خاطرات

آیت اللّه سیدحسین موسوی تبریزی

‏294ـ ‏‏قبل از پیروزی انقلاب اسلامی (حوالی سالهای 50 تا 52) یکی از‏‎ ‎‏دوستان و هواداران امام که به نجف رفته بود، با وجود داشتن خانۀ پدری در‏‎ ‎‏تهران، در آنجا یک خانۀ متوسط خریده بود. امام پیغام داده بودند که من‏‎ ‎‏نمی خواهم ایشان از این کارها بکنند. یا اینکه یکی دیگر از یاران ایشان در قم‏‎ ‎‏خانه ای ساخته بود که ظاهر آن مقداری از حد متعارف بزرگتر به نظر‏‎ ‎‏می رسید، امام تذکر داده بودند که ایشان بهتر بود چنین خانه ای نمی ساختند. ‏

295ـ ‏امام مخارج زندگی خود را از همان اول بسیار کم می گرفتند تا از‏‎ ‎‏بیت المال خرج نشود و مشی و مرام ایشان از اول تا آخر فرقی نکرد. اما به نظر‏‎ ‎‏من چیزی که خیلی مهم است، این است که آن بزرگوار واقعاً بر هوای نفس‏‎ ‎‏غلبه کرده و دنبال جاه و مقام و مظاهر دنیوی نبودند. یادم می آید بعد از فوت‏‎ ‎‏مرحوم آیت اللّه بروجردی عده ای از حضرات یا لااقل طرفداران آنها برای‏‎ ‎‏مطرح شدن چه کارها که نکرده و چه هیاهو و سروصدایی که راه نینداختند و‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 182
‏از مجلس ختم گرفته تا اجیر کردن افرادی برای تبلیغ و... هیچ چیز را فروگذار‏‎ ‎‏نکردند، اما امام زیر بار حتی یک مجلس ختم گرفتن هم نمی رفتند و اگر‏‎ ‎‏اصرار تعدادی از طلاب و ضرورت رفع شبهه ای که پیش آمده بود به میان‏‎ ‎‏نمی آمد، شاید اصلاً مجلس ختم نمی گرفتند؛ آن هم بعد از همه که این خود‏‎ ‎‏بیانگر پرهیز آن حضرت از قرار گرفتن در معرض مرجعیت هم می باشد.‏

296ـ ‏حوالی سالهای 53 یا 54 استاد شهید مرتضی مطهری به نجف رفته و‏‎ ‎‏خدمت امام می رسند. گرمای تابستان نجف بسیار آزاردهنده بود و بویژه‏‎ ‎‏حضرت امام بر اثر ناراحتی تب مالت که داشتند، آزار گرمای تابستان نجف‏‎ ‎‏دوچندان می شد. از طرفی هوای کوفه نسبت به نجف بسیار ملایم تر و‏‎ ‎‏خنک تر بود و حضرات مراجع و حتی بعضی اساتید تابستانها را برای سه ماه‏‎ ‎‏یا مدتی کمتر یا بیشتر در کوفه خانه اجاره کرده و به آنجا می رفتند. دوستانی‏‎ ‎‏که از قدیم هرچه تلاش کرده بودند که شاید امام را قانع کنند به کوفه برود و‏‎ ‎‏موفق نشده بودند، موقع را مغتنم شمرده و شهید مطهری را برای این کار‏‎ ‎‏واسطه قرار می دهند که حضرت امام در جواب فرموده بودند که اگر من بروم،‏‎ ‎‏این همسایه های ما که برای رفتن به کوفه توانایی ندارند، آیا آرزوی این کار را‏‎ ‎‏نخواهند کرد؟ پس بهتر است که من نروم.‏

297ـ ‏سال 58 بود و اوج رهبری امام. روزی درون ماشین نشسته و در‏‎ ‎‏خیابانهای قم در حرکت بودم. رسیدم مقابل حرم سه راه موزه که آن موقع‏‎ ‎‏هنوز باز بود. آنجا به شلوغی ماشین ها و ترافیک برخوردم. پاسبانی هم بود‏‎ ‎‏که به ماشین ها راه می داد و سعی می کرد گره کور ترافیک را بگشاید. ماشینی‏‎ ‎‏کنار من توقف کرد و سرم را بالا گرفتم دیدم حضرت امام جلوی یک تاکسی‏‎ ‎‏نشسته و آقای صانعی هم در خدمت ایشان است و پشت ترافیک گیر کرده اند.‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 183
‏من ماشین را کنار زده و رفتم به پاسبان گفتم این راه را باز کنید، رهبر انقلاب‏‎ ‎‏است. آقای صانعی روز بعد به من گفتند حضرت امام زیاد از این کار‏‎ ‎‏خوششان نیامد، زیرا دوست دارند که همه چیز عادی و مثل سایر مردم باشد.‏

‏***‏

‎ ‎

کتابآئینۀ حُسنصفحه 184