به دنبال آشنایی با آقای لاهوتی، او را به مسئولم (آقای ابراری) معرفی کردم و او هم مسئولین رده بالای سازمان را در جریان گذاشت.
قرار شد یک مسجد برای ایشان پیدا کند. مسجدی در بازار بین الحرمین بود که پیش نماز نداشت، آنجا را در نظر گرفتیم و ایشان را به عنوان امام جماعت آنجا به مردم معرفی کردیم و گفتیم:" آقای لاهوتی نماینده امام خمینی است ." تبلیغ خوبی کردیم و مطلب جا افتاد. وجوهات را توسط ایشان جمع کرده و برای سازمان هزینه می کردیم.
سعی می کردیم اگر جایی مجلسی، روضه ای و... بود آقای لاهوتی را بفرستیم تا منبر رفته و از سازمان هم تبلیغی کرده باشد.
کتابها و جزوات سازمان را به ایشان می دادم.
پسر آقای لاهوتی ارتباط ضعیفی با سازمان داشت. شبی با یکی از
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 59
دوستانش در ابتدای خیابان خراسان به پاسبانی حمله می کنند و اسلحه اش را می گیرند، اما موفق به فرار نمی شوند، و آنها را در خیابان عین الدوله، خیابان ایران دستگیر می کنند و به زندان می برند و وحید 5 سال محکومیت می گیرد.
بعد از آن آقای لاهوتی بیشتر زیر نظر ساواک قرار گرفت و در ارتباط با منبرهایی که می رفت دستگیر شد. حدود 5 تا 6 ماه زندان بود. خیلی شکنجه شده بود، اما هیچ صحبتی از سازمان نکرده بود. گفته بود من اصلا دنبال این مسائل نیستم، پسرم خطا کرده باید محکوم شود. ( البته اینجا تقیه کرده بود.) مأمورین هم برای اینکه مطلب را ثابت کنند، یک کابل به دست آقای لاهوتی می دهند و می گویند باید پسرت را بزنی. ایشان هم چند ضربه می زند و کابل را با فریاد می اندازد.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 60