خاطرات

حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا ناصری

‏315ـ ‏‏در اوایلی که امام به نجف آمدند حاضر نبودند در منزلشان کولر‏‎ ‎‏باشد. آقای شیخ نصراللّه خلخالی خیلی اصرار کرد که آقا، مردم گرمشان‏‎ ‎‏است، تا حاضر شدند برای منزل کولر خریداری شود و یا با هزار مکافات‏‎ ‎‏حاضر شدند که برای منزل چند پتو بخریم. ‏

316ـ ‏بیاد دارم که ساختمان بیرونی منزل امام در نجف خراب شده بود که‏‎ ‎‏آیت اللّه اشراقی آنجا آمدند و به امام گفتند: این خانه را یک رنگی بزنید و‏‎ ‎‏درست کنید، امام هم فرمودند من از بیت المال نمی توانم خرج کنم. آقای‏‎ ‎‏اشراقی هم گفته بودند از پول خودم می دهم تا اینها را رنگ کنید. آقای‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 192
‏رضوانی هم قبول کردند و بنا شد بیرونی را رنگ کنیم. وقتی آقا به کربلا رفتند‏‎ ‎‏ما هم فرصت را غنیمت شمرده و اتاق بیرونی را درست کردیم و در اطراف‏‎ ‎‏آن هم تشک گذاشتیم. وقتی که امام از کربلا به نجف برگشتند و در اتاق‏‎ ‎‏بیرونی نشستند و اتاق را دیدند اخمهایشان را توی هم کردند و به آقای‏‎ ‎‏رضوانی گفتند: من گفته بودم رنگ کنید، ولی نه اینطور. با اینکه ما کار زیادی‏‎ ‎‏نکردیم، همان زیلو بود منتها در اطراف آن تشک انداخته بودیم و پارچۀ آن را‏‎ ‎‏هم خیلی ارزان خریده بودیم.‏

317ـ ‏منزل امام در نجف، یک خانۀ کوچک 45متری بود. برنامۀ ایشان در آن‏‎ ‎‏خانه به این گونه بود که نیم ساعت قبل از غروب آفتاب در پشت بام مشغول‏‎ ‎‏قدم زدن می شدند، زیرا حیاط منزل کوچک بود و جای قدم زدن نداشت.‏

318ـ ‏یکبار آقای رضوانی که مسئول مالی دفتر امام بود، پشت یک پاکت‏‎ ‎‏چیزی نوشته و برای امام فرستاده بود. ایشان در یک کاغذ کوچک جواب داده‏‎ ‎‏و زیر آن نوشته بودند شما در این کاغذ کوچک می توانستید بنویسید و لذا‏‎ ‎‏آقای رضوانی، کاغذهای خرده را جمع وجور می کرد و در یک کیسه ای‏‎ ‎‏می گذاشت و وقتی می خواست برای آقا چیزی بنویسد بر روی آن‏‎ ‎‏کاغذپاره ها می نوشت و برای آقا می فرستاد، آقا هم زیرش جواب می نوشتند.‏

319ـ ‏در نجف گاهی امام شبها از اندرونی بیرون می آمدند و اگر چراغی روشن‏‎ ‎‏مانده بود خاموش می کردند و فردا تذکر می دادند که چرا شما دیشب چراغ را‏‎ ‎‏روشن گذاشتید.‏

320ـ ‏یکبار که امام در کربلا بودند ما برای کاری به اندرون رفتیم. خادمۀ ایشان‏‎ ‎‏حضور نداشت. من کنجکاو شدم که ببینم در یخچال آقا چه چیزی هست. به‏‎ ‎‏آشپزخانه رفتم و در یخچال را باز کردم. دیدم در یخچال تنها یک کاسه پنیر و‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 193
‏یک تکه هندوانه است.‏

321ـ ‏گاهی که امام برای زیارت یا کار دیگری از خانه خارج شده یا‏‎ ‎‏بازمی گشتند می فرمودند: آقای فلانی برای فلان شخص یک عبا بخرید،‏‎ ‎‏یعنی ایشان در حرم و خیابان مواظب بودند که اگر طلبه ای وضع خوبی ندارد‏‎ ‎‏فوری دستور می دادند که برای او عبا بخرید. یک روز شخصی پیش امام آمده‏‎ ‎‏عبای خود را نشان داد و گفت عبای من پاره است. امام دنبال عبای خود گشتند‏‎ ‎‏و بعد آن را به او نشان دادند و گفتند: ببین عبای من هم پاره است. ایشان به‏‎ ‎‏بعضی اینطور جواب می دادند و در بعضی مواقع آنطور کمک می کردند.‏

322ـ ‏نحوۀ زندگی امام در نجف، زبانزد خاص و عام بود و علاوه بر این در‏‎ ‎‏مصرف وجوهات خیلی احتیاط می کردند. ایشان خرج متفرقه نداشتند.‏‎ ‎‏مسئول خرید بیت ایشان یک دفتر داشت و چیزهایی را که می خرید یادداشت‏‎ ‎‏می کرد، امام تأکید می کردند که در خرید روزانه صرفه جویی را مراعات‏‎ ‎‏بکنند و مایحتاج را از جایی تهیه کنند که ارزانتر است. غذا و خوراک ایشان‏‎ ‎‏خیلی ساده بود و اغلب صبحها و حتی در ماه رمضان سحری شان نان و پنیر و‏‎ ‎‏چای بود.‏

323ـ ‏امام اجازه نمی دادند که برای چاپ کتاب یا رساله از سهم امام مصرف‏‎ ‎‏شود. از جمله موضوع «بیع» را که خود ایشان در نجف درس می دادند و بحث‏‎ ‎‏می کردند، جمع آوری کرده بودیم و مرتب شده بود که به صورت کتاب چاپ‏‎ ‎‏کنیم. ایشان موافقت نمی کردند. نقل است که امام در قم هم که بودند حاضر‏‎ ‎‏نبودند رساله چاپ کنند، امام در مصرف وجوهات شرعی خیلی احتیاط‏‎ ‎‏می کردند.‏

324ـ ‏امام در مورد بیت المال خیلی دقت می کردند. مرحوم آقامصطفی که‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 194
‏به نظر من فردی بی نظیر بود می بایست هفته به هفته به خدمت آقا می آمد و‏‎ ‎‏خرج هفته اش را می گرفت. به هیچ وجه امام مخارج اضافه به او نمی داد. وقتی‏‎ ‎‏حاج آقا مصطفی خواست مکه برود، با پول خانه ای که در قم فروخته بود و‏‎ ‎‏مقدار پولی که متعلق به خانمش بود به مکه رفت. ‏

325ـ ‏در نجف امام می فرمودند: هیچ کس حق ندارد از اینجا تلفن زیادی بکند.‏‎ ‎‏تلفن داخل نجف را اجازه می دادند، اما به کربلا یا جای دیگر نمی توانستیم‏‎ ‎‏تلفن بزنیم، زیرا امام آن را تحریم کرده بودند.حتی به احمدآقا فرموده بودند:‏‎ ‎‏تو حق نداری به تهران یا جای دیگر تلفن بکنی. ولی اگر در مسیر انقلاب بود،‏‎ ‎‏مثلاً اگر می خواستیم به وسیلۀ تلفن اعلامیه منتشر کنیم یا خبر بگیریم، اجازه‏‎ ‎‏می دادند.‏

326ـ ‏در مورد ازدواج برادران طلبه، مراجعه می کردیم که وام بگیریم. آقای‏‎ ‎‏رضوانی به امام می گفتند و ایشان هم می گفتند یک ماهه یا دو ماهه به ما قرض‏‎ ‎‏بدهند. در آن موقع بعد از دو سال که من در ریاض در زندان بودم، همه خیال‏‎ ‎‏می کردند که امام همه کار برای من می کند اما در عین حال وقتی آقای رضوانی‏‎ ‎‏خدمت امام رفت و برای من پول قرض خواست، امام فرمودند دو ماهه به‏‎ ‎‏فلانی ده هزار تومان پول قرض می دهی و سر دو ماه پول را از او می گیری.‏‎ ‎‏البته در مواقعی که مثلاً طلبه ای بیمار بود و یا گرفتاری دیگری داشت به هر‏‎ ‎‏نحو که شده گرفتاریش را حل می کرد.‏

327ـ ‏وقتی امام می خواستند به ایران بیایند مقدمات سفر خبرنگاران و‏‎ ‎‏گزارشگران و هیأت همراه به ایران که فراهم شد و موضوع توسط‏‎ ‎‏حاج احمدآقا به امام گزارش شد، امام خطاب به فرزندشان فرمودند من تنها،‏‎ ‎‏کرایۀ شما و خودم را پرداخت می کنم! این سخن باعث شگفتی خبرنگاران‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 195
‏شد، چون معمولاً این طیف هرگاه همراه شخصیت ها از کشوری به کشور‏‎ ‎‏دیگر جهت تهیۀ خبر اعزام می شوند از امکانات رایگان مانند بلیت هواپیما و‏‎ ‎‏هتل و سایر امکانات برخوردار هستند. بعد از این بود که تعداد آنها از 200 نفر‏‎ ‎‏به 70 نفر تقلیل یافت.‏

‏***‏

‎ ‎

کتابآئینۀ حُسنصفحه 196