نامه

نامه به خانم فاطمه طباطبایی (اندرزهای اخلاقی ـ عرفانی)

نامه

‏زمان: 5 خرداد 1363 / 24 شعبان 1404‏

‏مکان: تهران، جماران‏

‏موضوع: اندرزهای اخلاقی ـ عرفانی‏

‏مخاطب: طباطبایی، فاطمه‏‎[1]‎

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

‏فاطی که ز من نامۀ عرفانی خواست                   از مورچه ای تخت سلیمانی خواست‏

‏گویی نشنیده «ما عرفناک»‏‎[2]‎‏ ازآنک به‏ ‏         ‏‏جبریل از او نفخۀ رحمانی خواست‏

‏ ‏

‏    ‏‏آخر پس از اصرار، مرا وادار کردی از آنچه قلبم ناآگاه است و از آن اجنبی هستم‏‎ ‎‏طوطی وار چند سطری بنویسم. و این در حالی است که ضعف پیری آنچه در چنته داشتم‏‎ ‎‏ـ هر چند ناچیز بود ـ به طاق نسیان سپرده و گرفتاری های ناگفتنی و نانوشتنی بر آن اضافه‏‎ ‎‏شده و کافی است که تاریخ این نوشتار بگویم تا معلوم شود در چه زمانی برای رد نکردن‏‎ ‎‏تقاضای تو شروع نمودم. شنبه 24 شعبان المعظم 1404 ـ 5 خرداد 1363 ـ خوانندگان در‏‎ ‎‏این تاریخ ملاحظه کنند اوضاع جهان و ایران را.‏

‏     از کجا شروع کنم؟ بهتر آن است از فطرت باشد ‏فِطْرَةَ الله ِ الّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ‎ ‎لِخَلْقِ الله ‎[3]‎‏ در این جا به فطرت انسانها بسنده کرده، گرچه این خاصّۀ خلقت است ‏وَ اِنْ مِنْ‎ ‎شَیْ ءٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ‎[4]‎‏ همه گویند:‏

‏ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم                   با شما نامحرمان ما خامُشیم‏‎[5]‎


صحیفه امامجلد 18صفحه 442

‏    ‏‏ما نیز اکنون به عرفان فطری انسانها نظر می اندازیم و گوییم: در فطرت و خلقت، انسان‏‎ ‎‏امکان ندارد به غیر کمال مطلق توجه کند و دل ببندد، همۀ جانها و دلها به سوی اویند و‏‎ ‎‏جز او نجویند و نخواهند جُست و ثناخوان اویند و ثنای دیگری نتوانند کرد، ثنای هر چیز‏‎ ‎‏ثنای اوست، گرچه ثناگو تا در حجاب است گمان کند ثنای دیگری می گوید، در تحلیل‏‎ ‎‏عقلی که خود حجابی است نیز چنین باشد.‏

‏     آنکه کمال ـ هر چه باشد ـ می طلبد عشق به کمال مطلق دارد نه کمال ناقص. هر کمال‏‎ ‎‏ناقص محدود به عدم است و فطرتْ از عدمْ تنفّر دارد. طالب علم، طلب علم مطلق‏‎ ‎‏می کند و عشق به علم مطلق دارد و همچنین طالب قدرت و طالب هر کمال. به فطرت،‏‎ ‎‏انسان عاشق کمال مطلق است و در کمالهای ناقص آنچه می خواهد کمالِ آن است نه‏‎ ‎‏نقص، که فطرت از آن مُنزجِر است، و حجابهای ظلمانی و نورانی است که انسان را به‏‎ ‎‏اشتباه می اندازد. شاعران و مدیحه سرایان گمان می کنند مدح فلان امیر قدرتمند یا فلان‏‎ ‎‏فقیه دانشمند را می کنند، آنان مدح و ثنای قدرت و علم را می کنند نه به طور محدود،‏‎ ‎‏گرچه گمان کنند محدود است. و این فطرت امکان تبدیل و تغییر ندارد ‏لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ الله‎ ‎ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّم.‎[6]‎

‏    ‏‏و تا انسان در حجاب خود است و به خود سرگرم است و خَرْق حُجُب حتّی حُجُب‏‎ ‎‏نوری را نکرده، فطرتش محجوب است و خروج از این منزل علاوه بر مجاهدات،‏‎ ‎‏محتاج به هدایت حق تعالی. در مناجات مبارک شعبانیّه می خوانی: «اِلهی هَبْ لی کَمالَ‏‎ ‎‏الاِْنْقِطاعِ اِلَیْکَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاء نَظَرها اِلَیْکَ حَتّی تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ‏‎ ‎‏فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ الْعَظَمَة وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مَعلَّقة بِعزِّ قُدْسِکَ. اِلهی وَ اجْعَلْنی مِمَّنْ نادَیتَهُ‏‎ ‎‏فَاَجابَکَ وَ لا حَظْتهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیْتَه سِرّاً».‏‎[7]‎


صحیفه امامجلد 18صفحه 443
‏    ‏‏این کمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودی و هرچه و هر کس، و پیوستن به او‏‎ ‎‏است و گسستن از غیر، و هِبه ای‏‎[8]‎‏ الهی است به اولیای خُلَّص پس از صَعْق‏‎[9]‎‏ حاصل از‏‎ ‎‏جلال که دنبال گوشۀ چشم نشان دادن او است ‏وَ لا حَظْتَهُ‏ الخ‏‏. و ابصار قلوب تا به ضیاءِ‏‎ ‎‏نَظْرۀ‏‎[10]‎‏ او نور نیابد، حُجُب نور خرق نشود و تا این حُجب باقی است، راهی به معدن‏‎ ‎‏عظمت نیست و ارواح تعلُّق به عزّ قدس را درنیابند و مرتبت تَدَلّی‏‎[11]‎‏ حاصل نیاید ‏ثُمَّ دَنی‎ ‎فَتَدَلّی.‎[12]‎‏ و ادنی از این، فنای مطلق و وصول مطلق است.‏

‏صوفی! زره عشق صفا باید کرد              عهدی که نموده ای وفا باید کرد‏

‏تا خویشتنی به وصل جانان نَرسی          خود را به رهِ دوست فنا باید کرد‏

‎ ‎

‏     نجوای سرّی حق با بندۀ خاص خود صورت نگیرد مگر پس از صَعْق واند کاک جَبَل‏‎ ‎‏هستی‏‎[13]‎‏ خود، رَزَقَنا الله ُ وَ اِیّاکِ.‏

‏    ‏‏دخترم! سرگرمی به علوم حتی عرفان و توحید اگر برای انباشتن اصطلاحات است ـ که‏‎ ‎‏هست ـ و برای خود این علوم است، سالک را به مقصد نزدیک نمی کند که دور می کند‏‎ ‎العلم هو الحجاب الاکبر؛‎[14]‎‏ و اگر حق جویی و عشق به او انگیزه است که بسیار نادر است،‏‎ ‎‏چراغ راه است و نور هدایت ‏اَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ الله ُ فی قَلْبِ مَنْ یَشاءُ‎[15]‎‏ و برای رسیدن به گوشه ای‏‎ ‎‏از آن تهذیب و تطهیر و تزکیه لازم است، تهذیب نفس و تطهیر قلب از غیر او، چه رسد به ‏

صحیفه امامجلد 18صفحه 444
‏تهذیب از اخلاق ذمیمه که رهیدن از آن بسیار مجاهده می خواهد، و چه رسد به‏‎ ‎‏تهذیب عمل از آنچه خلاف رضای او ـ جلّ و علا ـ است، و مواظبت به اعمال صالحه از‏‎ ‎‏قبیل واجبات که در رأس است و مستحبات به قدر میسور و به قدری که انسان را به عُجب‏‎ ‎‏و خودخواهی دچار نکند.‏

‏     دخترم! عُجب و خودپسندی از غایت جهل به حقارت خود و عظمت خالق است. اگر‏‎ ‎‏اندکی به عظمت خلقت به اندازه ای که تاکنون بشر با همۀ پیشرفت علم به شمّه ای از آن‏‎ ‎‏آگاه شده است تفکر شود، حقارت خود و همۀ منظومه های شمسی و کهکشانها را‏‎ ‎‏ادراک می کند و عظمت خالقِ آنها را اندکی می فهمد و از عُجب و خودبینی و‏‎ ‎‏خودپسندی خود اظهار خجلت و احساس جهالت می نماید. در قصۀ حضرت سلیمان‏‎ ‎‏نبی الله ـ علیه السلام ـ می خوانیم آنگاه که از وادی نَمل می گذرد: ‏قالَتْ نَمْلَةٌ یا اَیُّهَا النَّملَ ادْخُلُوا‎ ‎مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ.‎[16]‎‏ نمله، سلیمان نبی با همراهانش را به‏‎ ‎‏عنوان ‏لا یَشْعُرُونَ‏ توصیف کند و هُدهُد به او می گوید: ‏اَحَطْتُ بِمالَمْ تُحِطْ بِهِ.‎[17]‎‏ و کوردلان نطق‏‎ ‎‏نَمله و طیر را نمی توانند تحمل کنند، چه رسد به نطق ذرات وجود و آنچه در آسمانها و‏‎ ‎‏زمین است که خالق آنان می فرماید: ‏... اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ.‎[18]‎

‏    ‏‏انسان که خود را محور خلقت می بیند ـ هر چند انسان کامل چنین است ـ در نظر سایر‏‎ ‎‏موجودات معلوم نیست چنین باشد، و بشر رشد نیافته چنین نیست ‏مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوریةَ ثُمَّ‎ ‎لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ.‎[19]‎‏ این مربوط به رشد علمی به استثنای تهذیب است و در وصف او‏‎ ‎کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ‎[20]‎‏ آمده است.‏

‏    ‏‏دخترم! پیمبران مبعوث شدند تا رشد معنوی به بشر دهند و آنان را از حجابها برهانند،‏

صحیفه امامجلد 18صفحه 445
‏افسوس که شیطان قسم خورده به دست اذناب خود نگذاشت آنچه آنان می خواهند‏‎ ‎‏تحقق یابد ‏فَبِعزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ.‎[21]‎‏ ما همه خوابیم و گرفتار حجابها ‏اَلنّاسُ نِیامٌ وَ اِذا ماتُوا‎ ‎انْتَبَهُوا.‎[22]‎‏ گویی جهنم محیط به ما است و خِدْر‏‎[23]‎‏ طبیعت مانع از شهود و احساس است ‏وَ‎ ‎إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ.‎[24]‎‏ و کفر مراتب بسیار دارد، خودبینی و جهان بینی و نظر به جز او‏‎ ‎‏نیز از مراتب آن است. نخستین سورۀ قرآن را اگر با تدبّر و چشمی غیر از این چشم انداز‏‎ ‎‏حیوانی بنگریم و بی حجابهای ظلمانی و نورانی به او برسیم، چشمه های معارف به قلب‏‎ ‎‏سرازیر شود، ولی افسوس که از افتتاح آن نیز بی خبریم. آن را که خبر شد خبرش‏‎ ‎‏بازنیامد.‏‎[25]‎

‏    ‏‏من قائل بی خبر و بی عمل به دخترم می گویم در قرآن کریم این سرچشمۀ فیض الهی‏‎ ‎‏تدبر کن هر چند صِرف خواندن آن که نامۀ محبوب است به شنوندۀ محجوب آثاری‏‎ ‎‏دلپذیر دارد، لکن تدبر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدایت می کند ‏اَفَلا‎ ‎یتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ اَمْ عَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها.‎[26]‎‏ و تا این قفل و بندها بازنگردد و به هم نریزد، از تدبر‏‎ ‎‏هم آنچه نتیجه است حاصل نگردد. خداوند متعال پس از قَسَم عظیم می فرماید: ‏اِنَّهُ لَقُرآنٌ‎ ‎کَریمٌ فی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ اِلاّ الْمُطَهَّرُونَ‎[27]‎‏ و سر حلقۀ آنها آنان هستند که آیۀ تطهیر در‏‎ ‎‏شأنشان نازل گردیده.‏

‏     تو نیز مأیوس نباش، که یأس از اقفال بزرگ است، به قدر میسور در رفع حُجُب و‏‎ ‎‏شکستن اقفال برای رسیدن به آب زلال و سرچشمۀ نور کوشش کن. تا جوانی در دست‏

صحیفه امامجلد 18صفحه 446
‏تو است کوشش کن در عمل و در تهذیب قلب و در شکستن اقفال و رفع حُجُب، که‏‎ ‎‏هزاران جوان که به افق ملکوت نزدیکترند موفق می شوند و یک پیر موفق نمی شود.‏

‏     قید و بندها و اقفال شیطانی اگر در جوانی غفلت از آنها شود، هر روز که از عمر‏‎ ‎‏بگذرد ریشه دارتر و قویتر شوند.‏

‏درختی که اکنون گرفتست پای                 به نیروی شخصی برآید ز جای‏

‏گرش همچنان روزگاری هِلی‏‎[28]‎‏                   به گردونش از بیخ بر نَگْسلی‏‎[29]‎

‏ ‏

‏    ‏‏از مکاید بزرگ شیطان و نفسِ خطرناکتر از آن، آن است که به انسان وعدۀ اصلاح در‏‎ ‎‏آخر عمر و زمان پیری می دهد و تهذیب و توبۀ إلی الله را به تعویق می اندازد برای زمانی‏‎ ‎‏که درخت فساد و شجرۀ زقّوم قوی شده و اراده و قیام به تهذیب، ضعیف، بلکه مرده‏‎ ‎‏است.‏

‏     از قرآن دور نیفتم، در این مخاطبۀ بین حبیب و محبوب و مناجات بین عاشق و‏‎ ‎‏معشوق اسراری است که جز او و حبیبش کسی را بر آن راه نیست و امکان راه یافتن نیز‏‎ ‎‏نمی باشد. شاید حروف مُقَطَّع در بعض سور مثل «الم»، «ص»، «یس» از این قبیل باشد، و‏‎ ‎‏بسیاری از آیات کریمه که اهل ظاهر و فلسفه و عرفان و تصوّف هر یک برای خود تفسیر‏‎ ‎‏یا تأویلی کنند نیز از همان قبیل است گرچه هر طایفه به قدر ظرفیت خود حظّی دارد یا‏‎ ‎‏خیالی. و شمّه ای از این اسرار به وسیلۀ اهل بیت وحی که از سرچشمۀ جوشان وحی بر‏‎ ‎‏آنان جاری شده، به دیگران به قدر استعداد می رسد و گویی بیشتر مناجاتها و ادعیه برای‏‎ ‎‏این امر انتخاب شده است. آنچه در ادعیه و مناجات معصومین ـ علیهم صلوات الله و‏‎ ‎‏سلامه ـ می یابیم، در اخبار که اکثراً به زبان عرف و عموم است کمتر یافت می شود. ولی‏‎ ‎‏زبان قرآن زبان دیگری است، زبانی است که هر عالم و مفسّری خود را با آن آشنا‏‎ ‎‏می داند و آشنا نیست. قرآن کریم از کتبی است که معارف آن بی سابقه است و تصور‏‎ ‎‏بسیاری از معارف آن از تصدیقش مشکلتر است. چه بسا که با برهان فلسفی و دید‏

صحیفه امامجلد 18صفحه 447
‏عرفانی مطلبی را بتوان ثابت کرد ولی از تصور آن عاجز بود. تصور ربط حادث به قدیم‏‎ ‎‏که در قرآن کریم در تعبیرات گوناگونی از آن یاد فرموده است، و کیفیت معیّت حق با‏‎ ‎‏خلق که بعضی گویند «معیّت قیّومی»‏‎[30]‎‏ است که تصور آن حتی برای آن گویندگان از‏‎ ‎‏معضلاتست، و ظهور حق در خلق و حضور خلقت نزد حق و اقربیت او ـ جلّ و علا ـ از‏‎ ‎‏حبل الورید به مخلوق و مُفاد ‏اَلله نُورُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ‎[31]‎‏ و ‏هُوَ الاَوّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ‎[32]‎‎ ‎‏و ‏ما یکون منْ نَجْوی ثَلثَةٍ‎[33]‎‏ و ‏اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ‎[34]‎‏ و امثال اینها که گمان نکنم جز بر مخاطب‏‎ ‎‏و به تعلیم او به نزدیکانش که اهل اینگونه مسائل بوده اند، تصورش تحقق یافته باشد. و‏‎ ‎‏راه یافتن به روزنه ای از آن، مجاهدتِ مشفوع با تهذیب لازم دارد. افسوس که عمر این‏‎ ‎‏شکسته قلم گذشت و ‏

‏از قیل و قال مدرسه ام حاصلی نشد‏‎ ‎‏            جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش‏

‎ ‎

‏     و امروز از جوانی که بهار یافتن است خبری نیست و بافته های سابق را جز مشتی الفاظ‏‎ ‎‏نمی بینم، و به تو و سایر جوانها که طالب معرفتند وصیت می کنم که شما و همۀ موجودات‏‎ ‎‏جلوۀ اویند و ظهور وی اند، کوشش و مجاهدت کنید تا بارقه ای از آن را بیابید و در آن‏‎ ‎‏محو شوید و از نیستی به هستی مطلق رسید.‏

‏پس عدم گردم عدم چون ارغنون                              ‏‎ ‎‏گویدم کِانّا الیه راجعون‏‎[35]‎

‎ ‎

‏    ‏‏دخترم! دنیا و هر چه در آن است جهنم است که باطنش در آخرِ سیر ظاهر شود و‏‎ ‎‏ماورای دنیا تا آخر مراتب بهشت است که در آخر سیر پس از خروج از خِدْر طبیعت‏‎ ‎‏ظاهر شود و ما و شما و همه، یا حرکت به سوی قعر جهنم می کنیم یا به سوی بهشت و ملأ‏

صحیفه امامجلد 18صفحه 448
‏اعلا.‏

‏     در حدیث است که روزی پیمبر اعظم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در جمع صحابه‏‎ ‎‏نشسته بودند، ناگهان صدای مهیبی آمد، عرض شد: این صدا چه بود؟ فرمود: «سنگی از‏‎ ‎‏لب جهنم افتاد و پس از هفتاد سال اکنون به قعر جهنم رسید»‏‎[36]‎‏ اهل دل گفتند: در آن‏‎ ‎‏حال شنیدیم مرد کافری که هفتاد سال داشت اکنون درگذشت و به قعر جهنم رسید.‏‎[37]‎

‏    ‏‏ما همه در صراط هستیم و صراط از متن جهنم عبور می کند،‏‎[38]‎‏ باطنش در آن عالم‏‎ ‎‏ظاهر می شود. و در این جا هر انسانی صراطی مخصوص به خود دارد و در حال سیر‏‎ ‎‏است؛ یا در صراط مستقیم که منتهی به بهشت می شود و بالاتر، و یا صراط منحرف از‏‎ ‎‏چپ یا منحرف به سوی راست که هر دو به جهنم منتهی می شوند. و ما از خداوند منّان‏‎ ‎‏آرزوی صراط مستقیم می کنیم: ‏اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم، صِراطَ الَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ‎ ‎عَلَیْهِم‎[39]‎‏ که انحراف از یک سو است‏ وَ لاَ الضّالّینَ‎[40]‎‏ که انحراف از سوی دیگر. و این‏‎ ‎‏حقایق در حشر به طور عیان مشهود می شود.‏

‏     صراط جهنم که در توصیف آن از حیث دقت و حِدّت و ظلمت نقل گردیده‏‎ ‎‏است،‏‎[41]‎‏ باطن صراط مستقیم در این جهان است. چه بسیار راه دقیق و ظلمانی است و‏‎ ‎‏چه مشکل است عبور از آن برای ما واماندگان، آنان که بی هیچ انحرافْ راه را طیّ نمودند‏‎ ‎جُزْنا وَهِیَ خامِدَة‎[42]‎‏ گویند و هر کس به اندازۀ سیرش در این صراط در آن جا نیز همین سیر‏‎ ‎‏منعکس گردد.‏

‏     غرورها و امیدهای کاذب شیطانی را کنار گذار و کوشش در عمل و تهذیب و تربیت‏

صحیفه امامجلد 18صفحه 449
‏خود کن که رحیل بسیار نزدیک است و هر روز که بگذرد و غافل باشی دیر است. بازگو‏‎ ‎‏مکن که تو خود چرا مهیّا نیستی ‏اُنْظُرْ اِلی ما قالَ وَ لا اِلی مَنْ قال‎[43]‎‏ من هر چه هستم برای خود‏‎ ‎‏هستم و همه نیز چنین. جهنم و بهشت هر کس نتیجۀ اعمال او است، هر چه کِشتیم درو‏‎ ‎‏می کنیم.‏

‏     فطرت و خلقت انسان بر استقامت و نیکی است. حُبّ به خیرْ سرشت انسانی است، ما‏‎ ‎‏خود این سرشت را به انحراف می کشانیم و ما خود حُجُب را می گسترانیم و تارها را بر‏‎ ‎‏خود می تنیم.‏

‏این شیفتگان که در صراطند همه                       جویندۀ چشمۀ حیاتند همه‏

‏حق می طلبند و خود ندانند آن را                         در آب به دنبال فُراتند همه‏

‏     شب گذشته اسماء کتب عرفانی را پرسیدی، دخترم! «در رفع حُجُب کوش نه در جمع‏‎ ‎‏کُتب»،‏‎[44]‎‏ گیرم کتب عرفانی و فلسفی را از بازار به منزل و از محلی به محلی انتقال دادی‏‎ ‎‏یا آنکه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات کردی و در مجالس و محافل آنچه در‏‎ ‎‏چَنته داشتی عرضه کردی و حضار را فریفتۀ معلومات خود کردی و با فریب شیطانی و‏‎ ‎‏نفس امارۀ خبیثتر از شیطان محمولۀ خود را سنگین تر کردی و با لُعبۀ ابلیس مجلس آرا‏‎ ‎‏شدی و خدای نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد که خواهد آمد، آیا با این‏‎ ‎‏محموله های بسیار به حُجُب افزودی یا از حجب کاستی؟ خداوند ـ عزّ و جلّ ـ برای‏‎ ‎‏بیداری علما آیۀ شریفۀ ‏مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْریة‎[45]‎‏ را آورده تا بدانند انباشتن علوم ـ گرچه‏‎ ‎‏علم شرایع و توحید باشد ـ از حُجُب نمی کاهد، بلکه افزایش دهد، و از حُجُب صغار او را‏‎ ‎‏به حُجُب کبار می کشاند. نمی گویم از علم و عرفان و فلسفه بگریز و با جهل عمر بگذران،‏‎ ‎‏که این انحراف است، می گویم کوشش و مجاهده کن که انگیزهْ الهی و برای دوست باشد‏

صحیفه امامجلد 18صفحه 450
‏و اگر عرضه کنی، برای خدا و تربیت بندگان او باشد نه برای ریا و خودنمایی که خدای‏‎ ‎‏نخواسته جزء علمای سوء شوی که بوی تعفّنشان اهل جهنم را بیازارد.‏‎[46]‎

‏    ‏‏آنان که او را یافتند و عشق او دارند انگیزه ای جز او ندارند و با این انگیزه همۀ‏‎ ‎‏اعمالشان الهی است، جنگ و صلح و شمشیر زدن و نبرد کردن و هر چه تصور کنی ‏ضَرْبَةُ‎ ‎عَلیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْن.‎[47]‎‏ اگر انگیزه الهی نبود گرچه فتح بزرگ از آن حاصل‏‎ ‎‏شود پشیزی فضیلت ندارد. گمان نشود که مقام اولیا خصوصاً ولی الله اعظم ـ علیه و علی‏‎ ‎‏اولاده الصلوات و السلام ـ به اینجا ختم می شود، قلم جرأت ندارد که پیش رود و بیان‏‎ ‎‏طاقت ندارد که شرح دهد و با محجوبان، ما محجوبان چه گوییم و خود ما چه می دانیم که‏‎ ‎‏گوییم و آنچه هست گفتنی نیست و از افق وجود ما برتر است، ولی باشد که یاد حبیب و‏‎ ‎‏ذکر او در دل و جان اثری کند هر چند از آن خبری دریافت نشود، همچون عاشق‏‎ ‎‏بی سوادی که به سوادنامۀ محبوب نظر کند و دل خوش دارد که این نامۀ محبوب است و‏‎ ‎‏همچون پارسی زبانِ پریشانِ عربی ندانی که قرآن کریم را خوانَد و چون از اوست لذّت‏‎ ‎‏بَرَد و حالی به او دست دهد که هزاران بار بهتر از ادیب دانشمندی است که به اِعراب و‏‎ ‎‏مزایای ادبی و بلاغت و فصاحت قرآن سر خود را گرم کند، و فیلسوف و عارفی است که‏‎ ‎‏به مسائل عقلی و ذوقی آن بیندیشد و از محبوب غافل باشد چون مطالعۀ کُتب فلسفی و‏‎ ‎‏عرفانی که به محتوای کتاب مشغول و به گویندۀ آن کاری ندارد.‏

‏     دخترم! موضوع فلسفه، مطلق وجود است از حق تعالی تا آخرین مراتب وجود، و‏‎ ‎‏موضوع علم عرفان و عرفان علمی وجود مطلق است یا بگو حق تعالی است و بحثی به‏‎ ‎‏جز حق تعالی و جلوۀ او ـ که غیر او نیست ـ ندارد. اگر کتابی یا عارفی بحث از چیزی غیر‏‎ ‎‏حق کند نه کتابْ عرفان است و نه گوینده عارف است، و اگر فیلسوفی در وجود به آنطور‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 18صفحه 451
‏که هست نظر کند و بحث نماید نظرش الهی و بحثش عرفانی است و همۀ اینها غیر از ذوق‏‎ ‎‏عرفانی است که از بحث به دور است و غیر، از آن مهجور، تا چه رسد به شهود وجدانی و‏‎ ‎‏پس از آن نیستی در عین غرق در هستی «اِدْفَعِ السِّراج که شمس طالع شد».‏‎[48]‎

‏    ‏‏دخترم! شنیدم می گفتی: می ترسم ایام امتحان متأسف شوم که چرا کار نکردم در‏‎ ‎‏روزهای تعطیل. این تأسف و امثال آن هر چه هست سهل است و زودگذر، آن تأسف‏‎ ‎‏دائمی و ابدی است که چون به خود آیی توجه کنی که همه چیز را می بینی جز او و آن‏‎ ‎‏روز پرده ها افتادنی و حجابها برداشتنی نیست.‏

‏     امیرالمؤمنین در دعای کمیل عرض می کند: «فَهَبْنی یا اِلهی و سَیِّدی وَ مَوْلایَ وَ رَبّی‏‎ ‎‏صَبَرْتُ عَلی عَذابِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلی فِراقِک».‏‎[49]‎‏ من کوردل تاکنون نتوانستم این فقره و‏‎ ‎‏بعض فقرات دیگر این دعای شریف را به جِدّ بخوانم بلکه آن را از زبان علی ـ علیه‏‎ ‎‏السلام ـ می خوانم و ندانم آن چیست که صبر بر آن از عذاب خدا در جهنم مشکلتر‏‎ ‎‏است؛ آن عذابی که ‏تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَة؟‎[50]‎‏ گویی «عذابک» همان «نارُالله »‏‎[51]‎‏ است که فؤاد را‏‎ ‎‏می سوزاند. شاید این عذاب فوق عذاب جهنم باشد ما کوردلان نمی توانیم این معانی‏‎ ‎‏فوق فهم بشری را ادراک و تصدیق کنیم، بگذار و بگذاریم آنها را برای اهلش که بسیار‏‎ ‎‏کم است.‏

‏     در هر حال کتب فلسفی خصوصاً از فلاسفۀ اسلام و کتب اهل حال و عرفان هر کدام‏‎ ‎‏اثری دارد. اوّلی ها، انسان را ولو به طور دورنما آشنا می کند با ماوراء طبیعت، و دوّمی ها‏‎ ‎‏خصوصاً بعضی از آنها چون «منازل السائرین»‏‎[52]‎‏ و «مصباح الشریعه»‏‎[53]‎‏ که گویی از‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 18صفحه 452
‏عارفی است که به نام حضرت صادق ـ علیه السلام ـ به طور روایت نوشته است، دلها را‏‎ ‎‏مهیّا می کنند برای رسیدن به محبوب و از همه دل انگیزتر مناجات و ادعیۀ ائمۀ مسلمین‏‎ ‎‏است که راهبرند به سوی مقصود نه راهنما، و دست انسان حقجو را می گیرند و به سوی او‏‎ ‎‏می برند، افسوس و صدافسوس که ما از آنها فرسنگها دور هستیم و مهجور.‏

‏     دخترم! سعی کن اگر اهلش نیستی و نشدی، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنی‏‎ ‎‏و معاندت با آنان را از وظایف دینی نشمری، بسیاری از آنچه آنان گفته اند در قرآن کریم‏‎ ‎‏به طور رمز و سربسته، و در ادعیه و مناجاتِ اهل عصمت بازتر، آمده است و چون ما‏‎ ‎‏جاهلان از آنها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم. گویند صدر المتألّهین دید در جوار‏‎ ‎‏حضرت معصومه ـ سلام الله علیها ـ شخصی او را لعن می کند، پرسید: چرا صدر را لعن‏‎ ‎‏می کنی؟ جواب داد: او قائل به وحدت واجب الوجود است، گفت: پس او را لعن کن! این‏‎ ‎‏امر اگر قصه هم باشد حکایت از یک واقعیت دارد. واقعیت دردناکی که من خود‏‎ ‎‏قصه هایی را دیده یا شنیده ام که در زمان ما بوده است.‏

‏     من نمی خواهم تطهیر مدعیان را بکنم که: «ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد».‏‎[54]‎‎ ‎‏می خواهم اصل معنی و معنویت را انکار نکنی، همان معنویتی که کتاب و سنّت نیز از آن‏‎ ‎‏یاد کرده اند و مخالفان آن یا آنها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداخته اند. و من به‏‎ ‎‏تو توصیه می کنم که اول قدم، بیرون آمدن از حجاب ضخیم انکار است که مانع هر رشد‏‎ ‎‏و هر قدم مثبت است. این قدمْ کمال نیست، لکن راهگشای به سوی کمال است چنانچه‏‎ ‎‏«یقظه» را که در منازل سالکان اول منزل محسوب شده است‏‎[55]‎‏ از منازل نتوان شمرد،‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 18صفحه 453
‏بلکه مقدمه و راهگشای منازل سالکین است. در هر صورت با روح انکار نتوان راهی به‏‎ ‎‏سوی معرفت یافت.‏

‏     آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند‏‎ ‎‏هستند هرچه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهی و‏‎ ‎‏خودبینی شان خدشه وارد نشود «مادر بُتها بُتِ نفس شماست»‏‎[56]‎‏ تا این بت بزرگ و‏‎ ‎‏شیطان قوی از میان برداشته نشود راهی به سوی او ـ جلّ و علا ـ نیست، و هیهات که این‏‎ ‎‏بت شکسته و این شیطان رام گردد. از معصوم نقل شده که: ‏شَیْطانی آمَنَ بِیَدی‎[57]‎‏ از این نقل‏‎ ‎‏معلوم شود که هر کس را هر چه بزرگ مرتبت باشد شیطانی است و اولیای خدا موفق‏‎ ‎‏شده اند به مهار کردن بلکه مؤمن نمودن آن.‏

‏     می دانی شیطان با پدر بزرگ ما آدم ـ صفیُّ الله ـ چه کرد؟ او را از جوار حق فرو کشید‏‎ ‎‏و پس از وسوسۀ شیطان و نزدیکی به شجره ـ که شاید نفس باشد یا بعض مظاهر آن ـ‏‎ ‎‏فرمان ‏اِهْبِطُوا‎[58]‎‏ رسید و منشأ همۀ فسادها و عداوتها شد، آدم ـ علیه السلام ـ با دستگیری‏‎ ‎‏حق تعالی توبه کرد و خداوند او را صفیّ خود فرمود، من و تو نیز که مبتلای به شجرۀ‏‎ ‎‏ابلیسیه هستیم باید توبه کنیم و از حق ـ جلّ و علا ـ در خلوت و جلوت بخواهیم با استغاثه‏‎ ‎‏که دست گیرد به هر وسیله که خواهد و ما را نیز به توبه رساند بلکه از اصطفاء آدمی‏‎ ‎‏بهره ای گیریم. و این نتواند بود مگر با مجاهدت و ترک شجرۀ ابلیس با همۀ شاخه ها و‏‎ ‎‏اوراق و ریشه های آن که در وجود ما منتشر و هر روز محکمتر و توسعه دارتر می شود.‏

‏     با تعلُّق به شجرۀ خبیثه و شاخه ها و ریشه های آن بی شک نتوان راهی به مقصد پیدا‏‎ ‎‏کرد و ابلیس همین تهدید را کرد و بسیار موفق بود. و جز معدودی از عبادالله صالحین و‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 18صفحه 454
‏نیز اولیای مقربین ـ علیهم السلام ـ از حیله های شیطان و نفس خبیثِ مظهر ابلیس کس‏‎ ‎‏نتواند گریزد و اگر بتواند، از همۀ شاخه ها و ریشه های دقیق و بسیار پیچیدۀ او نتواند مگر با‏‎ ‎‏دستگیری خداوند متعال آنطور که صفیّ الله را رهاند ولی ما کجا و آن استعداد برای قبول‏‎ ‎‏کلمات.‏

‏     آیۀ کریمه دراین باب شایان تفکر بسیار است چه که می فرماید: ‏فَتَلقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ‎ ‎فَتابَ عَلَیْهِ‎[59]‎‏ نفرموده: ‏وَ اَلْقی اِلَیْهِ کَلِماتٍ‏، گویی با سیر إلیه کلمات را دریافت نموده است گرچه‏‎ ‎‏اگر ‏«اَلْقی اِلَیْهِ»‏ هم بود، بی سیر کمالی، قبولْ امکان نداشت. و باید در آیۀ دیگر که راجع به‏‎ ‎‏همین قضیه اشاره فرموده نیز تفکر کرد، می فرماید: ‏فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ‎[60]‎‏ گویی ذوقی و‏‎ ‎‏طعمی بیشتر نبوده با این وصف چون از مثل ابوالبشر بوده آن پیامدها را داشته. حال باید‏‎ ‎‏وضع خود را بنگریم که به تحقیق، به همۀ شاخه ها و برگها و ریشه های شجره پیوند‏‎ ‎‏خوردیم.‏

‏     دخترم! آفات زیاد بر سر راه است. هر عضو ظاهر و باطن ما آفتها دارد که هر یک‏‎ ‎‏حجابی است که اگر از آنها نگذریم به اول قدم سلوک إلی الله نرسیدیم. من که خود مبتلا‏‎ ‎‏هستم و جسم و جانم ملعبۀ شیطان است، به بعض آفات این عضو کوچک و این زبان‏‎ ‎‏سرخ که سرسبز را به باد دهد و آنگاه که ملعبۀ شیطان است و آلت دست او، جان و روح و‏‎ ‎‏فؤاد را تباه کند، اشاره می کنم:‏

‏     از این دشمن بزرگ انسانیت و معنویت غافل مشو، گاهی که در جلسات اُنس با‏‎ ‎‏دوستان هستی خطاهای بزرگ این عضو کوچک را آنقدر که می توانی شمارش کن و‏‎ ‎‏ببین با یک ساعت عمر تو که باید صرف جلب رضای دوست شود چه می کند و چه‏‎ ‎‏مصیبتها به بار می آورد که یکی از آنها غیبت برادران و خواهران است، ببین با آبروی چه‏‎ ‎‏اشخاصی بازی می کنی و چه اسراری را از مسلمانان روی دایره می ریزی و چه حیثیاتی‏‎ ‎‏را خدشه دار می کنی و چه شخصیتهایی را می شکنی؟ آنگاه این جلسۀ شیطانی را مقیاس‏‎ ‎


صحیفه امامجلد 18صفحه 455
‏بگیر و ملاحظه کن در یک سال در همین امر پیش پا افتاده چه کردی و در پنجاه ـ شصت‏‎ ‎‏سال دیگر چه خواهی کرد و چه مصیبتها برای خود به بار خواهی آورد، در عین حال آن‏‎ ‎‏را کوچک می شماری، و این کوچک شمردن از حیله های ابلیس است که خداوند به‏‎ ‎‏لطف خود ما را همگی از آن مصون دارد.‏

‏     دخترم! نگاهی کوتاه به آنچه دربارۀ غیبت و آزار مؤمنین و عیب جویی و کشف سرّ‏‎ ‎‏آنان و تهمت آنان وارد شده، دلهایی را که مُهر شیطان بر آنها نخورده می لرزاند و زندگی‏‎ ‎‏را بر انسان تلخ می کند، اینک برای علاقه ای که به تو و احمد دارم توصیه می کنم از آفات‏‎ ‎‏شیطانی خصوصاً آفتهای بسیار زبان خودداری کنید و همّت به نگهداری آن کنید، البته‏‎ ‎‏در آغاز قدری مشکل است، لکن با عزم و اراده و تفکر در پیامدهای آن آسان می شود.‏‎ ‎‏از تعبیر بسیار تعییر‏‎[61]‎‏ کنندۀ قرآن کریم عبرت بگیر که می فرماید: ‏وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً اَیُحِبُّ‎ ‎اَحَدُکُمْ اَنْ یَأکُلَ لَحْمَ اَخیهِ مَیْتاً.‎[62]‎‏ شاید اِخبار از صورت برزخیّه عمل می دهد و شاید حدیثی‏‎ ‎‏که از حضرت سیدالموحدین منقول است در موعظه های بسیاری که به نوف البکالی‏‎ ‎‏فرموده است اشاره به همین امر باشد به حسب یک احتمال، در آن حدیث است که نوف‏‎ ‎‏طلب موعظه کرد از مولا و ایشان فرمودند: ‏اِجْتَنِبِ الْغَیْبَةَ فَاِنَّها اِدامُ کِلابِ النّارِ، ثُمَّ قالَ: یا نَوْفُ کَذَبَ‎ ‎مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ وُلِدَ مِنْ حَلال وَ هُوَ یَأکُلُ لُحُومَ النّاسِ بالْغیبَةِ.‎[63]‎‏ و از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و‏‎ ‎‏سلم ـ نقل شده که فرمود: ‏وَ هَلْ یَکُبُّ النّاسَ فِی النّارِ یَوْمَ الْقیمَةِ إلاّ حَصائِدُ اَلْسِنَتِهمْ.‎[64]‎‏ از این حدیث‏‎ ‎‏و حدیثهایی که کم نیست استفاده می شود که جهنم صورت باطنی اعمال ما است.‏

‏     بارالها! ما را و این خانمان را و خانواده های مربوط به ما را از آفات شیطانی نجات‏‎ ‎‏مرحمت فرما و ما را از کسانی که آزار مسلمانان به زبان و عمل خود نموده اند قرار مده.‏


صحیفه امامجلد 18صفحه 456
‏این چند صفحه را به تقاضای فاطی نوشتم و من خود اعتراف می کنم که خود نتوانستم از‏‎ ‎‏مکاید‏‎[65]‎‏ شیطان بگریزم، امید است فاطی که نعمت جوانی را دارد این توفیق را پیدا کند.‏‎ ‎‏و السلام علی عبادالله الصالحین.‏

‏12 شهر رمضان المبارک 1404‏

‏روح الله الموسوی الخمینی‏

صحیفه امامجلد 18صفحه 457

  • ـ همسر آقای سیداحمد خمینی.
  • ـ اشاره است به روایتی از رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: ما عَبَدْناک حَقَّ عِبادَتِکَ وَ ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ. مرآة العقول 8 : 146.
  • ـ سورۀ روم، آیۀ 30: «فطرت الهی که مردم را بر آن آفرید، آفرینش خدا را دگرگونی نیست».
  • ـ سورۀ اسراء، آیۀ 44: «هیچ موجودی نیست جز آن که او را به پاکی می ستاید، ولی شما تسبیحشان را نمی فهمید».
  • ـ مثنوی معنوی، دفتر سوم: 433 / 1019.
  • ـ سورۀ روم، آیۀ 30: «در آفرینش خدا تغییری نیست و این است آیین استوار حق».
  • ـ بارالها، بریدگی کامل از متعلقات را برای توجه به خودت ارزانیم فرما، و چشم دلهایمان را به فروغ نظر کردن به خودت روشن گردان تا دیدگان دل پرده های نور را دریده، به معدن عظمت و جلال برسد و جانهایمان به عزّ قدس تو تعلق یابند.الها، مرا در شمار آنان قرار ده که صدایشان زدی پس پاسخت دادند و نیم نگاهی به آنان کردی پس در برابر جلال تو مدهوش شدند در نتیجه با آنان راز و نیاز سرّی کردی. إقبال الأعمال: 687.
  • ـ بخشش.
  • ـ حالت بیهوشی و از خود بیخودیِ سالک.
  • ـ نیم نگاه.
  • ـ مرتبه و مقام فنای صفاتی است که پیش از فنای ذاتی و فنای مطلق حاصل شود.
  • ـ سورۀ نجم، آیۀ 8: «آنگاه نزدیک و نزدیکتر شد».
  • ـ اشاره به مضمون آیۀ 143 سورۀ أعراف: «فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً» چون  پروردگارش بر کوه تجلّی کرد، کوه را خُرد کرد و موسی بیهوش افتاد.
  • ـ علم خود بزرگترین حجاب است.
  • ـ علم نوری است که خدا در دل هر که بخواهد می افکند. بحارالأنوار 1: 225 / 17.
  • ـ سورۀ نمل، آیۀ 18: «مورچه ای گفت: ای مورچگان به خانه های خود اندر شوید مبادا سلیمان و سپاهیانش ندانسته شما را پایمال کنند».
  • ـ سورۀ نمل، آیۀ 22: «من بر آنچه تو از آن آگاه نشده ای آگاهی یافتم».
  • ـ سورۀ اسراء، آیۀ 44: «هیچ موجودی نیست مگر آنکه ستایش او تسبیح گویی خداست، لکن شما تسبیح آنها را فهم نمی کنید».
  • ـ سورۀ جمعه، آیۀ 5: «وصف حال آنان که تحمل علم تورات کرده و خلاف آن عمل نمودند در مَثَل به درازگوش مانند».
  • ـ سورۀ اعراف، آیۀ 179: «مانند چهارپایانند بلکه گمراه ترند».
  • ـ سوره ص، آیۀ 82: «به عزت تو سوگند که همگی آنها را گمراه خواهم کرد».
  • ـ مردم در خوابند و چون بمیرند بیدار شوند. بحارالأنوار 4: 43 / 18.
  • ـ پرده، حجاب.
  • ـ سورۀ توبه، آیۀ 49 و سورۀ عنکبوت، آیۀ 54: «همانا، جهنم فراگیرندۀ کافران است».
  • ـ این مدعیان در طلبش بی خبرانندکانرا که خبر شد خبری بازنیامدکلیات سعدی: 30، دیباچه گلستان.
  • ـ سورۀ محمد، آیۀ 24: «آیا در قرآن اندیشه و تدبر نمی کنند یا بر دلهایشان قفلها است».
  • ـ سورۀ واقعه، آیات 77ـ79: «آن چه بر تو خواندیم قرآنی است گرامی، در کتابی پوشیده، که جز پاکان کس بدان دست نزند».
  • ـ واگذاری.
  • ـ کلّیات سعدی: 40، باب اول، حکایت 4.
  • ـ یعنی همۀ آفرینش، قائم به حق و صرف وابستگی به او هستند.
  • ـ سورۀ نور، آیۀ 35: «خدا نور آسمانها و زمین است».
  • ـ سورۀ حدید، آیۀ 3: «اوست اول و آخر و پیدا و پنهان».
  • ـ سورۀ مجادله، آیۀ 7: «سه تن پنهانی راز نگویند ...».
  • ـ سورۀ فاتحه، آیۀ 5: «پروردگارا فقط تو را می پرستیم و از تو یاری می جوییم».
  • ـ مثنوی معنوی، دفتر سوم: 576 / 3907.
  • ـ علم الیقین 2: 1002؛ مسند أحمد 2: 371.
  • ـ الفتوحات المکّیة 1: 298؛ علم الیقین 2: 1002.
  • ـ إنّ الصِّراطَ جِسْرٌ عَلی مَتْنِ جَهَنَّم یَمُرُّ عَلَیْهِ الْخَلائق. علم الیقین 2: 967.
  • 39 و 40ـ سورۀ فاتحه، آیات 5ـ7: «پروردگارا ما را به راه راست هدایت فرما، راه آنان که به آنها نعمت دادی، نه راه کسانی که بر آنها خشم فرمودی و نه راه گمگشتگان».
  • ـ بحارالأنوار 8: 64 ـ 71. حِدَّت: تیزی.
  • ـ ما از جهنّم عبور کردیم در حالی که جهنّم خاموش بود. علم الیقین 2: 971.
  • ـ به گفته بنگر نه به گوینده. غررالحکم و درر الکلم 1: 394 / 11.
  • ـ تمام این شعر جامی اینچنین است:در رفع حجب کوش نه در جمع کتب          از جمع کتب نمی شود رفع حجب
  • ـ سورۀ جمعه، آیۀ 5: «مَثَل کسانی که تورات به آنها داده شده و بدان عمل نمی کنند مَثَل آن خر است که کتابهایی را حمل می کند».
  • ـ اشاره است به روایتی از رسول اللّه ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ که در آن آمده است: «و إنَّ أَهْلَ النّارِ لَیَتَأَذَّوْنَ بِرِیحِ العالِمِ التارِکِ لِعِلْمِهِ ...». اُصول کافی 1: 44 / 1.
  • ـ ضربتی که علی ـ علیه السلام ـ در روز خندق ـ بر عمرو بن عبدود ـ وارد کرد برتر از عبادت جنّ و انس است. بحارالأنوار 39: 1 ـ 2.
  • ـ فقرۀ آخر «حدیث حقیقت» روایت شده از کمیل بن زیاد که از علی ـ علیه السلام ـ پرسید: حقیقت چیست و چون پس از چند پرسش و پاسخ مطلب را دریافت، عرض کرد: أَطْفِیء ادْفَع السِّراجَ فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْح. چراغ را خاموش کن که صبح طلوع کرد و آشکار شد. جامع الأسرار و منبع الأنوار: 29.
  • ـ ای معبودم و آقایم و مولایم و پروردگارم، گیرم که صبر کردم بر عذابت، اما چگونه صبر کنم بر فراقت. إقبال الأعمال: 708.
  • 50 و 51 ـ سورۀ هُمَزه، آیۀ 6ـ7: «آتش برافروختۀ خدا، که بر دلها سر بر می کشد».
  • ـ کتاب منازل السائرین کتابی است در عرفان و سیر و سلوک عملی از خواجه عبداللّه أنصاری 396 ـ 481. این کتاب دارای دو شرح مهم می باشد از ملاّ عبدالرزاق کاشانی و عفیف الدّین تلمسانی، که هر دو به طبع رسیده اند.
  • ـ مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة کتابی است در معارف و مواعظ و أخلاق، مشتمل بر صد باب که هر باب با جملۀ «قال الصادق علیه السلام» شروع می شود.دربارۀ اعتبار و مؤلف آن، أقوال مختلفی ذکر شده است، جمعی از بزرگان امامیه از جمله: سید بن طاووس، ابن فهد حلّی، علامه مجلسی، شهید ثانی، ملاّ محسن فیض کاشانی، کفعمی، ملاّ مهدی نراقی ـ رضوان اللّه تعالی علیهم ـ بدان رجوع و استناد کرده اند.
  • ـ نقد صوفی نه همه صافیِ بی غش باشد                                        ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشددیوان حافظ: 280.
  • ـ شرح منازل السائرین، عبدالرزاق کاشانی: 34.
  • ـ مادر بُتها بُتِ نفس شماست          زان که آن بُت مار و این بُت اژدهاستمثنوی معنوی دفتر اوّل: 49.
  • ـ «شیطان من، به دست من ایمان آورد». روایت شده که پیغمبر اکرم ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ فرمود: «ما مِنْکُمْ إلاّ وَ لَهُ شیطان» هر یک از شما شیطانی دارد، از حضرت پرسیدند: آیا تو نیز شیطان داری؟ فرمود: «من نیز شیطان دارم لکن شیطان من، بدست من ایمان آورد». علم الیقین 1: 282، کنز العمّال 1: 247 / 1243.
  • ـ سورۀ بقره، آیۀ 36: «فرود آیید».
  • ـ سورۀ بقره، آیۀ 37: «پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت که موجب پذیرفتن توبۀ او گردید».
  • ـ سورۀ أعراف، آیۀ 22: «چون از آن درخت چشیدند».
  • ـ عیب چیزی را آشکار کردن وبدی آن را گفتن.
  • ـ سورۀ حجرات، آیۀ 12: «غیبت یکدیگر نکنید آیا هیچ یک از شما دوست دارد گوشت برادر مردۀ خود را بخورد».
  • ـ از غیبت بپرهیز که خورش سگهای جهنم است، سپس فرمود: ای نوف! دروغ می گوید کسی که با غیبت، گوشت مردم را می خورد و خود را حلال زاده می داند. بحارالأنوار 72: 248 / 13.
  • ـ آیا روز قیامت مردمان را چیزی جز آنچه که زبانشان درو کرده در آتش می افکند. اصول کافی 2: 115 / 4.
  • ـ دامها.