حجت الاسلام والمسلمین سیدعباس میریونسی

 حجت الاسلام والمسلمین سیدعباس میریونسی


صحیفه دلجلد 2صفحه 133


صحیفه دلجلد 2صفحه 134
‏اینجانب ـ بحمدالله تعالی ـ سالیانی، شاید حدود شش سال در درسهای‏‎ ‎‏امام در قم و قبل از تبعید معظم له شرکت داشتم. از موقعی که مبحث خیارات‏‎ ‎‏را در مسجد کوچۀ حرم (محمدیه فعلی) داشتند تا مسجد سلماسی و بعد هم‏‎ ‎‏مسجد اعظم قم «و ذلک من فضل الله یؤتیه من یشا‏ءُ‏» و شاهد خاطرات بسیار‏‎ ‎‏زیاد و جالبی از آن مرد بزرگ الهی بوده ام که ـ ان شاءالله تعالی ـ ذیلاً بعضی از‏‎ ‎‏آنها را بازگو می کنم و امیدوارم بیان و مطالعه شمه ای از اخلاق حسنۀ آن‏‎ ‎‏بزرگوار و شیوۀ پیامبرگونه زندگی او بیش از پیش در جوامع بشری مؤثر افتد و‏‎ ‎‏انسانها در مسیر کمال از آن بهره گیرند؛ و این هم همان چیزی است که‏‎ ‎‏خواست آن مرد بزرگ استثنایی بوده است. بی مناسبت نیست که بگویم در‏‎ ‎‏اواخر سال 41 و یا اوایل سال 42 اینجانب از قِبل معظم له برای اقامت به‏‎ ‎‏کنگاور آمدم و این پس از آن بود که جمعی از مؤمنین کنگاور تلگرافی از‏‎ ‎‏محضر شریف ایشان درخواست این مطلب را نمودند و ایشان، حقیر را‏‎ ‎‏خواستند و پس از گفت و شنودهایی حدوداً پس از بیست سال از قم به‏‎ ‎‏کنگاور آمدم و به غیر از حدود دو سال که قبل از تبعید به قم مراجعت نمودم و‏‎ ‎‏چهار سال دوره اول مجلس شورای اسلامی که تهران بودم، بقیه را در کنگاور‏‎ ‎‏گذرانیده ام.‏

‏خلاصۀ ماجرای مذکور و گفت و شنود حقیر با امام بدین صورت است:‏

‏مرحوم والد حقیر که سیدی جلیل القدر بود و هم امامت جماعت داشت‏‎ ‎‏و هم منبری بسیار خوب و با معنویت ‏‏[‏‏بود‏‏]‏‏، و در سالهای آخر عمر ایشان به‏‎ ‎‏واسطه سابقه ای که داشتند بالاخره ایشان را از کرهرود به کنگاور آوردند و‏‎ ‎‏پانزده سال در کنگاور مقیم بودند و بعد فوت کردند. بعد از فوت ایشان برخی‏‎ ‎‏از مؤمنین مسجد ایشان و سایرین اصرار داشتند حقیر به کنگاور بروم و‏

صحیفه دلجلد 2صفحه 135
‏اینجانب مایل نبودم؛ این موضوع چند ماه طول کشید. روزی جناب‏‎ ‎‏حجت الاسلام والمسلمین آقای صانعی فرمودند: آقا با شما کار دارد.‏‎ ‎‏بعدازظهر رفتم؛ امام در سرداب نشسته بودند که شرفیاب شدم، عرض ادب‏‎ ‎‏کردم و نشستم. فرمودند: تلگرافی از کنگاور آمده که شما را به کنگاور‏‎ ‎‏بفرستیم (و یا بروید کنگاور، عین عبارت یادم نیست). عرض کردم: آقا مدتی‏‎ ‎‏است که این آقایان اصرار دارند و چند روز قبل استخاره کرده ام و این آیه‏‎ ‎‏شریفه آمده است «رَبَّنآ اِنّی اَسْکَنْتُ مِنْ ذُرّیَّتی بِوَادٍ غَیْرِ ذی ذَرْعٍ...»‏‎[1]‎‏ تا این آیه‏‎ ‎‏را خواندم بنا کردند تبسم کردن و خیلی خوشحال شدند و فرمودند: پس من‏‎ ‎‏تلگراف می کنم که شما به آنجا بروید. شاید دو ـ سه روز بیشتر نگذشت که با‏‎ ‎‏اهل بیت و اثاثیه به کنگاور منتقل ‏‏[‏‏شدم‏‏]‏‏ و از آن تاریخ تاکنون حدود 30 سال‏‎ ‎‏می گذرد. خلاصه ایشان با شنیدن آیه ای از قرآن مجید که نوید اقامه شدن‏‎ ‎‏نماز و اعلای کلمة الله را داشت، چنان به وجد آمدند که کم نظیر بود.‏

‏از موضوعات بسیار مهمی که برای اینجانب جالب بود بی اعتنایی جدی‏‎ ‎‏ایشان به مرجعیت عامه و زعامت مسلمین بود مگر اینکه یک تکلیف الهی‏‎ ‎‏می شد، کما اینکه شد.‏

‏برای توضیح عرض می کنم پس از فوت مرجع شیعیان جهان مرحوم‏‎ ‎‏آیت الله العظمی بروجردی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ قهراً باید به وسیلۀ علما و‏‎ ‎‏مجتهدین و خلاصه حوزه های علمیه مرجع جامع الشرایط بر قاطبه مسلمین‏‎ ‎‏معرفی شود و بیشترین نقش را ‏‏[‏‏در این زمینه‏‏]‏‏ چهره های فاضل حوزه ها ‏‏[‏‏بر‏‎ ‎‏عهده‏‏]‏‏ دارند. امام ـ رضوان الله تعالی علیه ـ ظاهراً در اولین جلسۀ درس پس‏

صحیفه دلجلد 2صفحه 136
‏از فوت آقای بروجردی در مسجد سلماسی که آمدند طلاب و فضلای جلسه‏‎ ‎‏درس را بسیار نصیحت کردند و در ضمن مطالب، درباره مرجعیت و آن‏‎ ‎‏موقعیت خطیر بسیار سخن گفتند و جداً ناراحتی خود را از رسیدن به این مقام‏‎ ‎‏ابراز داشتند.‏

‏از عبارات حکیمانۀ ایشان که در این زمینه به یاد دارم این عبارت و این‏‎ ‎‏مضمون بود که «پستهایی که پیش خدا جواب دادن دارد انسان عاقل نباید‏‎ ‎‏برای رسیدن به آنها تلاش کند. تا هستند دیگرانی که بتوانند آن پست را اداره‏‎ ‎‏کنند، انسان عاقل باید خود را کنار بکشد. مرحوم آقای بروجردی هم مایل به‏‎ ‎‏مرجعیت نبودند خداوند روی دوش ایشان انداخت...». خلاصه در آن بیانات‏‎ ‎‏دُربار و عارفانه و حکیمانه خود تلاش کرد شاگردان خود را قانع کند که برای‏‎ ‎‏رسیدن ایشان به مرجعیت کاری انجام ندهند.‏

‏لازم به ذکر است که آن روز حوزه درس ایشان بسیار پراهمیت بود و در‏‎ ‎‏حوزه شاخص بود؛ به نوشته روزنامه کیهان آن ایام، حدود چهارصد نفر از‏‎ ‎‏فضلا و علما در درس ایشان شرکت می کردند و خلاصه این روحیه و این‏‎ ‎‏کناره گیری ایشان از رسیدن به بالاترین مقام در عالم اسلام ـ مگر آنجا که خدا‏‎ ‎‏بخواهد و تکلیف باشد ـ موضوع بسیار مهمی بود که در آن وقت بسیار‏‎ ‎‏حساس، مشاهده کردم و بعدها دیدم که خداوند متعال نه فقط بر اثر‏‎ ‎‏شایستگی، ایشان را به این مقام رفیع رسانید، بلکه او را موفق کرد بزرگترین‏‎ ‎‏مسأله در عصر غیبت؛ یعنی حکومت اسلامی را تشکیل دهد ـ حشره الله  ‏‎ ‎‏تعالی مع صاحب الشریعه.‏

‏باز در همین زمینه از جلسه درس که خارج می شدند مایل نبودند آقایان‏‎ ‎‏طلاب پشت سر ایشان حرکت کنند و قهراً شناخته شوند و نیز خود ایشان‏

صحیفه دلجلد 2صفحه 137
‏رساله عملیه چاپ نکردند.‏

‏زمانی که مرحوم آیت الله العظمی آقای بروجردی ـ رضوان الله تعالی‏‎ ‎‏علیه ـ ارتحال یافته بودند؛ تشییع بسیار مهمی از جنازه مقدس ایشان شده بود ‏‎ ‎‏و از تشییع مزبور عکس نسبتاً بزرگی تهیه و بالای سر قبر مطهر ایشان نصب ‏‎ ‎‏شده بود و سنگ قبر ایشان را هم ـ که از مرمر خوب تهیه شده است انداخته ـ‏‎ ‎‏بودند. شاید انجام این کارها بعد از فوت ایشان تا چهلم بود؛ خلاصه امام برای‏‎ ‎‏درس در مسجد اعظم تشریف آوردند، معلوم شد آمده اند کنار قبر مرحوم‏‎ ‎‏آقای بروجردی و فاتحه ای خوانده اند و سپس وارد شبستان شدند. بعدها‏‎ ‎‏همیشه این دأب‏‎[2]‎‏ ایشان بود، آن روز آقایان علما و طلاب را موعظۀ بلیغه‏‎ ‎‏فرمودند. از فرمایشات ایشان که به یادم مانده، این مضمون بود، فرمودند:‏‎ ‎‏آمدم کنار قبر مرحوم آقای بروجردی؛ اول نگاه به آن عکس کردم که عظمت‏‎ ‎‏آقای بروجردی در آن ترسیم شده و تبلور یافته بود بعد نگاه به سنگ قبر‏‎ ‎‏ایشان نمودم ولی بعد مرحوم آقای بروجردی را با اعمال خودش در میان قبر‏‎ ‎‏دیدم. می خواستند بفرمایند نه آن عظمت ظاهری و احساسات مقلدین‏‎ ‎‏(فی حد ذاته) مؤثر است و نه آن سنگ قبر، بلکه اعمال ایشان است که به حال‏‎ ‎‏ایشان نتیجه بخش خواهد بود، و همه ما باید بدانیم اعمال ماست که پس از‏‎ ‎‏مرگ و انتقال از این جهان، یا به حال ما نفع می بخشد و موجب سعادت ما‏‎ ‎‏می شود و یا ضرر خواهد زد و موجب گرفتاری خواهد شد.‏

‏مرحوم حجت الاسلام آقای حاج شیخ محمدباقر محمدی عراقی ـ که از‏‎ ‎‏علمای معروف بزرگ غرب کشور و دوست قدیمی امام (ره) بودند و در‏

صحیفه دلجلد 2صفحه 138
‏سفری با یکدیگر از طریق بیروت در ایام جوانی به مکه مشرف شده بودند و‏‎ ‎‏می فرمودند در آن وقت می دیدم امام(ره) در مقام استنباط است ـ در ایامی ‏‎ ‎‏که امام در نجف اشرف مشرف بودند به عتبات مشرف شدند، حقیر برای ‏‎ ‎‏ایشان نوشتم از حضرت امام یک دوره تحریرالوسیله برای اینجانب بگیرید. ‏‎ ‎‏تحریر تازه چاپ شده بود، بعد از مدتی دو دوره تحریر با پست ـ بدون اینکه ‏‎ ‎‏متوجه شوند این کتابها چه کتابهایی است ـ رسید. بعد که مرحوم آقای حاج ‏‎ ‎‏آقا بزرگ، حاج شیخ محمدباقر، از عتبات مراجعه نمودند، فرمودند: خدمت‏‎ ‎‏حضرت آقا عرض کردم راجع به تحریر، فرمودند من ندارم... و بعد ایشان از‏‎ ‎‏کتابفروشی تهیه کرده بودند و به وسیله پست با خطرهایی که داشت به ایران‏‎ ‎‏فرستادند. مقصود این است که امام کتاب تحریر را نداده بودند و به فکر نشر‏‎ ‎‏آثار علمی خود به دست خود نبودند.‏

‏ایشان خود بسیار منظم بودند و مایل بودند دیگران هم منظم باشند. روزی‏‎ ‎‏در مسجد سلماسی خطاب به شاگردان فرمودند: «من به کسی نمی گویم به‏‎ ‎‏درس من بیاید؛ ولی اگر می خواهید بیایید منظم باشید. شما اگر وقت شناس و‏‎ ‎‏منظم باشید باید تمامتان جلو در این مسجد به هم برسید چون مسافت منزل تا‏‎ ‎‏اینجا را هم باید حساب کنید...». ‏

‏روزی در جلسه درس مطلبی را بیان فرمودند. یکی از آقایان اشکال کرد،‏‎ ‎‏ایشان توضیح داد، باز اشکال کرد و ایشان جواب داد و مطلب به درازا کشید...‏‎ ‎‏عاقبت ایشان با کمال اطمینان و با قاطعیت توأم با عصبانیت فرمودند «والله من‏‎ ‎‏هشت ساعت روی این مطلب کار کرده ام و تو از خواب پا شدی آمدی داری‏‎ ‎‏اشکال می کنی». در همین زمینه روزی پس از اشکال متعدد از ناحیه یکی از‏‎ ‎‏آقایان فرمودند (قریب به این مضمون) «کتاب آداب المتعلمین را هم خوب‏

صحیفه دلجلد 2صفحه 139
‏بود می خواندید، یا بخوانید».‏

‏روزی خدمتشان عرضی داشتم؛ پس از درس رفتم، تشریف برده بودند به‏‎ ‎‏اندرون. به آقای صانعی عرض کردم: خدمت آقا کاری دارم. رفت و برگشت‏‎ ‎‏و اظهار کرد: آقا فرموده اند: باشد تا بیایم. وسط اتاق نشستم، هیچ کس دیگر‏‎ ‎‏نبود. ایشان تشریف آوردند و با اینکه می توانستند بعد از ورود به اتاق همان‏‎ ‎‏بالای اتاق بنشینند؛ ولی ننشستند، آمدند تا از حدودی که حقیر نشسته بودم‏‎ ‎‏گویا کمی هم گذشتند در طرف مقابل و بعد نشستند. این حرکت را حقیر به‏‎ ‎‏عنوان یک تواضع در مقابل یک طلبه از ایشان دیدم.‏

‏اوایل نهضت بود، روزی باز دربارۀ مطلبی در اندرون ـ در حالی که روی‏‎ ‎‏تختی که کنار حوض و گویا بالای حوض اندرون بود، نشسته بودند ـ شرفیاب‏‎ ‎‏شدم. شخصی را دیدم که خیلی اصرار می کرد آقا چیزی به او بدهد؛ ولی هر‏‎ ‎‏چه کرد، آقا چیزی ندادند. به ذهن من آمد احتمالاً این شخص ساواکی باشد‏‎ ‎‏و این در حالی بود که می دانیم شهریه ایشان به حوزه های علمیه در سراسر‏‎ ‎‏بلاد اسلامی و برای پرورش طلاب و نشر معارف اسلامی در حدی بسیار بالا‏‎ ‎‏و شاید منحصر به فرد رسید.‏

‏حقیر حدود سه سال اواخر حکومت طاغوت ممنوع الخروج از کشور‏‎ ‎‏بودم و قهراً از تشرف به حج محروم بودم. پس از پیروزی انقلاب اولین سال‏‎ ‎‏ـ بحمدالله تعالی ـ حج مشرف شدم. سال بعد و موسم حج بعد در مجلس‏‎ ‎‏شورای اسلامی بودم، باز به ذهنم رسید به عنوان نایب حج مشرف شوم و از‏‎ ‎‏این فیض عظما بهره مند گردم. نامه ای خدمت حضرت امام ـ قدس الله تعالی‏‎ ‎‏نفسه الزکیه ـ نوشتم که اگر نیابتی در دفتر هست، بفرمایید به حقیر بدهند جهت‏‎ ‎‏تشرف. گویا سه، چهار روز بعد بود که جناب آقای ‏‏[‏‏موسوی‏‏]‏‏ خوئینی ـ که‏

صحیفه دلجلد 2صفحه 140
‏آن سال نماینده وجود عزیز ایشان در حج بود ـ به مجلس رسید و گفت: ‏‎ ‎‏فلانی چند قطعه عکس و ... بده و شما امسال با بعثه بیایید و مشرف شوید و‏‎ ‎‏خلاصه آن سال جزء بعثه مشرف شدم «و ذلک من فضل الله یؤتیه من یشاء».‏

‏در دورانی که در مجلس شورای اسلامی بودم دوره اول مجلس، روزی‏‎ ‎‏خوابی عجیب دیدم که قسمتی از آن ورود به داخل خانه کعبه شدن بود و‏‎ ‎‏آثاری در داخل بیت در رابطه با حضرت امیر ـ سلام الله علیه مشاهده کردم و‏‎ ‎‏دیدم محرابی بسیار زیبا از سنگ در سمت شرقی بیت ساخته شده است. با‏‎ ‎‏توجه به این فرع فقهی که در داخل بیت، شخص مصلّی کدام طرف بایستد،‏‎ ‎‏مناسب دیدم خواب را خدمت ایشان بنویسم، شاید در روایات، ترجیحی‏‎ ‎‏برای قسمت شرقی بیت پیدا شود. ضمناً نوشتم مریضی داریم اگر ‏‏[‏‏اجازه‏‏]‏‎ ‎‏بفرمایید از نزدیک شرفیاب شویم. بعد از دو سه روز اطلاع دادند فردا ‏‎ ‎‏صبح بیایید. در معیت والده و اهل بیت شرفیاب شدیم. ایشان خیلی گرم با ‏‎ ‎‏والده حقیر احوالپرسی کردند و پیدا بود که به صورت ایشان هم که پیر زنی ‏‎ ‎‏بود، نگاه می کردند، ولی همچنان که نظرشان به اهل بیت حقیر افتاد دیدم سر مبارک را پایین انداخت و بعد احوالپرسی کرد. با توجه به اینکه ایشان اسوه ‏‎ ‎‏مسلمین است، مومنین و مومنات باید وظیفه خود را در این زمینه بشناسند و ‏‎ ‎‏عمل کنند. ‏

‏و اما آخرین بار که شرفیاب شدم شاید شش ـ هفت ماه قبل از ارتحال‏‎ ‎‏ایشان بود که از مشهد مقدس مراجعت نموده بودم، شیشه عطری از عطرهای‏‎ ‎‏مختص کاشان هم از مشهد گرفتم که تقدیم ایشان کنم. عطر را جلو در ورودی‏‎ ‎‏آقایان پاسدارها گرفتند که خود امتحان کنند و بیاورند.‏

‏از سراشیبی آن فاصله بالا می رفتیم که جناب آقای صانعی رسید جریان‏‎ ‎

صحیفه دلجلد 2صفحه 141
‏عطر را گفتم. به آقایان پاسدارها گفت که بیاورید. بعد شرفیاب شدیم. چند بار‏‎ ‎‏دست آقا را ـ که با دستکش سفیدی بود ـ زیارت کردم، خیلی تبسم می کردند‏‎ ‎‏و اظهار محبت. بعد از منصوب شدن به امامت جمعه مقرر بود از طریق دفتر‏‎ ‎‏که نصف سهم مبارک امام ـ علیه السلام ـ در محل مصرف و نصف دیگر‏‎ ‎‏خدمت ایشان ارسال شود. عرض کردم آقا مراجعات (از فقرا و مستمندان) به‏‎ ‎‏اینجانب خیلی زیاد است اگر اجازه بفرمایید بیش از نصف را مصرف نماییم.‏‎ ‎‏با تبسمی بسیار زیبا و دلربا فرمودند: «شما دوسوم مصرف کنید» مجدداً دست‏‎ ‎‏مبارک ایشان را زیارت کردم و آمدم. و این آخرین عبارت ایشان خطاب به‏‎ ‎‏حقیر بود.‏

‎ ‎

صحیفه دلجلد 2صفحه 142

  • . سوره ابراهیم، آیه 37.
  • . دأب: خوی، عادت، شیوه و روش.