حجت الاسلام والمسلمین محمدمهدی حائری آرام
صحیفه دلجلد 2صفحه 55
صحیفه دلجلد 2صفحه 56
خاطرات اینجانب مربوط می شود به ایامی که امام در عراق بودند؛ زیرا من نیز در عراق بودم. اینک سه خاطره:
اول) در حدود سالهای 47 یا 48 امام از نجف به کربلا مشرف شده بودند و در منزلی که از طرف آقای مهری خریده شده بود و متعلق به آقای مهری بود سکونت نمودند. منزل در کوچه سادات، شارع صاحب الزمان واقع بود. طبق معمول اینجانب به دیدن ایشان رفتم. چیزی از حضور من در محضر ایشان نگذشته [بود] که آقای شبیب المالکی، استاندار کربلا، جهت زیارت امام در مجلس وارد شد. در آن موقع کربلا و نجف هر دو یک استان بودند که مرکز آن کربلا بود و این استاندار از بعثیها نیز بود. امام هرگز برای ایشان قیام نکرد و حرکت نفرمود. بعد آقای مالکی شروع به صحبت کرد و یکسره مشغول صحبت درباره انتقاد از ایران یعنی شاه و هیأت حاکمه آن روز [شد] و انتقاد او در این محور بود که ما می خواهیم ایوان حضرت امام حسین ـ علیه السلام ـ را بسازیم از ایران مهندس خواستیم، معمار خواستیم، ایران به ما می گوید می ترسیم چنانچه معمار و یا مهندس بفرستیم او را بکشید. این منطق است از ایران؟! توضیح اینکه در آن روزگار از ایران سنگهایی گرانبها با اندازه گیری قبلی به کربلا آورده بودند و بنا بود برای نصب آنها افرادی از مهندس و غیره بفرستند که روابط بین دولتین تیره [شد] و افراد مزبور به عراق نیامدند. امام سخنان او را می شنید، لکن هیچ واکنشی نشان نمی داد و هیچ سخنی نمی گفت، سکوت محض بودند، اینجانب در آن حال بسیار منفعل شدم و می دیدم این یک طور سبکی و اهانت به استاندار می باشد. گفتم شاید چون استاندار به عربی صحبت می کند، امام متوجه نیستند، لذا تصمیم گرفتم برای امام ترجمه کنم و شروع به سخن کردم که یکی از روحانیون موجود در
صحیفه دلجلد 2صفحه 57
مجلس به من گفت: خیر امام متوجه هستند و نیاز به ترجمه نیست. بعد از اتمام صحبت استاندار باز امام چیزی نفرمودند. استاندار حرکت کرد و خداحافظی نمود و رفت. باز بدون اینکه امام حرکتی جهت احترام او داشته باشند و یا احترامی بنمایند. از این موضع امام با اینکه در آن هنگام ناراحت شدم و رنج بردم، لکن امروز عظمت امام در نظرم جلوه گر می شود و نکاتی در این موضع بود که به شرح ذیل می باشد:
1. در آن روزگار در عراق بعضی کاری می کردند که استاندارد به منزل آنها بیاید و ترفندهایی در این رهگذر به کار می رفت.
2. امام در اینجا به خاطر هدف، وسیله را توجیه ننمود و هدف را فدای وسیله نکرد. درست است امام با تمام تلاش علیه نظام ایران کار می کرد، لکن این سبب نمی شد که این مبارزه با استعانت و کمک بعثیها باشد.
3. دورنگری امام و پی بردن به ماهیت خبیث بعثیها؛ امام بعثیها را دشمن شاه نمی دانست، بلکه دشمن ایران و دشمن اسلام [می دانست].
4. اگر امام روی خوش نشان می داد و با بعثیها همکاری و دوستی و روابط نزدیک داشت و در راه وصول به هدف، از آنها استعانت می جست حتماً نهضت به پیروزی نمی رسید و دیدیم که بعثیها از آن روز تا به آخر با مسلمانان چه کردند.
دوم) روزی از کربلا قصد تشرف به نجف داشتم، در پای ماشین خانمی اهل تهران، هزار تومان به دست من داد و گفت: این سهم امام است این را به امام برسان من می ترسم در منزل امام ببرم. من هزار تومان را گرفتم؛ خدمت امام در نجف رسیدم؛ ایشان پانصد تومان آن را به من دادند و پانصد تومان خودشان برداشتند و رسید هزار تومان دادند. این سخای امام و مهربانی آن
صحیفه دلجلد 2صفحه 58
وجود [گرانقدر] را نسبت به طلاب نشان می دهد.
سوم) از بدو شروع به دروس امام در نجف اشرف، اینجانب در درس شرکت می کردم تا بیش از یک سال. بعضی روزها حسب معمول امام برخلاف آنچه در نجف معمول بود طلاب و شاگردان را موعظه و نصیحت می فرمود، یا روزهایی که به تعطیلی منتهی می شد، یا روزهایی که بعد از تعطیل شروع به درس می فرمودند، این بیانات اخلاقی را اظهار می داشتند.
یکی از آن روزها خطاب به طلاب فرمودند: تا می توانید در امور آخرت، در جوانی اقدام کنید و نگویید بعداً که پا به سن گذاشتیم در هنگام پیری تدارک می کنیم؛ زیرا اگر در جوانی کاری نکردید، من و این آقا ـ اشاره به شیخ عبداللطیف مولوی که سن او بیش از امام بود و اکنون فوت کرده اند ـ می دانیم اگر انسان در جوانی کاری نکرد، در پیری هم نمی تواند کاری کند. و این یک حقیقتی است که امام بیان فرمودند راجع به اینکه هر کاری چه در امور دنیا و چه در امور آخرت، وقت آن در جوانی است.
صحیفه دلجلد 2صفحه 59
صحیفه دلجلد 2صفحه 60