اسدالله تجریشی

انتقال به زندان قصر و دیدار با برادر

‏بعد از قضایای شکنجه و اقرارات و تنظیم پرونده، من را به زندان قصر‏‎ ‎‏بردند. لباسهای شخصی و تعدادی وسیله مثل ساعت و انگشتر که داشتم‏‎ ‎‏پس دادند. وقتی وارد قصر شدیم، به بند 4 که رفتیم، تمام زندانیها اعم از‏‎ ‎‏چپی و مذهبی دو طرف ایستاده بودند که وضع باشکوهی بود. به خاطر‏‎ ‎‏شکنجه ها من هنوز نمی توانستم درست راه بروم. اتفاقاً برادرم حاج‏‎ ‎‏مرتضی‏‏ هم آنجا بود و منتظر ایستاده بود. من را بغل کرد و بوسید. داخل‏‎ ‎‏سلول که شدم، با برادرم بودم.‏

‏من از خارج زندان هیچ خبر نداشتم. نه از زن و بچه، نه از کار و‏‎ ‎‏کاسبی ام. اما حاج مرتضی‏‏ که دو سه ماه زودتر از من به بند 4 آمده بود،‏‎ ‎‏از بیرون اخباری می دانست. گفت : مادر خانمت از دنیا رفته است.‏

‏من همیشه در ظن و گمانم می گفتم چون خانمم برادر و خواهری‏‎ ‎‏ندارد، تنها پناهش مادرش است. این خیلی ضایعه اسفناکی برای خانمم‏‎ ‎‏بود و شاید درسی برای من که به کسی غیر از خدا امید داشتم و خدا را‏‎ ‎‏فراموش کرده بودم.‏

‏ولی خدا به شکل شایسته ای از زن و فرزندم سرپرستی کرد.‏

 

کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 91