اسدالله تجریشی

دادگاه و نتیجه آن

‏اواخر اسفند 5 5 دادگاه من تشکیل شد. البته قبل از آن هم چند بار دادگاه‏‎ ‎‏رفته بودم. پرونده را جلویم گذاشتند و گفتند : بخوان. اگر دفاعی های‏‎ ‎‏داری بنویس. وکیل هم بود. البته تسخیری و اجباری بود. اگر انتخاب‏‎ ‎‏نمی کردیم، خودشان انتخاب می کردند. مبلغ هزار و چهارصد تومان هم‏‎ ‎‏از من گرفتند. وکیل سرهنگ حسینی بود که نسبتاً خوب بود.‏

‏پرونده را خواندم. افرادی برایم تک نویسی کرده بودند. یکی وحید‏‎ ‎‏افراخته بود که 4 صفحه خیلی زشت و بد برایم نوشته بود. چون در‏‎ ‎

کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 92
‏رابطه با اعتقادات قبلا با هم بحثهایی داشتیم. وی اظهار کرده بود ایشان‏‎ ‎‏صوفی زده است. تمام مسائلی که از من می دانست نوشته بود. یکی از‏‎ ‎‏افرادی که برایم تک نویسی کرده بود حسن ابراری بود. یکی هم پسر آن‏‎ ‎‏سرهنگ که من جذبش کرده بودم. یکی هم خانم آقای غیوران‏‏ که‏‎ ‎‏مجبورش کرده بودند راجع به خلقیات و روحیات من حرف بزند و‏‎ ‎‏مطالبی بنویسد.‏

‏زمانی که به دادگاه رفتم، عده ای از قاچاقچی های هروئینی را آورده‏‎ ‎‏بودند. آنها از من پرسیدند : جرم شما سیاسی است؟ گفتم: بله . من را بغل‏‎ ‎‏کردند و بوسیدند. خیلی احترام گذاشتند و دورم جمع شدند، گفتند:‏‎ ‎‏ریشه این فلان فلان شده ها را شما باید بخشکانید. موقع ناهار شد. من‏‎ ‎‏که پولی نداشتم. گروهبانی بود که قاچاقچی ها پول زیادی به او می دادند.‏‎ ‎‏آمد پرسید : ناهار چی می خورید؟ گفتم : من فعلا چیزی نمی خورم. چون‏‎ ‎‏پول ندارم . بلند شد و گفت: این حرفها چیه؛ تو جان بخواه. به گروهبان‏‎ ‎‏گفت: برای داداشم ناهار بیاورید. خلا صه قاچاقچی ها ناهار خیلی‏‎ ‎‏مفصلی به من دادند.‏

‏وارد دادگاه که شدم، یک تیمسار بود وشش سرهنگ تمام اطرافش‏‎ ‎‏نشسته بودند. یک سرگرد هم به عنوان نماینده دادستان نشسته بود.‏‎ ‎‏جلسه دادگاه رسمی شد. هر اتفاقی که هر کجا افتاده بود، حتی خارج از‏‎ ‎‏کشور، به ما نسبت می دادند.‏

‏سرگرد گفت : اینها کسانی اند که هواپیما می دزدند، تو فلسطین‏‎ ‎‏دخالت می کنند، تو لبنان، ویتنام، ظفار... همه جا نفوذ دارند. هر حرکت‏‎ ‎‏انقلابی را به ما نسبت داد و اشد مجازات را برای من تقاضا کرد. به من‏‎ ‎‏گفتند: بیرون باشید . یک ساعت با هم شور کردند و بعد که وارد دادگاه‏‎ ‎

کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 93
‏شدم، حکم را خواندند. به نام نامی اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر، همه‏‎ ‎‏بلند شدند و خبردار ایستادند. من نشسته بودم. رئیس دادگاه پرخاش‏‎ ‎‏کرد. به ناچار بلند شدم و حکم قرائت شد: زندان ابد.‏

 

کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 94