اسدالله تجریشی

طبقه بندی زندانیها

‏دادگاه که تمام شد، من را فرستادند پیش زندانیان ده سال به بالا.‏‎ ‎‏دو ساله ها تو یک بند بودند، پنج ساله تو یک بند، ده ساله تا ابد و اعدام‏‎ ‎‏هم تو یک بند بودند. مذهبی و غیرمذهبی پیش هم بودند. وسیله ای هم‏‎ ‎‏که برای استراحت می دادند فقط دو تا پتو بود. یکی زیرمان می انداختیم‏‎ ‎‏و یکی را رویمان می کشیدیم. بالشت هم که نداشتیم. دمپایی هایمان را‏‎ ‎‏زیر سرمان می گذاشتیم.‏

‏تو اتاق ما هجده نفر زندگی می کردند. نه نفر مذهبی، نه نفر غیر‏‎ ‎‏مذهبی، که هر گروه یک طرف اتاق بودند. با هم درگیری و مشکل‏‎ ‎‏داشتیم. بعضی از برادرها مسائل شرعی را رعایت می کردند. مثلا در‏‎ ‎‏قرائت نماز صبح حمد و سورهاش را بلندتر می خواندند. خصوصاً ماه‏‎ ‎‏رمضان که باید سحر بیدار می شدیم.‏

‏مجموع زندانهای کشور تحت تسلط دو گروه فدائیان خلق، یا زیر‏‎ ‎‏مجموعه ستارهِ ‏‏سرخ، توده ای ها‏‏ ‏‏و طیف چپ‏‏ ‏‏و غیرمذهبی بود و‏‏ ‏‏گروههای‏‎ ‎

کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 95
‏مسلحانه و کارهای نظامی هم در این مجموعه جای می گرفتند.‏

‏گروه دیگر، گروه مذهبی ملل اسلامی که آقای سرحدی زاده و کاظم‏‎ ‎‏بجنوردی‏‏ و بقیه مذهبی ها بودند که روحانی های انقلابی هم جزو اینها‏‎ ‎‏بودند.‏

‏گروه مؤتلفه هم در این جمع بودند.‏

‏مجاهدین خلق، مدتها سفره شان با چپی ها یکی بود. بعد سفره جدا‏‎ ‎‏شد و مذهبی ها و غیرمذهبی ها جدا شدند.‏

‏در گروه معروف به اتاق 5، حدود 20 نفر بودند که آقای لاجوردی‏‏،‏‎ ‎‏عسگر اولادی‏‏ و بقیه مؤتلفه در آن زندگی می کردند.‏

‏گروه منافقین به بچه هایی که تازه وارد زندان می شدند، می گفتند این‏‎ ‎‏افراد عفونامه نوشتند و می خواستند بیرون بروند و زندگی کنند. اصلا با‏‎ ‎‏ساواک ارتباط دارند، جاسوس هستند، خبرهای زندان را می برند.‏

‏خلاصه خیلی ناجوانمردانه به اینها برچسب می زدند.‏

‏مثلا یک روز از پشت بلندگو، آقای مخبری‏‎[1]‎‏ را خواندند. غیرعادی‏‎ ‎‏بود. منافقین گفتند : مخبری را دارند می برند ساواک تا تخلیه‏‎ ‎‏اطلاعاتی اش کنند. اطلاعات زندان را ازش بگیرند. او خبرچین است . ما‏‎ ‎‏خیلی ناراحت بودیم. ولی نمی دانستیم چه کار کنیم. وی را پنج - شش‏‎ ‎‏روز نیاوردند. بعد از این چند روز، وقتی در بند باز شد و ایشان آمد،‏‎ ‎‏ دیدیم پاهایش زخم و صدمه دیده و شلا ق خورده است و با یک حالت‏‎ ‎‏زاری آوردند پیش ما. وقتی با وی صحبت کردیم و علت را پرسیدیم،‏‎ ‎

کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 96
‏گفت : یک کسی را از بازار گرفته بودند. این با من ارتباط داشته و چون‏‎ ‎‏من اسم ایشان را نگفته بودم، کلی کتک خوردم‏‏.‏

‏منافقین سعی می کردند مذهبی ها را بایکوت و منزوی کنند.‏

 

کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 97

  • . تعدادی از زندانیان اتاق 5 را به مشهد  منتقل کردند که چهار - پنج نفر بیشتر نماندند و اینها هم تکی زندگی می کردند. یکی از آنها آقای مخبری  بود که از بچه های بازار بود که حالا هر جا هست، خدا حفظش کند. به ایشان هم اتهام جاسوسی زده بودند.