی درآورده و‏‎ ‎‏اثبات نموده، ولی این علم برهانی در او به هیچ وجه اثر نکند.‏

‏چه بسا فیلسوف قویُّ البرهانی که با علم برهانی بحثی اثبات نموده احاطه‏‎ ‎‏علمیِ حق تعالی را به جمیع ذرات وجود، و تمام نشآت غیب و شهادت را‏‎ ‎‏حاضر در محضر حق تعالی می داند، و تجرّد تامّ حق را به جمیع انواع تجرّد و‏‎ ‎‏احاطۀ قَیّومی ذات مقدس را با براهین متقنۀ قطعیّه ثابت می نماید، ولی این علم‏‎ ‎‏قطعی در او اثر نمی کند به طوری که اگر در خلوتی مثلاً به معصیتی اشتغال داشته‏‎ ‎‏باشد، با آمدن طفل ممیّزی حیا نموده و از عمل قبیح منصرف می شود، و علمش‏‎ ‎‏به حضور حق، بلکه حضور ملائکة اللّه، بلکه احاطه اولیاء کمّل ـ که همه در‏‎ ‎‏تحت میزان برهانی علمی است ـ برای او حیاء از محضر این مقدّسین نمی آورد،‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 201
‏و او را از قبایح اعمال منصرف نمی کند، با آن که حفظ محضر و احترام حاضر و‏‎ ‎‏احترام عظیم و احترام منعم و احترام کامل همه از فطریات عائله انسانی است.‏‎ ‎‏این نیست جز آن که علوم رسمیۀ برهانیه از حظوظ عقل هستند، و از آنها کیفیت‏‎ ‎‏و حالی حاصل نشود.‏

‏و همین طور، چه بسا حکیم عظیم الشانی که عمر خود را در اثبات سعۀ‏‎ ‎‏احاطۀ قدرت الهی صرف کرده و مفاد ‏«لا موثّر فی الوجود الاّ الله»‏ را به برهان‏‎ ‎‏علمی قطعی ثابت نموده، و دست تصرف موجودات عالیه و دانیه و قوای غیب و‏‎ ‎‏شهادت را از مملکت وجود ـ که خاصّ ذات مقدس مالک او است ـ کوتاه‏‎ ‎‏نموده، و همۀ عالم را به عجز و نیاز در درگاه مقدّس حق ستوده، و حقیقت ‏‏«‏یا‎ ‎ایُّهَا النَّاسُ انتُمُ الفُقَراءُ الَی الله وَ الله هُوَ الغَنِیُّ الحَمِیدُ‏»‏‎[1]‎‏ را به برهان بحثی‏‎ ‎‏مشّائی دریافته، و توحید افعالی را در تحت موازین علمیّه درآورده، با همه‏‎ ‎‏وصف، خود طلب حاجات از مخلوق ضعیف فقیر کند، و دست حاجت به‏‎ ‎‏پیشگاه دیگران دراز کند. این نیست جز آن که ادراک عقلی و علم برهانی را در‏‎ ‎‏احوال قلوب تاثیری نیست، و ماورای این قریه قرای دیگری و در پس این شهر‏‎ ‎‏شهرهای عشقی است که ماها در خم یک کوچه هستیم.‏

‏این که ذکر شد، نه اختصاص به فیلسوف یا حکیم داشته باشد، بلکه چه بسا‏‎ ‎‏عارف اصطلاحی متذوّقی که لاف از تجرید و تفرید و توحید و وحدت زند، به‏‎ ‎‏همین درد دچار است.‏

‏و چه بسا فقیه و محدِّث و متعبِّد بزرگواری که با آثار و اخبار معصومین ـ‏‎ ‎‏علیهم السلام ـ مانوس و احادیث باب توکّل علی اللّه و تفویض الی اللّه و ثقۀ‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 202
‏باللّه و رضا بقضاء اللّه را محفوظ است، و آن را از معادن وحی داند، و مفاد آنها را‏‎ ‎‏معتقد و چون علم برهانی متعبّد است، ولی به همین بلیّۀ بزرگ مبتلا است. و این‏‎ ‎‏نیست جز آن که علوم آنها از حدود عقل و نفس تجاوز نکرده و به مرتبه قلب که‏‎ ‎‏محل نور ایمان است، نرسیده. و تا علوم در این پایه است، از آنها احوال قلبیّه و‏‎ ‎‏حالات روحیّه حاصل نشود.‏

‏پس کسی که بخواهد به مقام توکّل و تفویض و ثقه و تسلیم و دیگر از قسم‏‎ ‎‏معاملات ـ به حسب اصطلاح اهل معرفت ـ رسد، باید از مرتبه علم به مرتبه‏‎ ‎‏ایمان تجاوز کند، و به علوم صرفۀ رسمیه قانع نشود، و ارکان و مقدمات حصول‏‎ ‎‏این حقایق را به قلب برساند تا این احوال حاصل شود. و طریق تحصیل این‏‎ ‎‏معارف و رساندن آنها را به لوح قلب، ما پیش از این به طور اجمال ذکر کردیم‏‎[2]‎‏.‏‎ ‎‏اکنون نیز به طور اجمال مذکور می داریم.‏

باید دانست ‏که پس از آن که عقل به طور علم برهانی، ارکان باب توکّل را‏‎ ‎‏مثلاً دریافت، سالک باید همّت بگمارد که آن حقایقی را که عقل ادراک نموده، به‏‎ ‎‏قلب برساند. و آن حاصل نشود، مگر آن که انتخاب کند شخص مجاهد از برای‏‎ ‎‏خود در هر شب و روزی، یک ساعتی را که نفس اشتغالش به عالم طبیعت و‏‎ ‎‏کثرت کم است و قلب فارغ البال است، پس در آن ساعت فراغت نفس، مشغول‏‎ ‎‏ذکر حق شود با حضور قلب و تفکّر در اذکار و اوراد وارده.‏

‏مثلاً ذکر شریف ‏«لا الهَ الاّ الله»‏ را ـ که بزرگترین اذکار و شریفترین اوراد‏‎ ‎‏است‏‎[3]‎‏ ـ در این وقت فراغت قلب، با اقبال تامّ به قلب بخواند به قصد آن که‏‎ ‎

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 203
‏قلب را تعلیم کند، و تکرار کند این ذکر شریف را، و به قلب به طور طمانینه و‏‎ ‎‏تفکّر بخواند، و قلب را با این ذکر شریف بیدار کند تا آن جا که قلب را حالت‏‎ ‎‏تذکّر و رقّت پیدا شود. پس به واسطۀ مدد غیبی، قلب به ذکر شریف غیبی گویا‏‎ ‎‏شود، و زبان تابع قلب شود.‏

‏و چه بسا که اگر مدتی این عمل شریف با شرایط و آداب ظاهریّه و باطنیّه‏‎ ‎‏انجام گیرد در اوقات فراغت، خود قلب متذکّر شود و زبان تَبَع آن شود (و گاه‏‎ ‎‏شود که انسان در خواب است و زبانش به ذکر شریف گویا است) تا آن جا که‏‎ ‎‏نفس با اشتغال به کثرت و طبیعت نیز متذکر توحید و تفرید است.‏

‏و چه بسا که اگر شدّت اشتغال با طهارت نفس و خلوص نیّت توام شود،‏‎ ‎‏هیچ اشتغالی او را از ذکر باز ندارد، و نورانیّت توحید بر همۀ امور غلبه کند.‏

‏و همین طور سعۀ رحمت و لطف و شفقت حق تعالی را به قلب خود با‏‎ ‎‏تذکر شدید و تفکر در رحمتهای حق تعالی ـ که از قبل از پیدایش او تا آخر ابد‏‎ ‎‏متوجه به او شده ـ برساند، کم کم قلب نمونه محبت الهی را درک کند، و هر چه‏‎ ‎‏تذکر شدیدتر شود ـ خصوصاً در اوقات فراغت قلب ـ محبت افزون شود تا آن‏‎ ‎‏جا که حق تعالی را از هر موجودی به خود رحیم تر و روف تر بیند، و حقیقت‏‎ ‎«ارحَمُ الرّاحِمِینَ»‏ را به نور بصیرت قلبی ببیند.‏

‏و همین طور ارکان دیگر توکل را به قلب خود برساند با شدت تذکر و‏‎ ‎‏ارتیاض قلب تا آن که قلب مانوس با آن حقایق شود. پس در این حال لوازم این‏‎ ‎‏معارف در باطن قلب جلوه کند، و نور توکل و تفویض و ثقه و امثال آن در‏‎ ‎‏ملکوت نفس پیدا شود، و طفل تازه رَسِ قلب از پستان طبیعت که امّ رضاعی او‏‎ ‎‏بود، مُنفَصِم و بریده شود، و لایق اغذیّۀ روحیّۀ غیر طبیعیه شود. پس، از منزل‏‎ ‎‏معاملات ـ که توکّل نیز از آن است ـ ترقّی به منازل دیگر کند و انقطاع از طبیعت و‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 204
‏منزل دنیا روز افزون شود، و اتصال به حقیقت و سر منزل انس و قدس و عقبی‏‎ ‎‏زیادت گردد، و نور توحید فعلی اوّلاً و نمونه ای از توحید اسمائی و صفاتی پس‏‎ ‎‏از آن در قلب تجلّی کند. و هر چه جلوۀ این نور زیاد شود، جبل خودخواهی و‏‎ ‎‏خودبینی و انانیّت و انیّت بیشتر مندکّ و از هم ریخته تر شود تا آن جا که به جلوۀ‏‎ ‎‏تامّ ربّ الانسان، جبل به کلّی مندکّ شود، و صَعق کلّی حاصل آید: ‏‏«‏فَلَمّا‎ ‎تَجَلَّی رَبُّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسَی  صَعِقاً‏»‏‏.‏‎[4]‎

‏افسوس که نویسندۀ متشبث به شاخ و برگ شجرۀ خبیثه و متدلّی به چاه‏‎ ‎‏ظلمانی طبیعت از همه مقامات معنوی و مدارج کمال انسانی قناعت به چند کلمه‏‎ ‎‏اصطلاحات بی سر و پا نموده، و در پیچ و خم مفاهیم بی مغزِ پوچ، عمر عزیز‏‎ ‎‏خود را ضایع نموده و از دست داده. اهل یقظه و مردم بیدار رخت از جهان و‏‎ ‎‏آنچه در اوست درکشیده و گلیم خود از آب بیرون بردند، و به زندگانی انسانی؛‏‎ ‎‏نه بلکه حیوة الهی نایل شدند، و از غل و زنجیر طبیعت رستگار گردیدند ‏‏«‏قَد‎ ‎افلَحَ المُؤمِنُونَ‏»‏‎[5]‎‏. این رستگاری مطلق، رستگاری از زندان طبیعت نیز از‏‎ ‎‏مراتب آن است، و لهذا یکی از اوصاف آنها را فرماید: ‏‏«‏وَ الَّذِینَ هُم عَنِ اللَّغوِ‎ ‎مُعرِضُونَ‏»‏‎[6]‎‏ و حیاة دنیا لغو است و لَهو ‏‏«‏وَ مَا الحَیوةُ الدُّنیا الاَّ لَعِبٌ وَ‎ ‎لَهوٌ‏»‏‎[7]‎‏. و ما بیچاره ها چون کرم ابریشم از تار و پود آمال و آرزو و حرص و‏‎ ‎‏طمع و محبت دنیا و زخارف آن دائماً بر خود می تنیم، و خود را در این محفظه به‏

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 205
‏هلاکت می رسانیم.‏

بار الها! ‏مگر فیض تو از ما دستگیری فرماید، و رحمت واسعۀ ذات‏‎ ‎‏مقدّست شامل حال ما افتادگان شود، و به هدایت و توفیق تو راه هدایت و‏‎ ‎‏رستگاری از برای ما باز شود ‏‏«‏انَّکَ رَؤوفٌ رَحِیمٌ‏»‏‏.‏‎[8]‎

‎ ‎

کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 206

  • )) ای مردم، شما به خداوند نیازمند هستید، و خداست که بی نیاز ستوده است. (فاطر / 15).
  • )) رجوع شود به؛ ص 108.
  • )) افضَلُ الدُّعاءِ لا الهَ الاَّ الله، افضَلُ الذِّکرِ لا الهَ الاَّ الله. (کنزالعمال، ج 2، ص 217، ح 3835؛ مرصاد العباد، ص 267).
  • )) چون پروردگار او (موسی) بر کوه تجلّی نمود، کوه را خُرد کرد و موسی بیهوش بر زمین افتاد. (اعراف / 143).
  • )) به تحقیق که مؤنان رستگار شدند. (مؤنون / 1).
  • )) و آنان که از بیهوده، اعراض می کنند. (مومنون / 3).
  • )) و زندگی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست. (انعام / 32).
  • )) به راستی که تو، مُشفِق و مهربان هستی. (حشر / 10).