حاج سید صادق شمس الدین واعظ
صحیفه دلجلد 2صفحه 95
صحیفه دلجلد 2صفحه 96
بنده به دلیل اینکه اهل قم هستم و از سال 1331 که طلبه شده ام از نزدیک با شخصیتهای حوزه تماس داشتم؛ خاطراتی باواسطه یا بیواسطه از امام راحل ـ قدس سره الشریف ـ داشته و شنیده ام. ابتدا با واسطه هایی که از پدران ما بودند؛ مثلاً درس اخلاق امام در مدرسه فیضیه که عده ای از صلحای قم و عده ای از علما از قبیل مرحوم حاج سید حسین رسولی محلاتی(والد محترم آقای رسولی محلاتی)، مرحوم تربتی واعظ و مرحوم شهید آیت الله مطهری و آیت الله حاج شیخ علی پناه اشتهاردی و غیرهم [حضور داشتند].
در حدود سال 1322 به قدری مواعظ [ایشان] عالیه و تکان دهنده بوده که هنوز هم بعضی از آن افراد مطالب امام را زمزمه می کنند، مثل این مطلب در نماز می گویی: «وجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتُ و الارض»، تو عالم بگو وجهت وجهی للمغنی و المطول و تو کاسب هم بگو وجهت وجهی للاسکناس. در نماز جنسی را در اصفهان مظنه می کنی، در قم خرید [می کنی] و در تهران می فروشی. آیا این نماز معراج مؤمن است؟ روز قیامت گفته می شود رزق به تو دادیم، پول نماز را کم کن بقیه را بده.
در «امِنوا اِلیٰ ربکم» می فرمودند: چراغ را پشت سر بردن چه فایده ای دارد؟ اگر غلام چراغ را پشت سر آقا ببرد هم غلام و هم آقا مورد مذمت هستند. به آقا می گویند چرا غلام را درست تربیت نکردی؟ و به غلام می گویند این همه خدمت آقا بودی، چرا درست نشدی؟
در «اِنّی جاعِلٌ فِی الارضِ خَلیفَه» می فرمودند: حکومت نایب الحکومه می خواهد؛ اما تو شب 21 ماه رمضان قرآن سرگرفته می گویی «الهی به علیٍ» اما در دلت می گویی آنچه را که علی از آن بدش می آمد که دنیا باشد به من بده. خوب است شما از خانه بیرون نیایی، کم می آوری.
صحیفه دلجلد 2صفحه 97
جمعه آخر هم آمدند و فرمودند: در گوینده که اثری نکرد در شنونده چه عرض کنم والسلام علیکم. دیگر نیامدند و بزرگانی مثل مرحوم آیت الله العظمی بروجردی گفتند: بروید. فرمودند: معذورم.
آزادی امام(ره) به حدی بود که یک واعظ مورد علاقه خود را گاهی در انحرافات بیان مذمت می کرد و به کنایه می فرمود: چرا سخنانی از طنطاوی بالای منبر می گویند و استخوان پوسیده ای را می خواهند احیا نمایند. منبر جای کلمات نورانی حضرت امیر ـ علیه السلام ـ است.
واعظی دیگر به دربار پسر رضاخان رفت و ولادت پسر کثیف او را تبریک و گفت: نماینده طلاب قم هستم و یک قرآن برد. امام او را خواست. انکار کرد که من نگفتم، بلکه گفتم نمونه طلاب هستم. بالاخره او را وادار به توبه [کردند] و فرمودند: باید بروی منبر و بگویی من گفتم نمونه طلابم و گفت.
در سال 1340 بود مردم با عشقی [فراوان] به منزل گِلی امام در کوچۀ یخچال قاضی می رفتند، یکی از بازاریهای تهران به راهنمایی من، خدمت [ایشان] رسید و مبلغ زیادی وجوهات تقدیم [کرد] و پیشنهادی هم ارائه نمود که بیت المال بین طلاب، درست تقسیم نمی شود؛ بعضی محروم و بعضی بیش از حد بهره مندند، خوب است صندوقی مشترک باشد به تساوی تقسیم گردد. او فکر می کرد امام به خاطر وجه سنگینی که آورده خیلی برای نظرش اهمیت قائل می شود. امام با بی اعتنایی به او فرمود: ما خودمان این مسائل را می دانیم؛ ولی موقوف بر تمرکز قوای روحانیت در یک نقطه است. هر وقت این فرصت پیدا شود این کار خواهد شد.
خاطره دیگر؛ من به درس امام در مسجد سلماسی می رفتم. معلومات من
صحیفه دلجلد 2صفحه 98
از سطح بالاتر نبود و خارج نمی خواندم؛ اما مجلس درس امام به خاطر اینکه در میان انبوه جمعیت و بدون بلندگو صدای رسای امام [به همه جا می رسید] و طرز نشستن و حرکات و سکنات امام تماماً اخلاق بود و آموزنده، شرکت می کردم و مغرب که همه می رفتند، امام آخرهای مسجد به نماز می ایستاد، من هم که گاهی اقتدا می نمودم، می فرمودند: «احتیاطاً طرف راست بایستید». می ایستادم و نماز جماعت دو نفری داشتیم.
خاطره ای که در درس فراموش نمی کنم این است که دو نفر از علما، مرحوم حاج شیخ محمدعلی شیخ زاده قمی و حجت الاسلام حاج سیدابراهیم خسروشاهی کرمانشاهی، مرتباً تقاضا می کردند قبل از درس حدیثی بخوانند؛ یک روز طلاب با نگاه کردن به یکی از طلاب کنی، که مرد شوخی بود یک نوع تحقیر و اهانتی از نگاهها نسبت به او حاصل شد امام عصبانی شد و گفت: «آقای شیخ زاده مگر اخلاق افراد با یک یا چند حدیث عوض می شود».
ما در سفر به زیارت عتبات رفتیم، خدمت امام رسیدیم. روزهای اول تبعید معظم له، پیامها و روزنامه هایی به من داده بودند که حاوی اخباری بود که می خواستند بسرعت به دست مبارکشان برسد؛ لذا من از بغداد مستقیماً به نجف رفتم و خدمتشان تقدیم کردم؛ اول سخن و پرسش امام(ره) از من یک کلمه بود (حاج احمد آقا داشتند دیپلم می گرفتند که امام تبعید شدند ظاهراً امام فرموده بود: اگر مایل و مشغول به درس طلبگی شدید، تکفل شما با من است و الاّ خیر) و آن کلمه این بود، فرمودند: احمد درس می خواند؟ گفتم آری، خدمت آیت الله سلطانی درس می خواند؛ یعنی ملاحظه فرزندی و خویشاوندی در امر وظیفه نداشتند.
صحیفه دلجلد 2صفحه 99
خاطره دیگرم اینکه در سال 1398ﻫ . ق. بنده به عتبات مشرف شدم که سال آخر تبعید آن حضرت بود. نجف اشرف مشرف شدم. نیمه شعبان در حرم اباعبدالله ـ علیه السلام ـ ساعت نُه صبح امام را دیدم که بعد از زیارت برای نماز زیارت به قسمت بالا سر آمدند؛ جا نبود من جای خود را تقدیم کردم؛ یک رکعت ایستاده و یک رکعت نشسته خواندند سپس از من احوالپرسی نمودند. وقت گرفتم و پس از ساعتی به منزل امام در کربلا که یک مرید کویتی ایشان در اختیارشان گذاشته بود، رفتم. نامه تسلیت آیت الله مصباح یزدی را در فقدان و رحلت مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی ـ رحمة الله علیه ـ تقدیم کردم و از اوضاع و احوال جویا شدند و خبرها را تقدیم نمودم. وقت گرفتم، نجف هم شرفیاب شوم. دو روز بعد دو ساعت به غروب تشرف خدمت پیدا کردم. امام از حمام آمده بودند فقط عبایی به دوش داشتند. من مشکل آن روز را به عرض رساندم و آن [دربارۀ] طرفداری و مخالفتهایی از دکتر علی شریعتی در ایران بود و خواستم دستوری بدهند که غائله ختم شود. فرمودند: از من چیزی نقل نکن فعلاً روز مبارزه است. من جسارتی کردم اشاره نمودم به گنبد مطهر مولا امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ عرض کردم: مگر مسأله جبر و تفویض را در میدان مبارزه بیان نکردند؟ بعد احساس کردم امام ناراحت می شوند، حرف را به مسائل مناسک منا و ترتیب و عدم ترتیب برگرداندم. در همین مجلس اجازه ای در امور حسبیّه و وجوهات شفاهی از امام(ره) گرفتم برای امور مردم. چون من از مصرف سهم امام پرهیز داشتم و شهریه هم نمی گرفتم؛ ولی به خاطر مردم که دست گردان می کردند بخصوص در حج این اجازه را گرفتم.
خاطره دیگر این است که شاه ملعون از حوزه دستور سرباز گرفتن داد.
صحیفه دلجلد 2صفحه 100
طلابی به سربازی رفتند؛ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی هم جزء سربازها بود. وقتی سردوشی گرفت با همان لباس نظامی به قم آمدند و به اتفاق آیت الله حاج آقا مجتبی حاج آخوند کرمانشاهی، خدمت امام رفت و استجازه کرد که بمانم یا فرار نمایم فرمودند: خیر بمانید و دوره را تمام کنید.
صحیفه دلجلد 2صفحه 101
صحیفه دلجلد 2صفحه 102